نقد و بررسی فیلم Dunkirk
دشمن، ارتش انگلیس و فرانسه را به دریا کشانده است. آنها در «دانکرک» گیر افتادهاند و منتظر سرنوشتشان هستند. امیدوارند به وصول. منتظر یک معجزه. فیلم Dunkirk در حالی با این جملات آغاز میشود که خود یک معجزه است. یک روایت هولناک و درخشان به زبان سینما که به خوبی وصول میشود و میتواند کریستوفر نولان را از مخمصهی سینمای خودش برهاند و بار دیگر، مهارت فیلمسازی او را به رخ همگان بکشد. Dunkirk اخیرترین ساختهی نولان که مورد انتظارترین فیلم امسال برای بسیاری به شمار میرود، یک روایت جنگی به دور از فلسفه، عرفان و علم است و درست زمانی که همهی این قلنبهها را کنار میگذارد، معجزه میشود.
طرفداران نولان و البته همهی کسانی که سینمای او را دنبال کردهاند، میدانند که در مواجهه با فیلمِ نولان، هیچ چیز سادهانگارانهای وجود ندارد. مگر در مواقعی که این نویسنده و کارگردانِ خلاق، به اشتباه مخاطب را ساده فرض میکند، که البته بیش از دو سه بار در کل کارنامهی سینمایی او تکرار نشده است. نولان، در فیلمِ قبلی خود مرتکب همین اشتباه شد و مدام سعی داشت همه چیز را توضیح بدهد، غافل از اینکه جهانی که او در فیلمهای خود میسازد، به خاطر همین پیچیدگیها، گنگیها و نامفهومهایی که بعد از تلاش زیاد مخاطب به مفهوم تبدیل میشوند، جذاب و پر کشش است. در اینتراستلار که فیلمِ بد نولان محسوب میشود، مخاطب هرگز سردرگم نمیشود، کنجکاوی او را آزار نمیدهد و هرگز دلهرهی اتفاقات چند ثانیه بعد را در دل احساس نمیکند، گویی از جهان نولان فقط یک شگفتی بصری باقی مانده و یک بازنمایی دقیق و پرجزئیات از هر آنچه علم فیزیک کوانتوم به اثبات رسانده است. نولان در Dunkirk اما از ابتدا بنا را بر هوش تماشاگر میگذارد، او را با صحنههایی از جنگ، از دانکرک، همراه میسازد و به ترسیم سادهی خط زمانی در آغاز فیلم، بسنده میکند. نکتهای که فیلم را در لحظاتی گنگ و نامفهوم میسازد، پیچیده میکند و سبب میشود مخاطب باری دیگر برای درکِ جهانی که فیلمساز متصور شده به زحمت بیفتد و البته از این زحمت لذت ببرد.
فیلم Dunkirk سرشار از دلهره و اضطراب است. نه فقط دلهره و اضطراب جنگ، نه فقط دلهره و اضطرابِ آنچه نمیدانیم و نه فقط دلهره و اضطراب چه میشود، که دلهره و اضطرابی مختص سینمای نولان که در این فیلم بازگشته است. دلهرهای که مستقیما از دل موقعیت به مخاطب منتقل میشود. دلهرهای که گاه برای ساخت و پرداخت آن، همهی پیشرفتهای صنعت سینما دست به دست هم دادهاند. جلوههای ویژهی کامپیوتری در بالاترین سطح ممکن اجرا شدهاند، موسیقی به دست استادِ بلامنازعش ساخته شده، صدابرداری به وسیلهی بهترین و به روزترین امکانات ممکن انجام شده و صداگذاری به بهترین نحو پیاده شده است و دوربین و همهی عواملِ ساخت تصویر در عالیترین کیفیت قرار گرفتهاند تا وقتی به دستور کارگردان، تصویر بستهای از چهرهی مشوش سربازی در ساحل دانکرک به تصویر کشیده میشود، اضطرابی که در چشمهای او پیداست و در نفس کشیدنهای پیاپی و نامنظم او شنیده میشود، بدون هیچ کم و کاستی به مخاطب منتقل شود. اینجا است که حضور افرادی مثل نولان در سینمای به شدت صنعتی شدهی این دوران را باید غنیمت شمرد. اگرچه کارگردانان دیگر هم از این امکانات استفاده میکنند، نولان بار دیگر نشان میدهد که در هماهنگ کردن همهی این اجزا آنقدر استاد است که در تبدیل کارکرد سینما از صنعت به هنر هیچ مشکلی ندارد. نولان توانسته و بارها ثابت کرده که در بهرهگیری از پتانسیلهای سینما بهتر از هر کس دیگر ظاهر میشود و این اتفاق در فیلم دانکرک هم میافتد و به نحو احسن هم.
فیلم دانکرک رویکردی کاملا مدرن [در قالب سینما] برای روایت جنگ اتخاذ میکند. در حالی که هیچ شخصیتِ محوری کلاسیکی در مسیر روایت فیلم قرار نمیگیرد، مخاطب به اندازهی کافی با قصه همراه میشود. این اتفاق به واسطهی هنر کارگردانی نولان میافتد، چون او از یک داستانِ واحد برای هزاران نفر حرف میزند و میداند که در دانکرک، رویداد، هماهنگیِ اجزای ارتش با هم و حماسه مهمتر از یک قهرمان است. با اینکه شاید در انتها قهرمان فیلمِ نولان همان خلبانی فرض شود که در پایان فیلم در چنگ دشمن اسیر میگردد، دانکرک هرگز به تبدیل شخصیتها به چیزی فراتر از سرباز چنگ نمیاندازد و تلاشی برای تصاحبِ خردهداستانهای جنگی و مصادرهی قهرمانان با رویکردِ میهنپرستی (مشابه کاری که ایستوود و گیبسون در فیلمهای جنگی خود کردهاند) نمیکند. نوع نگاه او به جنگ مختص خود او است و این شاید مهمترین ویژگی فیلم Dunkirk باشد.
درک خط زمانی فیلم دانکرک ساده است. در ابتدای فیلم، فیلمنامه مشخص میکند که داستان ناوشکن یک هفته، داستان دریا یک روز و داستانِ نبرد هوایی یک ساعت طول میکشد. این یادآوری مهم به این خاطر است که میزان دقایقی که فیلمساز به هر کدام از این داستانها اختصاص داده، متناسب با این تقسیم بندی نیست و ما قاعدتا با یک تقسیمبندی نسبتا پیچیده برای هر کدام از داستانهای فیلم مواجهیم که با تدوینِ سریع و غیرخطی همراه میشود و میتواند بسیار گیجکننده باشد. فیلم، دارای رفت و برگشتهای بسیار است و اصول یکپارچگی زمان را بارها میشکند و در عین حال از ریتم نمیافتد و حتا یک بار هم دچار خطا نمیشود. چنین تناسبی در عین نامتناسبی، تنها میتواند یک دلیل داشته باشد و بس: فیلمنامهی کامل، بینقص و پرجزئیاتی که فکر همهجا را کرده است.
به علاوه فیلم برای حفظ ریتم و یکپارچگی و مشخص کردن خطوط روایی خود از یک عنصر به شدت مهم و تاثیرگذار دیگر هم کمک میگیرد: موسیقی. موسیقی هانس زیمر در سراسر فیلم شنیده میشود. در بسیاری از لحظات، این موسیقی است که مخاطب را به وجود آورده، با او کاری کرده که چشم از صفحه برندارد و مدام تصاویر را دنبال کند و در مغز خود ریتمی شبیه آنچه میشنود برای تصاویر متصور شود. بدین سان، این موسیقی است که فیلمِ Dunkirk را به جلو میراند. فیلم جدید آقای کریستوفر نولان، که باز هم موسیقی خود را مدیون هانس زیمر است، نیروی محرکهی خود را از این موسیقی میگیرد و به قدری به آن متکی است که اهمیت موسیقی در فیلم از دیالوگ فراتر میرود و با توجه به ساختار فیلم، از بازیِ بازیگران هم.
نولان در کارگردانی این فیلم، نهایت خلاقیت خود را به کار نبسته، اما تلاش حداکثری کرده تا آن چه به دست میدهد، بی عیب و ایراد باشد و یک اثر خوشساخت و یکپارچه خلق کرده که تا مدتها میشود جنبههای فنی آن را بررسی و مطالعه کرد و سرمشقِ فیلمهای تازه قرار داد. نولان، در میزانسنهای خود کاری غیرمتعارف انجام نمیدهد، فقط سعی میکند که آن کاری که از او انتظار میرود را به بهترین شیوهی ممکن انجام دهد. نتیجه میشود تصاویری بکر و به شدت تاثیرگذار، ماندگار و طلایی از یک فیلم جنگی که در هر قاب آن دهها نکتهی آموزش فیلمسازی میشود پیدا کرد. نولان، با تمام چیرهدستی خود به میدان آمده و نشان میدهد که در به تصویر کشیدن جنگ، به عنوان ژانر تازهای که در آن قدم می گذارد هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد. در این راه البته مثل همیشه بهترینها او را یاری میکنند. بهترین فیلمبرداری، بهترین صدابرداری و صداگذاری و بهترین تدوین، قطعا چیزهایی هستند که نولان برای به دست آوردنشان سخت و درست انتخاب کرده و نتیجه هم گرفته است.
در حالی که فیلم زیبای Dunkirk میتواند به عنوان یک اثر برجسته محسوب شود و لایق توجه و ستایش است، چیزی به جهانِ فیلمسازی نولان و تفکرات او در پیشبرد سینما نمیافزاید و در نهایت ممکن است به اثری توخالی تعبیر شود. درست است که فیلم دانکرک از نظر فرم یک فیلم بسیار درخشان است و میتواند مخاطب را برای تمام دقایق پخش خیره به خود نگه دارد، اما سوای آن چه چیزی برای ارائه دارد؟ نولان با این فیلم نشان میدهد که اگرچه استادتمامِ سینما است، در فضای هالیوود غرق شده و درست مثل ریدلی اسکات، دیوید فینچر، اسپیلبرگ و دیگران تنها وجه تمایزی که برایش باقی مانده همان اسمش است. دیگر از نولانِ بلند پرواز و پر از ایدهی بکر سینمایی خبری نیست. حالا از اینکه نولان فیلمِ خوب و دست اول میسازد خوشحالیم چون او نشان داد دیگر به اندازهی کافی جسارت، خلاقیت و نبوغ کارهای بزرگ را ندارد و شاید بعد از اینتراستلار رخت خود را از آن ورطه بیرون کشیده است. اتفاقی که اگرچه در درازمدت حسرت آن را میخوریم، فعلا منجر شده تا فیلمی مثل دانکرک فراتر از انتظار ظاهر شود و آنقدر خوب باشد که مرده بودن مقولهی تالیفِ سینمایی برای کریستوفر نولان، پشت میزان رضایت از فیلم جدیدش پنهان بماند.
فیلم دانکرک، یک شاهکار سینمایی نیست، اما با شاهکار هم فاصلهی چندانی ندارد. فیلمی است سراسر دلهره و هیجان. سراسر فنّ سینما که به درستی پیاده شده است. اگرچه در بازی گاهی لنگ میزند. در خردهداستان بیش از حد دراماتیک ظاهر میشود و در پایان، مانیفست چرچیل را قرائت میکند، یک اثر خوشساخت و ماندگار است که برای خاص به نظر رسیدن دست و پای اضافه نمیزند و به ساختهی نولان بودن اکتفا میکند. اینکه این محافظهکاری فیلم در درازمدت از آن یک اثر ویژه میسازد یا نه، فعلا مشخص نیست. فیلم میتواند نفسهای شما را در صحنههای متعددی به شماره بیاندازد و کاری کند صدای تپش سریع قلبتان را بشنوید، و فعلا همین مهم است.