در سال ۲۰۱۴ دو طراح‌ کارکشته‌ی صحنه‌های بدلکاری به اسم‌های چاد استاهلسکی و دیوید لیچ، ستاره‌ی کارکشته‌‌‌ی اکشنی به اسم کیانو ریوز را استخدام کردند، اسم خفنی مثل «جان ویک» را برایش انتخاب کردند و با اسلحه دادن به دستش، او را مثل سگی وحشی که منتظر فرمان صاحبش است رها کردند تا در قالب یک لشکر تک‌نفره، تک‌تک دشمنانش را تکه و پاره کند و یک سازمانِ مافیایی را متلاشی و یک ژانر سینمایی مُرده را زنده کند. داستان انتقام این مرد خیلی زود به موفقیت بزرگی دست پیدا کرد. «جان ویک» زنده‌کننده‌ی سینمایی بود که خیلی وقت است از هالیوود رخت بسته بود. هالیوودی که به اکشن‌های بی‌جان و فانتزی و خشک و قلابی ابرقهرمانی چسبیده است و اگر در هر فیلم چندتا بنای معروف را خراب نکند، راحت نمی‌‌شیند. هالیوودی که معتادِ استفاده‌ی افراطی از جلوه‌های کامپیوتری شده است و حتی مجموعه‌های مشهوری مثل «بورن» هم که زمانی یکی از سردمدارانِ اکشن‌های سرگرم‌کننده‌ و بزرگ آمریکا بودند، به جایی رسیده‌اند که از حرص و طمعِ استودیوهای هالیوودی در امان نیستند و شکوه گذشته‌شان را از دست داده‌اند.

چون راستش شاید مدام از وضعیت بد فیلم‌های ترسناک حرف می‌زنیم، اما وضعیت ژانر وحشت در مقایسه با اکشن خیلی بهتر است. حداقل هر سال در میان تمام زباله‌ها، چندتا فیلم ترسناکِ به‌یادماندنی و قوی داریم. ولی وضعیت اکشن‌های واقعی به جایی رسیده است که وقتی «لوگان» را دیدیم، نمی‌توانستیم باور کنیم که یک فیلم ابرقهرمانی، این‌قدر از نظر اکشن حساب‌شده است و در مقابل ۹۹ درصد آثار این ژانر قرار می‌گیرد. این روزها پیدا کردن اکشن واقعی، مثل جستجو برای موجودات زنده در فضا می‌ماند. به خاطر همین بود که روبه‌رو شدن با «جان ویک» به کشف غیرمنتظره‌ای تبدیل شد. فیلم مدرنی که از دل اکشن‌های هنگ کنگی دهه‌ی ۸۰ و ۹۰ بیرون آمده بود و تمام تمرکزش روی ارائه‌ی گانگ‌فوهای پرهیجان و خونین بود. فیلمی که به اندازه کت و شلوارِ اتوکشیده‌ی خود جان ویک، صیقل‌خورده و شیک بود. فیلمی که مثل حکم یک موزیکالِ خونین را برای ستایش‌کنندگان خون و مرگ و گلوله داشت. در دنیایی که فیلم‌ها از نشان دادن خون و جنازه‌ی کشته‌ها وحشت دارند و شهرها بدون اینکه کسی آسیبی ببیند نابود می‌شوند، خشونت عریانِ «جان ویک» هوش از سر تماشاگران برد و خود شخصیت اصلی فیلم نیز نه تنها یک شبه کیانو ریوز را به اوجی که از آن فاصله گرفته بود رساند، بلکه در جمع خفن‌ترین هیتمن‌های تاریخ سینما هم قرار گرفت. طبیعی بود که پس از موفقیت «جان ویک» در باکس آفیس و نزد منتقدان و سینمادوستان، دنباله‌ی او چراغ سبز بگیرد. آرزوی طرفداران برآورده شد.

اما نباید فراموش کنیم که تعریف هالیوود از دنباله‌سازی به اندازه‌ی تعریفش از اکشن واقعی مشکل‌دار و خنده‌دار است. بنابراین چاد استاهلسکی که حالا در نبود دیوید لینچ به تنهایی وظیفه‌ی کارگردانی قسمت دوم را برعهده داشت، چالش جدیدی برای سربلند بیرون آمدن از آن داشت. اگر فیلم اول درباره‌ی آموزش خصوصیات و ویژگی‌های اکشن به دنیا بود، هدف اصلی قسمت دوم آموزش نحوه‌ی دنباله‌سازی بود. راستش دنباله‌سازی در حال حاضر روی مخ‌ترین اپیدمی سینمای جریان اصلی آمریکاست. چون تعریف آنها از دنباله کش دادن محتوای فیلم قبلی و زمینه‌چینی دنباله‌ی حتمی بعدی است. در حالی که تعریف دنباله‌ی واقعی گسترش مرزهای فیلم قبلی و دگرگون‌ کردن همه‌چیز برای دنباله‌ی «احتمالی» بعدی است. بله، فاصله همین‌قدر زیاد است! در تعریف اول، دنباله‌سازی به عنوان راحت‌ترین کار دنیا شناخته می‌شود. سرهم‌بندی هرچیزی که گیرمان آمد، اضافه کردن دوتا کاراکتر جدید و بزرگ‌تر کردنِ ابعاد خرابی‌های فیلم اول. اما دنباله‌سازی واقعی نه تنها آسان نیست، بلکه شاید از ساخت یک فیلم اورجینال هم سخت‌تر و پیچیده‌تر باشد. چون دنباله جماعت باید همه رقمه روی دست فیلم اول بلند شود. دنباله نه تنها باید تا جزیی‌ترین کمبودهای فیلم اول را برطرف کند، بلکه باید از لحاظ کارگردانی پیشرفته‌تر و حرفه‌ای‌تر احساس شود و البته باید مرزهای داستان و دنیای فیلم را گسترش بدهد. اکشن‌ها نه تنها باید بزرگ‌تر و خونین‌تر باشند، بلکه باید خلاقانه‌تر و هوشمندانه‌تر هم باشند و دنباله باید تمام اینها را در حالی انجام بدهد که به عناصر معرفِ فیلم اول پایبند بماند و از روح آن فاصله نگیرد. قسمت اول نه تنها باید در مقایسه با دنباله‌اش کوچک جلوه کند، بلکه باید در کنارِ شبیه به بودن به اولی، از حس و حال خودش بهره ببرد.

«جان ویک ۲» تک‌تک ماموریت‌های دشواری که یک دنباله برعهده دارد را با موفقیت انجام می‌دهد

«جان ویک ۲» تک‌تک ماموریت‌های دشواری را که یک دنباله برعهده دارد با موفقیت انجام می‌دهد و حتی پایش را فراتر از آنها می‌گذارد و به درجه‌ای از تکامل می‌رسد که کمتر قسمت دومی در تاریخ سینما به آن دست پیدا کرده است: نقطه‌ای از تکامل که فیلم اول در مقابلش کوچک و غیرجاه‌طلبانه و ساده احساس می‌شود. «جان ویک ۲» همان حکمی را برای «جان ویک» دارد که «شوالیه‌ی تاریکی» برای «بتمن آغاز می‌کند» داشت. یا در مقایسه‌ای بهتر باید بگویم این فیلم پیشرفتی در حد پیشرفت «یورش ۲» نسبت به قسمت اول «یورش» را دارد. در قسمت دوم هرچیز جذابی که در قسمت اول عاشقش شده بودیم، آن‌قدر بهتر و پرجزییات‌تر ارائه می‌شوند که بعضی‌وقت‌ها احساس می‌کنم قسمت اول چیزی بیشتر از یک دموی تبلیغاتی برای جذب سرمایه‌ی ساخت فیلم اصلی نبوده است. نه تنها سکانس‌های اکشن در قسمت دوم از کارگردانی و کوریوگرافی باشکوه‌تر و قوی‌تر بهره می‌برند، بلکه طولانی‌تر هم هستند و ریتم فیلم هم خیلی بهتر شده است و حالا این‌بار در ‌هم تنیدگی اکشن‌ها و صحنه‌های دیالوگ‌محور و بی‌اتفاق، به شکل بسیار یک‌پارچه‌تری احساس می‌شوند و از این طریق این فیلم بزرگ‌ترین مشکل قسمت اول را هم برطرف می‌کند: سیر نزولی اکشن‌ها که عالی شروع می‌شدند، فوق‌العاده جلو می‌رفتند و کمی در پرده‌ی آخر، مخصوصا در نبرد با رییس مافیای روسی کوبندگی و کیفیتشان را از دست می‌دادند. اینجا اما فیلم با افتتاحیه‌‌ی فوق‌العاده‌ای شروع می‌شود و به مرور فقط بهتر و بهتر می‌شود و به پایان‌بندی‌ای می‌رسد که هم از لحاظ داستانی، ایستگاه پایانی بی‌نظیری برای سفر شخصیتی جان ویک در این فیلم محسوب می‌شود و هم از لحاظ بدرقه کردن تماشاگران به نفسگیرترین شکل ممکن توی خال می‌زند.

یکی از ترس‌هایم نسبت به این دنباله، نحوه‌ی بازگرداندن جان ویک به میدان نبرد بود. همگی می‌دانیم که آقای ویک در آغاز فیلم اول خودش را بازنشسته کرده بود و فقط به این دلیل مجبور به بازگشت به دنیای آدمکشی شد که تنها چیزی که (سگی که هدیه‌ی همسرش بود) جلوی خونخواری‌اش را می‌گرفت به‌طرز بی‌دلیلی کشته شد و مورد بی‌احترامی قرار گرفت. خب، ویک انگیزه‌ی کلاسیک و باحالی برای افسارگسیختگی به دست آورد. البته در نقد قسمت اول گفتم که ویک فقط برای انتقام‌گیری دست به اسلحه نمی‌برد، بلکه به نظر می‌رسد او از فعالیت به عنوان ماشین کشتار جمعی لذت می‌برد. انگار عمل کشتن همان سوختی است که او را زنده نگه می‌دارد. مخصوصا حالا که عشقی هم وجود ندارد که جایگزین آن شود. هرچند به سختی می‌توان چنین چیزی را از روی چهره‌ و چشمان ماشینی کیانو ریوز تشخیص داد. هرچه بود، با نگاهی به تریلرهای تبلیغاتی فیلم که ویک را در حال ترکاندن مغزهای دشمنانش نشان می‌داد، می‌خواستم ببینم چه چیزی، چه انگیزه‌ای آقای ویک را مجبور کرده تا دوباره با چنین حرارتی به جهنمی که از آن بازنشست شده بود برگردد. چون همان‌طور که گفتم دنباله باید از همه نظر در بدترین حالت در حد کیفیتِ قسمت اول ظاهر شود و انگیزه‌ی شخصیت اصلی هم یکی از آنهاست. خوشبختانه از آنجایی که دنیای سینمایی جان ویک، دنیای غنی و حساب‌شده‌ای است، نویسندگان از پتانسیل‌های این دنیا برای بازگرداندنِ ویک به میدان جنگ استفاده کرده‌اند.

جان ویک بعد از جمع‌بندی کارش با روس‌ها که از قسمت اول باقی‌ مانده بود، به خانه برمی‌گردد تا با سگ جدیدش زندگی منزوی‌اش را بدون اینکه کار به کار کسی داشته باشد، از سر بگیرد. اما خیلی زود سروکله‌ی رییس مافیای ایتالیا به نام سانتینو دی‌آنتونیو پیدا می‌شود و مدالِ سوگند خونی را که ویک قبلا به او داده بود جلوی رویش می‌گذارد. ظاهرا ویک برای بازنشسته شدن از سانتینو کمک خواسته بوده و او هم در ازای کمک کردن به او، سوگند خورده که هروقت لازم شد، این لطف را جبران کند. معلوم می‌شود این مدال‌های سوگند شوخی‌بردار نیستند و از مقدس‌ترین و مهم‌ترین قوانین دنیای زیرزمینی آدمکش‌ها هستند. ویک فقط در صورتی می‌تواند شرِ سانتینو را بخواباند که ماموریت او را قبول کند. سانتینو می‌خواهد خواهرش را که به وصیعتِ پدرشان جایگاهی در میز ریاست تمام گروه‌های مافیایی و آدمکشی دنیا به دست آورده از صفحه‌ی روزگار محو کند و خودش آن جایگاه را به دست بیاورد. ویک اگرچه در ابتدا از قبول این کار امتناع می‌کند، اما وقتی مجبور به انجام این کار می‌شود، به نظر نمی‌رسد که ترور یک نفر، ماموریتِ خطرناک‌تر و سنگین‌تری نسبت به کاری که با روس‌ها در قسمت اول کرد باشد. اما همان‌طور که انتظار می‌رود همه‌چیز همان‌طور که سانتینو بهش قول داده بود پیش نمی‌رود و ماموریتی که برای کسی مثل آقای ویک مثل آب خوردن شروع شده بود، به گندکاری پیچیده و دیوانه‌واری منجر می‌شود که ترور یک نفر فقط آغازی بر آدم‌های بسیاری است که با اشتیاق برای دریافت گلوله‌های شلیک شده از لوله‌ی تفنگ‌های ویک در جمجمه‌شان به مصاف با او می‌روند.

نتیجه این است که انگیزه‌ی جدیدِ ویک برای کشتار در این قسمت اگر قوی‌تر از قسمت اول نباشد، ضعیف‌تر نیست. اما پیشنهاد سانتینو و مدال سوگند خون از این جهت اهمیت دارد که نویسندگان از طریق معرفی آن با یک تیر دو نشان می‌زنند. مجموعه‌های این روزهای دنیا معمولا در آغاز هر قسمت جدید ری‌ست می‌شوند و کارهایی که کاراکترها در قسمت قبل کرده‌اند، تاثیر بزرگی روی قسمت دوم ندارد. اما اینجا می‌بینیم که تصمیم ویک در قسمت اول برای انتقام از سگِ همسرش، چیزی نبوده که به این راحتی فراموش شود و با کشته شدن عده‌ای تمام شده باشد. ویک با آغاز انتقامش در قسمت اول به‌طرز ناخودآگاهی راهش برای بازگشت تمام و کمال به دنیای گذشته‌اش را هموار کرده بود. اگر ویک بازنشسته می‌ماند، سانتینو هیچ‌وقت از مدال سوگندش استفاده نمی‌کرد و به آرامشش احترام می‌گذاشت، اما تقصیر خود ویک است که حالا او ادعای بازنشستگی‌اش را قبول نمی‌کند و به سرعت ‌می‌خواهد از آب گل‌آلود ماهی بگیرد. این در حالی است که نویسندگان از طریق مدال سوگند، تکه‌ی دیگری از اصول و قوانین دنیای منحصربه‌فردِ «جان ویک» را هم فاش می‌کنند. همه‌چیز اما به ویک خلاصه نمی‌شود. در میان کاراکترهای جدید روبی رُز در نقش سردسته‌ی بادی‌گاردهای سانتینو خیلی بامزه‌تر و به‌یادماندنی‌تر از خانم پرکینز از فیلم اول است و کامن در نقش سریش‌ترین رقیب ویک بسیار کاریزماتیک است و نبردهای دونفره‌ی او و ویک که همچون رقص‌های باله کارگردانی شده‌اند از درخشان‌ترین لحظات فیلم هستند. بقیه‌ی کاراکترهای جدید و قدیم هم فارغ از زمان محدود حضورشان جلوی دوربین تاثیر فراموش‌نشدنی‌ای از خود بر جای می‌گذارند. از صاحب فروشگاه اسلحه که یک صحنه‌ی تکراری در این‌جور فیلم‌ها را با جزییات بازی‌اش دیدنی می‌کند تا لنس ردیک در نقش مسئول پذیرش هتل کانتیننتال که ادب و نزاکت زیادش هوش از سرتان می‌برد و چه بگویم از ایان مک‌شین که با «جاناتان، جاناتان» کردن‌هایش قند توی دل آدم آب می‌کند!

سکانس اکشنِ افتتاحیه کاری می‌کند تا از همان ابتدا پروسه‌ی تشویق و تحسینِ سازندگان را شروع کنید. این سکانس حکم جمع‌بندی خط داستانی قسمت اول را دارد. اما همزمان به عنوان افتتاحیه‌ی قسمت دوم و معرفی دوباره‌ی جناب آقای جاناتان ویک و حال و هوای فیلم برای کسانی که قسمت اول را ندیده‌اند هم عمل می‌کند و حکم گرم کردن موتورِ کسانی که قسمت اول را دیده‌اند هم دارد. از آنجایی که نبرد نهایی ویک در قسمت اول کمی ناامیدکننده بود، این افتتاحیه نشان می‌دهد که سازندگان متوجه این کمبود بود‌ه‌اند و تصمیم گرفته‌‌اند تا آن را در آغاز قسمت دوم جبران کنند و خط داستانی درگیری ویک با روس‌ها را در اوج به پایان می‌رسانند و همزمان در همین حین فقط محض احتیاط، دوباره بهمان یادآور می‌شوند که چرا دنیای زیرزمینی خلافکارها از اسم جان ویک وحشت دارند و چرا باید وحشت داشته باشند. ویک برای پس گرفتن ماشین خوشگلش که در آغاز قسمت اول از او دزدیده بودند آمده است و در پایان این افتتاحیه، همان ماشین خوشگل که به خاطرش این همه حرص و جوش خورده بود و این همه آدم جانشان را از دست داده بودند، قراضه‌ی درب‌و‌داغانی بیش نیست. سازندگان به این وسیله یادآور می‌شوند که «جان ویک ۲» هم مثل قسمت اول به همان اندازه که جدی و تاریک است، به همان اندازه هم خودش را به عنوان یک اکشنِ مفرحِ کله‌خراب جدی نمی‌گیرد و با داستان مضحکش، خوش می‌گذراند.

یکی از جنبه‌های فیلم اول که اصلا مو لای درزش نمی‌رفت بازیِ خود کیانو ریوز در قالب جان ویک بود. خب، شخصا نمی‌دانم چطور امکان‌پذیر است، اما قسمت دوم کیانو ریوزی عرضه می‌کند که از فیلم اول خفن‌تر است. نمی‌دانم شاید به خاطر این است که ویک بعد از ماجراهای فیلم اول در اوج آمادگی و تمرکز قرار دارد یا در اینجا با جان ویکِ خشمگین‌تر و زخم‌خورده‌تری طرفیم یا او در این فیلم در موقعیت‌های به مراتب طاقت‌فرساتر و سنگین‌تری قرار می‌گیرد یا شاید هم ترکیبی از همه‌ی اینها با هم. هرچه هست، در این قسمت با نسخه‌ی ترسناک‌تری از ویک روبه‌رو هستیم. اگر جان ویکِ قسمت اول در قالب آدمکشی که بازنشستگی‌اش را رها می‌کند قرار می‌گرفت، جان ویکِ قسمت دوم در قالب آدمکشی که اصلا به بازنشستگی فکر نمی‌کند قرار می‌گیرد. در نتیجه تماشای جان ویک در حالِ باز کردن راهش از میانِ سیل خروشان و بی‌انتهایی از دشمنان مسلح بزرگ‌ترین جاذبه‌ی تمام فیلم است. «جان ویک ۲» به ندرت به فیلمی درباره‌ی نبرد دو نفره‌ی شخصیت اصلی با فرد دیگری تبدیل می‌شود. به ندرت رقیب جدی‌ای در مقابل ویک قرار می‌گیرد. کارگردان در اکثر زمان فیلم با نحوه‌ی قالب‌بندی ویک در مرکز تصویر مدام بهمان یادآور می‌شود که در سرتاسر دنیای فیلم تعداد کسانی که می‌توانند برای مدت زمان بیشتری مرگشان را در مقابل ویک عقب بیاندازند از تعداد انگشتان دو دست فراتر نمی‌رود. بقیه حکم زامبی‌های ناشناسی را دارد که چند صدم ثانیه بعد از وارد شدن به صحنه توسط ویک سرنگون می‌شوند. گلوله و خون و مرگ در تار و پود این فیلم دوخته شده است.

انگیزه‌ی جدیدِ ویک برای کشتار در این قسمت اگر قوی‌تر از قسمت اول نباشد، ضعیف‌تر نیست

روایت داستانی که مهارت‌ها و توانایی‌های ضدقهرمان چندین برابر بهتر از دشمنانش است سخت است. بالاخره یکی از پایه‌ای‌ترین لازمه‌های داستانگویی، رشد دادن پروتاگونیست در طول داستان است. شخصیت اصلی در درمانده‌ترین و ضعیف‌ترین حالت ممکن کارش را شروع می‌کند و سرانجام به شخصیت کاملی تبدیل می‌شود. جان ویک اما شخصیت کم و بیش استاتیکی دارد. او فیلم را به عنوان خدای مرگ شروع می‌کند. چگونه می‌‌توان کاراکتر شکست‌ناپذیری مثل او را بدون اینکه حوصله‌مان سر نرود و داستان قابل‌پیش‌بینی نشود برای دو ساعت دنبال کرد؟ اول اینکه سازندگان در خلق توهم مرگِ احتمالی ویک بی‌نظیر هستند. این نکته‌ای است که فیلم‌های ابرقهرمانی آن را نادیده می‌گیرند. ما می‌دانیم ابرقهرمانان پولساز به این راحتی کشته نمی‌شوند، اما می‌توان آنها را در موقعیت‌های فشرده و تنگناهایی قرار داد که باعث نگرانی و ترس‌شان شود. آن وقت تماشاگر باور می‌کند که طناب اعدام فقط چند سانتی‌متر با گردنشان فاصله دارد. جان ویک شاید ماشین کشتار شکست‌ناپذیری باشد، اما تعداد دشمنانش هم زیاد هستند. آنها مثل مور و ملخ به او حمله می‌کنند و سعی در غافلگیر کردن او دارند. یکی از بهترین مثال‌های بارز این موضوع در قسمت دوم جایی است که ویک همزمان باید در سه صحنه‌ی متفاوت با سه آدمکشی که در سه زمان مختلف او را در خیابان و مترو غافلگیر کرده‌اند درگیر شود. اگرچه می‌دانیم ویک حتما از این درگیری‌های جداگانه جان سالم به در برده که وارد بعدی شده، اما چاد استاهلسکی با خلاقیت ساده‌ای مثل مونتاژ سه صحنه‌ی مبارزه‌ی متفاوت کاری می‌کند تا ما هرچه بهتر سنگینی نبردهایی را که دست از سرش برنمی‌دارند و خطری که در همیشه او را تهدید می‌کنند، درک کنیم.

«جان ویک ۲» با تصویری از یکی از فیلم‌های باستر کیتون شروع می‌شود. آغازی که به بهترین شکل ممکن فریاد می‌زند که «جان ویک»‌ها، مخصوصا قسمت دوم قرار است چطور فیلمی باشد. این فیلم قرار است بازسازی مدرنِ ژانر اکشنی که از سینمای صامت به یاد می‌آوریم و می‌شناسیم باشد. یکی از جذابیت‌های سینمای اکشن/کمدی صامت که «شرلوک جونیور»، ساخته‌ی باستر کیتون در صدر آنها قرار می‌گیرد، اکشن‌محور بودن آنهاست. داستانگویی و دیالوگ‌ها در پس‌زمینه قرار دارند و کیتون با بهره‌گیری از قدرتِ حرکات بازیگران و بدلکاری‌ها و بهره‌گیری از قابلیت‌های جادوی سینما تماشاگران را به وجد می‌آورد. این تعریف واقعی هنر تصویری سینماست و چیزی است که در هالیوود مدرن فراموش شده است. حالا حتی سرراست‌ترین فیلم‌ها هم پرحرف و وراج هستند و الکی داستان‌هایشان را پیچیده جلوه می‌دهند. یکی از بهترین نکات مثبت و یگانه‌ی «جان ویک ۲» این است که دهانش را سر موقع باز می‌کند. اصلا وقتی که با سینمای اکشن سروکار داریم، چه لزومی است که کاراکترها این‌قدر حرف بزنند. این در مغایرت با ماهیت اکشن قرار می‌گیرد. در این ژانر کاراکترها باید با حرکاتشان حرف بزنند، نه زبانشان. سر همین تک‌تک حرکات کاراکترها، از مشت و لگدها گرفته تا نگاه‌ها و اخم‌هایشان، پرجزییات و فکرشده هستند. حتی یکی از آنتاگونیست‌های اصلی فیلم هم لال است و با زبان اشاره با ویک صحبت می‌کند. فیلم نه از طریق دیالوگ‌ها، بلکه از طریق نحوه‌ی دویدن و درد کشیدن و ایستادن و عرق کردن و تعویض خشاب‌های کیانو ریوز داستانگویی می‌کند. از طریق نحوه‌ی طراحی مبارزه‌ها و تدوین آنها. مثلا به صحنه‌ای که جان ویک و کاسیان (قوی‌ترین رقیبش در این فیلم) در قطار مترو به یکدیگر خیره می‌شوند و از لای جمعیت به آرامی به هم نزدیک می‌شوند نگاه کنید. فیلم برای افزایش تعلیق به هیچ گفتگوی و کُری‌خوانی خاصی بین این دو نفر نیاز ندارد. نگاه خیره‌شان و صبر و حوصله‌شان برای خالی شدن قطار از مسافران، تنها چیز‌هایی هستند که تمام اطلاعات لازم را دربار‌ه‌ی اتفاقی که دارد می‌افتد، بهمان می‌دهند.

روایت داستانی که مهارت‌ها و توانایی‌های ضدقهرمان چندین برابر بهتر از دشمنانش است سخت است

یا صحنه‌ای عقب‌تر را که ویک و کاسیان با کلت‌های صداخفه‌کن‌دارشان در حال قدم زدن وسط جمعیتِ به هم شلیک می‌کنند ببینید که اوج خلاقیتِ استاهلسکی است. تیراندازی درست وسط مردم نه تنها خفن‌بودن این آدمکش‌ها را به مرحله‌ی جدیدی می‌برد، بلکه اضطراب و استرس تماشاگر را به مرحله‌ی جنون‌آمیزی می‌رساند؛ نکند مغز یکی از مردم از ‌همه‌جا بی‌خبر به خاطر بی‌احتیاطی آنها سوراخ شود و همزمان این صحنه ماهیت این آدمکش‌ها را به عنوان کسانی که از چشم دنیای عادی پنهان هستند به زیبایی تایید می‌کند. یا نگاه کنید چگونه ما تقریبا در همه‌ی سکانس‌های اکشن، جان ویک را در محیط‌های هزارتوگونه و در حال پایین رفتن از پله‌ها می‌بینیم. اگر جان ویک در قسمت اول حکم لولوخورخوره‌ای را داشت که از تاریکی بیرون می‌آمد و دشمنانش را غافلگیر می‌کرد، این‌بار با مامور سری خدای مرگ طرفیم که یقه‌ی آنهایی را که تاریخ انقضایشان روی زمین تمام شده می‌گیرد و با خود به اعماق جهنم می‌برد و به شخص شخیص مرگ تحویل می‌دهد.

یا در نبرد پایانی سریال که با الهام از روی نبرد پایانی «اژدها وارد می‌شود» در یک هزارتوی آینه‌ای جریان دارد، فیلم دو کار می‌کند. با توجه به مهارت فرابشری جان ویک خیلی راحت می‌توان هوش او را دست‌کم گرفت، اما نبرد در میان آینه‌ها این فرصت را به ویک می‌دهد تا به چالش کشیده شود و توانایی‌اش را در نگاه کردن به فراتر از آینه و چیزی که چشم را گول می‌زند ثابت کند. سکانسی که حمله و عکس‌العمل و تصویر را طوری در هم ترکیب می‌کند که فیلم از یک اکشن معمولی پایش را فراتر می‌گذارد و حالت انتزاعی و سرگیجه‌آورِ لذت‌بخشی به خود می‌گیرد. این صحنه همچنین فرصتی برای جان ویک است تا بازتابش را درون آینه ببیند و با هویت ترسناک و هیولاوارانه‌ی واقعی‌اش روبه‌رو شود. نبوغ «جان ویک ۲» این نیست که کار عجیب و غریبی انجام می‌دهد، بلکه اصول سینمای اکشن و هنرهای رزمی را که ترکیبی از سینمای صامت، آثار بروسلی و گانگ‌فوهای هنگ کنگی هستند به بهترین شکل در قالب یک فیلم گنگستری پیاده‌سازی کرده و نوآوری‌های خودش را هم با آنها مخلوط کرده است. اما از آنجایی که اکثر اوقات فیلمسازان از دنبال کردن اصول و قوانین ژانر و سینما طفره می‌روند، نتیجه این می‌شود که وقتی فیلمی مثل «جان ویک ۲» آنها را اجرا می‌کند از شگفتی شاخ در می‌آوریم.

تمام اینها به پایان‌بندی جسورانه و معرکه‌ای ختم می‌شود که «جان ویک ۲»‌ را به یک دنباله‌ی همه‌چیز تمام تبدیل می‌کند (ادامه‌ی متن پایان فیلم را لو می‌دهد). جایی که ویک بالاخره خسته از تا کردن با سانتینو و چرت و پرت‌هایش، یک گلوله در مغزش خالی می‌کند. آن هم در محیط هتل کانتیننتال. این یعنی عبور از خط قرمزی که جان ویک و غیرجان ویک نمی‌شناسد. سند مرگ هرکسی که این قانون را زیر پا بگذارد امضا می‌شود. اگر با یک مجموعه کلیشه‌ای طرف بودیم، ویک در پایان فیلم به نقطه‌ی اولش بازمی‌گشت تا با شروع فیلم بعدی از آنجا شروع کند. اما همان‌طور که گفتم دنباله‌ها یعنی گسترش مرزهای فیلم قبلی، پرداخت به افق‌های نو و ارائه‌ی سرانجامی مناسب با داستانِ آن قسمت. یکی از چیزهایی در طول «جان ویک ۲» متوجه‌اش می‌شویم این است که قدرت کشتار فرابشری ویک بیشتر از اینکه به او حس برتری بدهد، حس بدبختی می‌دهد. در نگاه اول جذابیت فیلم‌های آدمکشی، برطرف کردن عطش خشونت و خونخواری تماشاگران است. همه‌ی ما دوست داریم آن‌قدر قوی باشیم که هیچ‌کسی جلودارمان نباشد و همه با ترس و لرز اسممان را به زبان بیاورند. کله‌گنده‌ترین خلافکاران با شنیدن اسممان جفت کنند و با چشمانی وحشت‌زده به هم بگویند: «اوه، رضا حاج‌محمدی رو می‌گی؟ می‌گن یه بار پنج نفر رو با یه مگس‌کش سر به نیست کرده!».

نبردهای دونفره‌ی ویک و کاسیان که همچون رقص‌های باله کارگردانی شده‌اند از درخشان‌ترین لحظات فیلم هستند

اما «جان ویک ۲» جنبه‌ی ترسناک یک آدمکش حرفه‌ای‌بودن را هم بررسی می‌کند. این فیلم درباره‌ی روانکاوی ذهنِ یک ماشین کشتار جمعی است. یکی از عناصری که جدا از طراحی متفاوت تک‌تک آنها، کاری می‌کند قتل‌های بی‌وقفه‌ی ویک پس از مدتی تکراری و خسته‌کننده نشوند، موشکافی ماهیتِ عمل کشتن است. عملی که ما به مرور سنگینی‌اش را روی روحِ ویک احساس می‌کنیم. البته که همه‌ی ما برای تماشای قتل‌های خلاقانه‌ی ویک به تماشای فیلم نشسته‌ایم، اما قتل‌عامِ ویک به نقطه‌ای می‌رسد که شخصا با خودم می‌گفتم دیگر بس است. چرا که ویکِ بیچاره در طول فیلم یک لحظه آرامش ندارد و قادر به فرار کردن از هویت واقعی‌اش که همیشه تشنه‌ی خون است نیست. به خاطر همین است که ویک هروقت فرصت پیدا می‌کند دشمنانش را زنده می‌گذارد. او آن‌قدر کشته است و آن‌قدر در کشتن خوب است که دلش برای زنده گذاشتن تنگ شده است. اما این هدف در مغایرت مطلق با حرفه و طبیعتِ آدمکشش قرار می‌گیرد و این بزرگ‌ترین کشمکش درونی جان ویک را تشکیل می‌دهد. بنابراین قتل‌عامی که در آغاز فیلم با هیجان و جیغ و هورا آغاز می‌شود، به نقطه‌ای می‌رسد که خشونت به مرحله‌ی آزاردهنده و غیرقابل‌تحملی می‌رسد. جایی که متوجه می‌شوید جان ویک به خاطر جان ویک‌بودن خوش‌شانس نیست، بلکه نفرین شده است. این یک نفرین است که او نمی‌تواند برای یک لحظه هم شده به آرامش برسد. این یک نفرین است که تمام کار و زندگی ویک به چکاندن ماشه و مغزهای متلاشی شده خلاصه شده است.

اینجاست که ناگهان شکست‌ناپذیری جان ویک از یک برتری، به یک نقطه ضعف تبدیل می‌شود. تماشاگری که تا قبل از این برای پیروزی جان ویک هیجان‌زده بود، به مرحله‌ی از انزجار می‌رسد که دوست دارد جان ویک شکست بخورد. جان ویک شکست بخورد، از این چرخه‌ی تکرارشونده‌ی مرگبار خارج شود تا حداقل در مرگ به آرامش برسد. تیر خلاص نهایی به تماشاگران جایی است که می‌بینیم حالا تمام دنیا قصد شکارِ جان ویک را دارند. او نه تنها از سرنوشتش که کشتن است فرار نکرده، بلکه حالا باید آدم‌های خیلی خیلی بیشتری را بکشد. جان ویک نه تنها به آرامش نمی‌رسد، بلکه حالا باید علیه یک دنیا آدمکش ایستادگی کند. اینکه کاری کنی تماشاگر همزمان از قتل‌های ضدقهرمان هیجان‌زده شده و احساس انزجار کند و برای آرام گرفتنِ قهرمان بیچاره دعا کند، از آن دستاوردهای عجیبی است که فقط یک سری اکشن‌ساز کاربلد می‌توانند به آن دست پیدا کنند. دیگر مجموعههای دنباله‌دار باید از پایا‌بندی «جان ویک ۲» درس بگیرند. فیلم نه تنها خط داستانی جاناتان ویک در این قسمت را به تراژیک‌ترین و مناسب‌ترین شکل ممکن به سرانجام می‌رساند، بلکه طوری زمین بازی را برای قسمت بعدی به هم می‌ریزد که این خود تماشاگر است که برای دیدن دنباله‌ی بعدی مشتاق می‌شود، نه سران استودیو. «جان ویک ۲» هرچه از یک دنباله‌ی اکشن بخواهید (و نخواهید) را برآورده می‌کند. بالاخره چه فیلم دیگری را می‌توانید پیدا کنید که وقتی ویک یکی از دشمنانش را روی استیجِ کنسرت هدشات می‌کند، مردم تشویقش کنند؟!

zoomg

  • The French Dispatch

    واکنش منتقدان به فیلم The French Dispatch – گزارش فرانسوی

    واکنش منتقدان به فیلم The French Dispatch – گزارش فرانسوی سیرشا رونان، فرانسیس مک‌دو…
  • The Tomorrow War

    نقد فیلم The Tomorrow War

    نقد فیلم The Tomorrow War در هالیوود امروز کم پیش می‌آید که فیلم بلاک‌باستری اورجینالی بدو…
  • Black Widow

    نقد فیلم Black Widow

    نقد فیلم Black Widow دنیای سینمایی مارول پس از تعطیلی اجباری یک ساله‌اش در پی شیوعِ کرونا،…
  • Roman Holiday

    نقد فیلم Roman Holiday

    نقد فیلم Roman Holiday پرنسس آنایِ (با بازی آدری هپبورن) فیلم تعطیلات رمی، پرنسسی از کشور …
  • Infinite

    نقد فیلم Infinite

    نقد فیلم Infinite آنتوان فوکوآ تهیه‌کننده کارگردان و بازیگر آمریکایی است که از سال ۱۹۹۹ در…
  • A Quiet Place Part II

    نقد فیلم A Quiet Place Part II

    نقد فیلم A Quiet Place Part II بزرگ‌ترین راز دنیای یک مکان ساکت (A Quiet Place) این نیست ک…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *