نقد فصل سوم سریال Mr. Robot: قسمت نهایی

تقریبا در اواخر پرده‌ی اول اپیزود این هفته سریال Mr.Robot است که الیوت و مستر روبات وارد خانه‌ی سانتیاگو، خبرچین ارتش تاریکی در اف.بی.آی می‌شوند و به امید پیدا کردن چیزی که آنها را به سوی دارلین هدایت کند شروع به بررسی آن می‌کنند. در همین لحظه ایروینگ، مامور راست و ریست‌کننده‌ی ارتش تاریکی بی‌سروصدا وارد خانه می‌شود، یک کتاب از روی کتابخانه برمی‌دارد و می‌گوید: «یه داستان می‌تونه یه شروع و میانه‌ی معمولی داشته باشه، ولی همیشه باید یه پایان‌بندی شگفت‌انگیز داشته باشه. وگرنه به چه دردی می‌خوره؟» من هم بدجوری با ایروینگ موافقم. یا بهتر است بگویم با سم اسماعیل. چون انگار این خود سم اسماعیل است که به عنوان خدای دنیای «مستر روبات» برای لحظاتی وارد جلد ایروینگ به عنوان یکی از مخلوقاتش می‌شود تا پیامی را به ما تماشاگران برساند. انگار می‌خواهد به ما قوت قلب بدهد که آره، می‌دانم الان دارید به چه چیزی فکر می‌کنید. انگار می‌خواهد بهمان بگوید می‌دانم برای چه دل‌ توی دل‌تان نیست. انگار می‌خواهد بگوید می‌دانم هنوز یک مرحله برای بستن پرونده‌ی سریال تا این لحظه باقی مانده است و می‌دانم که این مرحله از تمام مراحلی که تاکنون با موفقیت پشت سر گذاشتیم مهم‌تر است. می‌دانم که اگر نتوانم از روی پرتگاه آخر با موفقیت به آنسو بپرم، مهم نیست در تمام این مدت چه موانع و پرتگاه‌هایی را پشت سر گذاشتیم. همه‌چیز با آبگوشت شدن روی سنگ و کلوخ‌های کف پرتگاه حیف می‌شود. جایش را به افسوس و چه می‌شد اگرهای فراوان می‌دهد. مخصوصا با توجه به اینکه فصل سوم «مستر روبات» بیشتر از هر سریال دیگری به یک فینال خوب نیاز داشت. داریم از سریالی حرف می‌زنیم که فصل جدیدش را با جمع‌بندی سوالات و معماهای باقی‌مانده از فصل دوم قوی و رو به اوج آغاز کرد، سپس در چند اپیزود میانی برخی از بهترین اپیزودهای سریال (چه از نظر روایی و چه از نظر اجرا) را یکی پس از دیگری تحویل‌مان داد و حالا سریال به جمع‌بندی‌ای به همان اندازه شگفت‌‌انگیز و بی‌نقص نیاز داشت تا فصل سوم را به یک پکیج عالی تبدیل کرده و آن را در ذهن‌مان به عنوان فصلی که از ثانیه اول تا سکانس پسا-تیتراژ قسمت آخر از آن لذت بردیم حک کند.

وظیفه‌ی فینال فصل سوم اما خیلی سنگین‌تر از یک فینال معمولی بود. خیلی سنگین‌تر از فینال فصل اول و دوم بود. اپیزود این هفته فقط فینالِ فصل سوم نبود، بلکه حکم فینال کل سریال تا این لحظه را برعهده داشت. با یکی از آن فینال‌هایی طرفیم که انگار آخرین چیزی خواهد بود که از این سریال خواهیم دید. اپیزود این هفته حال و هوای فینال «برکینگ بد» را داشت. همه‌چیز بعد از یک دور ۳۶۰ درجه به سر جای اولش برگشته است. خون‌ها به وحشیانه‌ترین شکل ممکن ریخته می‌شوند، قهرمانان تا چند سانتی‌متری حس کردن پاره شدن پوست و گوشت و استخوانشان توسط تیغ گیوتینی که بالای سرشان آویزان است نزدیک می‌شوند، کاراکترهایی که از هم دلخور بودند با هم دوست می‌شوند، کاراکترها به درک تازه‌ای از خود می‌رسند، به درک تازه‌ای نسبت به یکدیگر می‌رسند، اشتباهات گذشته‌شان را جبران می‌کنند، زندگی تازه‌ای را شروع می‌کنند، وارد فاز جدیدی از داستشان می‌شوند، حرف‌های خوشگلی به هم می‌زنند که بغض‌مان را می‌ترکانند، گذشته طولانی سریال شخم زده می‌شود، می‌توانیم لحظه‌ی پوست انداختن کاراکترها و تبدیل شدن آنها به چیزی جدید را لمس کنیم، کاراکترهای قدیمی برمی‌گردند و این وسط به مکان‌های قدیمی و پرخاطره‌ای که شامل حجم سنگینی از نوستالژی و معنا هستند برمی‌گردیم. اپیزود این هفته‌ی «مستر روبات» فقط یک فینال معمولی نیست. اپیزودی است که نه مثل فینال فصل اول فقط به درگیری الیوت و مستر روبات و اجرای هک نهم می اختصاص دارد و نه مثل فینال فصل دوم، پایان‌بندی باز و مرموزی دارد و تماشاگران را روی هوا برای از سر گرفتن داستان تا یک سال دیگر معلق نگه می‌دارد.

همان‌طور که در نقد اپیزود هفته‌ی گذشته گفتم، به نظر می‌رسد سریال بعد از همراهی الیوت با محمد و مبارزه با غم و اندوه سنگینی که بر پشتش احساس می‌کرد و کنار آمدن با بی‌معنایی شدیدش که نزدیک بود به خودکشی منجر شود، ماموریت جدیدی برای خودش پیدا کرده تا مدت بیشتری او را سر پا نگه دارد. برخلاف هک نهم می که به وسیله‌ای برای سوءاستفاده‌ی همان کسانی که می‌خواست علیه‌شان مبارزه کند تبدیل شد و برخلاف نقشه‌ی منفجر کردن ساختمان ریکاوری که او بدون اینکه متوجه شود به بازیچه‌ی دست رز سفید تبدیل شد، الیوت اکنون ماموریتی را پیدا کرده که فقط و فقط برای خودش بود. بنابراین این هفته با فینالی مواجه‌ایم که همزمان حکم ایستگاه پایانی و سوار شدن در یک قطار جدید را برعهده دارد. مثل این می‌ماند که داستان والتر وایت در فینال «برکینگ بد» به پایان نمی‌رسید، بلکه تازه شاهد قرار گرفتن او در داستان تازه‌ای بعد از قبول اشتباهاتش بودیم. اپیزود این هفته‌ی «مستر روبات» مثل ایستگاه مرکزی مترو می‌ماند. از قطاری که در این مدت سوارش بودیم پیاده می‌شویم، اما به جای خارج شدن از مترو و قدم گذاشتن به فضای بیرون، باید خط‌مان را عوض کنیم و مسیری را که تاکنون پیموده‌ بودیم برگردیم. الیوت متوجه می‌شود تاکنون سوار یک قطار اشتباهی بوده است. دقیقا از زمانی که از پنجره‌ی کذایی اتاقش به بیرون هل داده شد (یا پرید) و از آن موقع تاکنون سوار قطاری اشتباهی ایستگاه‌های اشتباهی را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشت و روز به روز از مقصد اصلی‌اش که در نقطه‌ی مخالف قرار داشت دور و دورتر می‌شد.

اپیزود این هفته فقط فینالِ فصل سوم نبود، بلکه حکم فینال کل سریال تا این لحظه را برعهده داشت

الیوت نه اهمیتی به نقشه‌های روی در و دیوارِ مترو می‌داد و نه هیچ‌وقت نیازی برای پرسیدن مسیر درست رسیدن به مقصدش از راهنماها احساس می‌کرد. برای الیوت طوری محرز شده بود در مسیر درست قرار دارد که هر چیز دیگری که به غیر از آن اشاره می‌کرد به چشمش نمی‌آمد. مثل وقتی که تا با صدای آلارم موبایل‌مان از خواب بیدار نشده‌ایم، نمی‌دانیم در حال رویا دیدن هستیم. شاید الیوت هم آن‌قدر به قطاری که در آن سوار شده بود اعتقاد داشت که سعی نکرده بود خودش را زیر سوال ببرد. الیوت اما دیر متوجه اشتباهش شد. درست وقتی به این نتیجه رسید که نه تنها از مقصد واقعی‌اش دورتر از قبل شده بود و هرلحظه به این فاصله افزوده می‌شد، بلکه توانایی نگه داشتن قطار را هم نداشت. پس بدون اینکه کاری از دست او برآید، این قطار باید بیشتر از اینها از مقصد واقعی‌اش فاصله می‌گرفت (انفجار ۷۱ ساختمان) و الیوت فقط باید نظاره‌گر عواقب اشتباهاتش از پنجره‌های قطار می‌ایستاد.

اما اپیزود این هفته این امیدواری را بهمان می‌دهد که هنوز فرصت بازگشت وجود دارد و البته بهمان می‌گوید که این اشتباه چندان بد هم نبوده است. شاید این اشتباه این فرصت را به الیوت داده تا عمیقا به خودش فکر کرده، نقصش را شناسایی کرده، آن را برطرف کند و به عنوان انسان بهتری به سمت مقصد واقعی‌اش برگردد. این فرصت را بهش داده تا خودش و دشمن واقعی‌اش را بهتر بشناسد. اپیزود اول سریال با تصویری از مردان کت و شلوارپوشی در نمای ضدنوری در بالاترین طبقه‌ی یک آسمان‌خراش شروع می‌شود. در حالی که الیوت دارد از یک درصد سرمایه‌داری می‌گوید که در نوک هرم قدرت ایستاده‌اند و ۹۹ درصد بقیه را کنترل می‌کنند. هدف الیوت به روز سیاه نشاندن این یک درصد است. مونولوگ الیوت در این صحنه و کلا مونولوگ‌های الیوت در طول فصل اول، حالتی «تئوری توطئه»‌وار داشتند. خیلی شبیه به زبان و طرز فکر اکثر تماشاگران بودند. الیوت با روحیه‌ی آنارشیستی و خشمگینش طوری از این یک درصد حرف می‌زد که امکان ندارد آنها را بشنوید و برای او هورا نکشید و بخشی از حرف‌های خودتان را در لابه‌لای حرف‌های او پیدا نکنید. آن زمان ما هم مثل الیوت فکر می‌کردیم قضیه به همین سادگی است. یک درصد کنترل دنیا را در دست دارند. کافی است کار و کاسبی آنها را کساد کنیم تا به سزای اعمالشان برسند. یک طرز فکر ساده‌نگرانه. ماموریت سم اسماعیل این بود تا پیچیدگی این طرز فکر را به تصویر بکشد. که نشان بدهد دنیای واقعی با تئوری‌های توطئه زمین تا آسمان فرق می‌کند.

الیوت/مستر روبات به نبرد با یک درصد پرداختند و خیلی زود متوجه شدند دشمنشان را نمی‌شناختند. کنترل یک درصد بر دنیا خیلی خیلی بیشتر و گسترده‌تر از چیزی است که بدبین‌ترین ذهن‌ها هم بتوانند آن را تصور کنند. خیلی زود فانتزی راحت و زیبای الیوت/مستر روبات برای برگرداندن قدرت به دست مردم، جلوی رویشان خراب شد و جایش را به یک واقعیت پیچیده و دست‌نیافتنی داد. شاید الیوت از رز سفید شکست سنگینی خورد، اما حداقلش این بود که الیوت، رز سفید را مجبور کرد تا برای رسیدگی به اوضاع مثل مار از لانه‌‌اش بیرون بیاید و خودش را نشان بدهد. اگر الیوت دفعه‌ی اول براساس تصورات تئوری توطئه‌وارش دست به حمله زد و بعد از روبه‌رو شدن با دشمنی کاملا متفاوت، غافلگیر شد، او حالا می‌داند با چه جور جانوری سروکار دارد. بنابراین اپیزود این هفته در حالی که یادآور فینال «برکینگ بد» است، یادآور «جنگ ستارگان: امپراتوری ضربه می‌زند» هم است. آدم‌بد‌ها برنده می‌شوند اما قهرمانان هم به جای مرگ، فرصت پیدا می‌کنند تا خونین و مالین و خاک‌آلود و زخمی از زمین بلند شده و خودشان را بتکانند و به زخم‌هایشان برسند و مدتی بعد به میدان مبارزه برگردند. همان‌طور که در «امپراطوری ضربه می‌زند» دارت ویدر به عنوان آنتاگونیستِ پیروز در مرکز توجه قرار داشت و مبارزه‌ی نهایی لوک اسکای‌واکر با او به قسمت بعدی منتقل شد، در طول فصل سوم «مستر روبات» هم رز سفید به عنوان دشمن اصلی قهرمانان معرفی شد، قدرتش را با شکست قهرمانان و درهم‌شکستنِ آنها تا سر حد فروپاشی‌های روانی و خودکشی به رخ کشید. ولی هنوز شاهد مبارزه‌ی نهایی او و دار و دسته‌ی الیوت نبوده‌ایم. این وسط حتی یک لحظه‌ی غافلگیرکننده‌ی «من پدرت هستم» را هم داشتیم تا شباهت‌های این اپیزود با «امپراتوری ضربه می‌زند» کامل شود.

خیلی راحت می‌توان این اپیزود را تماشا کرد و به این نتیجه رسید که قهرمانان‌مان به‌طرز ضایعی شکست می‌خورند. به این نتیجه رسید که بعد از دو اپیزود قبل که به نظر می‌رسید الیوت خودش را برای ضربه‌ی متقابل به ارتش تاریکی آماده می‌کند، این اپیزود یک سقوط ناگهانی است. اپیزودی کاملا تلخ. ولی فکر می‌کنم این اپیزود به همان اندازه که تلخ بود، به همان اندازه هم پیروزمندانه بود. چون بالاخره در این اپیزود است که الیوت موفق به اجرای انقلابی که از روز اول برای رسیدن به آن سگ‌دو می‌زد می‌شود. فقط نوع دیگری از انقلاب که شامل کیبورد و مانیتور و کامپیوتر نمی‌شود و آن هم انقلاب روح است. در نقد اپیزودهای گذشته گفتم که انگیزه‌ی ابتدایی الیوت برای انقلاب ناخالص بود. الیوت می‌خواست دنیا را درست کند، اما کافی بود کمی با او وقت بگذرانیم تا متوجه شویم با انسان متلاشی‌شده‌ و به‌بن‌بست‌خورده و تنهایی طرفیم که خودش به درست شدن به دست یک نفر دیگر نیاز دارد. اپیزود این هفته نشان می‌دهد که انقلاب درباره‌ی فروریزی سیستم اقتصادی دنیا نیست. انقلاب درباره‌ی دست زدن به عملی برای تغییر دنیا هم نیست. بعضی‌وقت‌ها انقلاب به خودمان خلاصه می‌شود. بعضی‌وقت‌ها انقلاب یعنی قبول کردن اشتباهی که در گذشته مرتکب شده بودی. الیوت نه تنها باید گذشته‌اش را پردازش کرده و قبول کند، بلکه باید با آن دست آشتی بدهد. به نظر می‌رسید تمام اشارات مخفی و غیرمخفی سریال به سفر در زمان و «بازگشت به آینده» یا تماشای سوپرمن در این اپیزود در حال چرخیدن به دور زمین برای برگرداندن زمان به عقب، همه وسیله‌ای‌ برای زمینه‌چینی ماشین زمان رز سفید بودند. چیزی که آنجلا به خاطرش به فرقه‌ی فدایی‌های رز سفید پیوست. ولی ماشین زمان رز سفید چیزی بیشتر از یک نخود سیاه نبود. مهم نیست آیا در آینده واقعیت داشتن آن مشخص می‌شود یا همان‌طور که فیلیپ پرایس اعتقاد دارد، ماشین زمان چیزی بیشتر از نتیجه‌ی توهمات دیوانه‌وار رز سفید نیست. مهم این است که این دنیای مجروح قرار نیست توسط تکنولوژی‌ای بیرون آمده از دل داستان‌های علمی‌-تخیلی بهبود یابد. چیزی که این دنیا را مجروح کرد اعمال خود قهرمانان بود و خود آنها هستند که می‌توانند با قبول کردن این حقیقت، آن را به حالت قبلی‌اش برگردانند. بعد از این همه مدت کی فکرش را می‌کرد که در نهایت این خود الیوت بود که با بازگرداندن هک نهم می می‌توانست زمان را به عقب برگرداند.

یکی از غافلگیری‌های این اپیزود این است که کسی که کلیدهای بازگرداندنِ هک را در نظر گرفته بود رومرو نبوده است. رومرو نبوده است که به خاطر ترس و بدگمانی‌اش از نتیجه‌ی انقلاب، مخفیانه دست به چنین کاری زده است. در واقع خود مستر روبات بوده است. بله، همان مستر روباتی که تا همین چند وقت پیش فکر می‌کردیم به جز به آتش کشیدن دنیا، انگیزه‌ی دیگری ندارد. دلیل این کار مستر روبات دقیقا همان کسی بوده که او در تمام این مدت با او در نزاع بوده است. مسئله این است که مستر روبات نسخه‌ی نابغه‌ی شرورانه و خبیثی از الیوت نیست. او خود الیوت است. نسخه‌ی خاصی از الیوت که اگرچه در ظاهر متفاوت به نظر می‌رسد، اما از همان موادی ساخته شده است که الیوت ساخته شده. معلوم می‌شود مستر روبات کاملا شرور نیست. به همان اندازه که الیوت در خودش مستر روبات دارد، او هم به همان اندازه الیوت دارد. مستر روبات در ایستگاه مترو اعتراف می‌کند که او قابلیت بازگرداندن هک را به این دلیل در نظر گرفت چون خود الیوت اگر جای او بود چنین کاری می‌کرد. آنها بخشی از یکدیگر هستند. الیوت در تمام این مدت از مستر روبات وحشت داشت. احساس می‌کرد او چیزی است که می‌خواهد کنترل کامل او را به دست بگیرد. ما هم چنین فکری می‌کردیم. شاید به خاطر اینکه «مستر روبات» را با «فایت کلاب»، یکی از مهم‌ترین منابع الهامش مقایسه می‌کردیم و فکر می‌کردیم مستر روبات، حکم تایلر داردنِ الیوت را دارد. بخشِ دیوانه و افسارگسیخته‌ی ذهن الیوت. ولی حقیقت این است که مستر روبات بیشتر از اینکه موجود سمی و ترسناکی باشد که باید نابود شود، حکم گذشته‌ی دردناکی را دارد که باید مورد قبول قرار بگیرد. مستر روبات نماینده‌ی تمام اشتباهات الیوت است. شاید الیوت از همان سکانس افتتاحیه‌ی سریال به عنوان یک قهرمانِ بتمن‌گونه معرفی می‌شود، اما او با بتمن‌بودن خیلی فاصله دارد. الیوت نه تنها به‌طور مستقیم و غیرمستقیم منجر به مرگ تمام اعضای اف‌سوسایتی به جز خودش و دارلین می‌شود، بلکه اقتصاد دنیا را نابود می‌کند، روانکاوش را با هک کردن ایمیلش می‌ترساند، زندگی گیدین را نابود می‌کند، شیلا را به کشتن می‌دهد، نقش پررنگی در انفجار ۷۱ ساختمان بازی می‌کند و از همه مهم‌تر در تمام این مدت منبع تمام خشم و ناراحتی‌هایش را روی سر پدرش خراب می‌کرده است.

دومین کاراکتری که باید با پشیمانی شدیدش که همچون مایعِ غلیظ و لزج سیاه‌رنگی او را احاطه کرده است مبارزه کند آنجلا است

او برای خودش سناریویی طراحی کرده بوده که در آن، پدرش او را از پنجره‌ی اتاقش به بیرون پرت می‌کند. سم اسماعیل کاری می‌کند تا باور کنیم لحظه‌ی شکل‌گیری مستر روبات به همین حادثه مربوط می‌شود. کاری می‌کند تا باور کنیم الیوت یکی دیگر از آن قهرمانانی کلیشه‌ای است که خاطره‌ی خوشی از پدرانشان ندارند و همین در قالب یک اختلال روانی مثل قارچ به مغزشان چسبیده است و رشد کرده. تا باور کنیم او پدر بدی داشته است. اما همان‌طور که فلش‌بک افتتاحیه‌ی قسمت هشتم در لابی سینما (صحبت کردن کودکی الیوت با شخصیت نامرئی کنار دستش برای اولین‌بار بعد از بیهوش شدن پدرش) بهمان سرنخ داده بود و همان‌طور که شنیدن این حادثه از زاویه‌ی دید دارلین (چرخاندن دیوانه‌وار چوب بیسبال به اطراف توسط الیوت قبل از پریدن از پنجر‌ه‌ی اتاقش به بیرون) بهمان ثابت می‌کند، پدر الیوت آدم بدی نبوده است. مشکل این است که الیوت متوجه می‌شود پدرش به خاطر سرطان قرار است بمیرد و نمی‌تواند با این قضیه کنار بیاید. قبل از این فکر می‌کردیم مستر روبات بعد از سقوط الیوت از پنجره شکل می‌گیرد، اما توضیحات دارلین درباره‌ی اینکه الیوت قبل از پریدن، چوب بیسبالش را مثل دیوانه‌ها به در و دیوار می‌کوبیده به این معناست که مستر روبات یا هر توهم دیگری که در آن زمان جلوی الیوت ظاهر می‌شده، قبل از سقوط از پنجره شکل گرفته بوده است. الیوت آن‌قدر از مرگ پدرش ناراحت بوده که تصویر هیولا‌گونه و وحشتناکی از او را در ذهنش ترسیم می‌کند و خودش را قانع و سرکوب می‌کند تا هیچ احساسی درباره‌ی پدرش نداشته باشد. تا از این طریق جای غمش را با خشم و بیگانگی با او تعویض کند.

وقتی می‌گویم الیوت قبل از درست کردن دنیا باید به فکر درست کردن خودش می‌بود همین است. ریشه‌ی داستانی الیوت به عنوان چیزی که برای حرکت به او انگیزه می‌دهد از بیخ اشتباه است و تعجبی ندارد که او خودش را در مقصد اشتباهی پیدا می‌کند. الیوت فعلا باید در درون خودش انقلاب کند. نتیجه تکرار صحنه‌ی آشنایی روی صندلی‌های مترو و نیمکت ایستگاه‌ی مترو در این اپیزود است که لوکیشن‌های فصل اول را به یاد می‌آورد. با این تفاوت که اگر آنجا این مستر روبات بود که از الیوت می‌خواهد تا با او از قطار پیاده شود، اینجا الیوت این کار را می‌کند و با این تفاوت که اگر آن موقع مستر روبات با مخفی‌کاری در رابطه با ماهیت واقعی اف‌سوسایتی به الیوت نزدیک شد و با دروغ گفتن درباره‌ی مرحله‌ی دوم از او کمک خواست، این‌دفعه او بعد از فاش کردن خاطرات و شخصیتش و خلاصه روراست بودن با الیوت از او می‌خواهد تا با هم همکاری کنند. الیوت بالاخره به احساسات سرکوب‌شده‌اش اجازه‌ی فوران کردن می‌دهد.

این درگیری درونی اما فقط به الیوت خلاصه نمی‌شود. دومین کاراکتری که باید با پشیمانی شدیدش که همچون مایعِ غلیظ و لزج سیاه‌رنگی او را احاطه کرده است مبارزه کند آنجلا است. کسی که خیلی دردناک‌تر از الیوت باید با اشتباهاتش مواجه شود. وقتی آن ماموران لباس شخصی، آنجلا را در اپیزود قبل به کاخی که در این اپیزود می‌بینیم منتقل کردند، آنجلا باور داشت که صبر و شکیبایی‌اش نتیجه داده است و او قرار است با رز سفید دیدار کند. ولی خبری از رز سفید برای دلگرمی دادن به او نمی‌شود. اینجا کاخ پرایس است و پرایس هم به عنوان یکی از قربانیانِ رز سفید برای آنجلا توضیح می‌دهد که او باید اتفاقی را که افتاده است قبول کند. قربانیان هزارانِ نفری ۷۱ ساختمان بازنخواهند گشت. مادرش هم همین‌طور. از آن بدتر این است که پرایس در جواب به آنجلا که دنبال دلیل خوبی برای توجیه مرگ این همه آدم می‌گردد می‌‌گوید که دلیل خوبی وجود ندارد. انفجار ۷۱ ساختمان چیزی بیشتر از یک انتقام بچگانه‌ی شخصی از پرایس نبوده است (مجبورم کردی دوبار درخواستم رو تکرار کنم). انتقام از مردی که حالا پدرش از آب در آمده است. تمام اینها کاری می‌کند تا توهمات آنجلا در هم بشکند و او هق‌هق‌کنان به واقعیت برگردد. اکنون پرایس، همان کسی که نقش یکی از بدمن‌های قصه را تا این لحظه برعهده داشت، بهترین و صادقانه‌ترین نصیحت را به دخترش می‌کند: «راهی برای کنار اومدن با کاری که کردی پیدا کن». حالا آنجلا خودش را شبیه همان آدم‌هایی پیدا کرده که در ابتدا قصد انتقام‌گیری از آنها را داشت.

دام اما سومین کاراکتری است که به عنوان مستحکم‌ترین قهرمانِ سریال تا این لحظه، این فصل را با قطرات خشک‌شده‌ی خون روی سر و صورتش، چشمانی خیس و افکاری پریشان به پایان می‌رساند

دام اما سومین کاراکتری است که به عنوان مستحکم‌ترین قهرمانِ سریال تا این لحظه، این فصل را با قطرات خشک‌شده‌ی خون روی سر و صورتش، چشمانی خیس و افکاری پریشان به پایان می‌رساند. بدون‌شک سکانس سلاخی سانتیاگو توسط ایروینگ، سکانس برتر این اپیزود بود. «مستر روبات» از لحاظ خون و خونریزی به راه انداختن، سریال خشنی نیست، اما سکانس فرود آمدن ضربات متوالی تبرِ ایروینگ در قفسه‌ی سینه و سر و صورتِ سانتیاگو به‌طرز جذابی غیرمعمول بود. مثل وقتی می‌ماند که احساس می‌کنید برای لحظاتی دنیای سریالی که دارید تماشا می‌کنید با دنیای فیلم و سریال دیگری ترکیب شده است. برای لحظاتی به نظر می‌رسید بحث‌های پیرامون دنیاهای موازی حقیقت دارد و سریال برای چند دقیقه‌ای با دنیای فیلم‌های اسلشر روی یک محور قرار گرفته است. و دقیقا همین غیرمعمول‌بودن این سکانس بود که خشونت عریانش را این‌قدر کوبنده و حال‌به‌هم‌زن کرد. چه زمینه‌چینی فوق‌العاده‌ای تا شلیک اولین ضربه‌ی تبر. تماشای دام در حال دنبال کردن ایروینگ به سمت قتلگاه که پشیمانی و ترس از سر و رویش می‌بارد و همزمان می‌خواهد شجاعتش را حفظ کند حرف ندارد. لحظه‌ای که ایروینگ از دام می‌خواهد تا به آسمان نگاه کند و برای چندثانیه دوربین اول شخص به سمت آسمان برمی‌گردد تعلیق را به سقف می‌چسباند. هر لحظه انتظار داشتم تا لبه‌ی تبر بر وسط لنز دوربین که صورتِ دام باشد فرود بیاید. و همزمان انتظار داشتم که چنین اتفاقی نیافتد. انتظار داشتم همه‌ی اینها فقط وسیله‌ای برای ترساندنِ دام باشد. چون یادم می‌آید ایروینگ را ترکیبی از زبان‌بازی سائول گودمن و حرفه‌ای‌گری مارک ارمنتراونت از «بهتره با ساول تماس بگیری» توصیف کردم و هیچکدام از این دو در شرورترین حالتشان هم عرضه‌ی له و لورده کردن کسی با تبر را ندارند. ولی ایروینگ غافلگیرمان می‌کند. او نشان می‌دهد یک روی مخفی دیگر هم داشته است. یک روی مخفی که از قاتل‌های روانی فیلم‌های اسلشر به ارث برده است و آن را تاکنون مخفی نگه داشته بود.

این صحنه اما همزمان صحنه‌ای بود که نظرم درباره‌ی سانتیاگو را هم تغییر داد. تا قبل از این صحنه اهمیتی به سانتیاگو نمی‌دادم. وقتی سانتیاگو ضربه‌ی اول را دریافت کرد و شروع به خفه شدن با خون خودش کرد هم اهمیتی به مرگش نمی‌دادم. ولی به محض اینکه ایروینگ شروع به خواندن اسم نزدیکان دام از کف دستش و فرود آوردن ضربات بعدی کرد، نظرم تغییر کرد. متوجه شدم سانتیاگو برخلاف چیزی که در ابتدا به نظر می‌رسید از ریشه آدم شروری نبوده است. او هیچ فرقی با دام ندارد. او هم احتمالا مثل دام از طریق همکاری با ارتش تاریکی، در حال محافظت از عزیزانش بوده است. او هم مثل دام از مرگ وحشت داشته. سرزنش کردن سانتیاگو راحت است، ولی به محض اینکه می‌بینیم دام قبول می‌کند تا به خبرچین جدید ارتش تاریکی تبدیل شود، می‌بینیم این قضیه ربطی به پایبند ماندن به اخلاق در هر شرایطی و از این‌ جور حرف‌های خوشگل ندارد. اینجا قضیه درباره‌ی نداشتن هیچ گزینه‌ای به جز قبول کردن است. از اینجا به بعد هر ضربه‌ی تبر شروع به درد آمدن می‌کند. دام هم مثل آنجلا تبدیل به همان چیزی می‌شود که در تضاد با طبیعتش است و همیشه از آن متنفر بود. با اینکه مونولوگ خشمگینانه‌ی دام به دارلین عالی به نگارش درآمده بود، اما وضعیت او تقصیر دارلین نیست. البته که اغوای او توسط دارلین اشتباه بود، اما دلیل اصلی اینکه دام هم‌اکنون در این وضعیت قرار دارد به خاطر این است که خودش بی‌خیال بشو نبود. به خاطر اینکه در کارش خیلی خوب بود. خیلی شجاع بود. به خاطر اینکه قهرمان بود. اگر از ند استارک بپرسی، حتما قبول دارد که بعضی‌وقت‌ها کار قهرمانان شجاع و راستین به جاهای باریکی کشیده می‌شود. و چنین اتفاقی برای دام نیز می‌افتد. با این حال مونولوگ بیشتر از اینکه وسیله‌ای برای بد جلوه دادن دارلین باشد، به بهترین شکل ممکن احساس ناتوانی و بی‌نوایی‌ دام در این لحظه را به نمایش می‌گذارد. دست دام به ایروینگ و ارتش تاریکی نمی‌رسد، بنابراین مثل همه‌ی آدم‌های عصبانی در چنین موقعیتی، اولین کسی را که می‌تواند پیدا می‌کند و برای اینکه خودش را خالی کند، همه‌ی تقصیرها را روی سرش خراب کرده و هرچه از دهانش در می‌آید بارش می‌کند. تعلیق خفه‌کننده‌ی این اپیزود اما فقط به سکانس سلاخی خلاصه نمی‌شد و در سکانس نشانه رفتن تفنگ‌های سربازان رز سفید روی سر الیوت و دارلین هم احساس می‌شد. متقاعد کردن تماشاگران به مرگ احتمالی کاراکترهای اصلی که معمولا تا اپیزود آخر زنده می‌مانند خیلی سخت است و اتفاقا در بخش «آنچه گذشت» این اپیزود وقتی دوباره گرت را در حال پیشنهاد دادن قتل الیوت به رز سفید می‌بینیم با خودم گفتم امکان ندارد نگران جان الیوت شوم. فلش‌فوروارد به ۵۰ دقیقه بعد. برای لحظاتی راستی‌راستی برایم محرز شده بود که یا الیوت یا دارلین یا هر دو خواهند مُرد که خوشبختانه لیون به این تعلیق کش‌دار که مثل طناب دار به گلویم فشار می‌آورد پایان داد تا باز دوباره نشان دهد که چرا این بشر این‌قدر خفن است.

تمام این حرف‌ها به این معنی نیست که با فشردن کلید «اینتر» توسط الیوت در پایان این اپیزود، همه‌چیز به حالت مشکل‌دار اما بهترِ قبلی‌اش برمی‌گردد. در جریان گفتگوی دارلین و دوستش در سکانس پسا-تیتراژ می‌شنویم که با برگرداندن هک نهم می وضع مردم قرار نیست به‌طرز جادویی‌ای بهتر شود. این در حالی است که ظاهرا الیوت قبل از رز سفید باید به وِرا برسد. بله، غافلگیری نهایی فصل سوم این است که ورا برگشته است. همان ورایی که قبل از ناپدید شدن، روزگار الیوت را با قتل شیلا سیاه کرد. همان خلافکارِ معتاد مفنگی غیرقابل‌پیش‌بینی که در فصل اول بدجوری به موی دماغ الیوت تبدیل شده بود. الیوت شاید در این اپیزود خود واقعی‌اش را پیدا کرده باشد، اما هنوز راه درازی برای تبدیل شدن به قهرمان کاملی که توانایی مبارزه با رز سفید را داشته باشد در پیش دارد و به نظر می‌رسد ورا به عنوان کسی که زمانی به الیوت نارو زده بود، دشمن جمع‌و‌جور خوبی برای آماده کردن او باشد. احتمالا خود ورا هم این‌طور فکر می‌کند. ولی این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست. این الیوت همان الیوت ساده‌لوح و ضعیف فصل اول نیست. او مستر روبات را دارد و مستر روبات او را دارد. احساس می‌کنم درگیری الیوت و ورا در فصل بعد منجر به تنوع خوبی نسبت به جنگ‌های غول‌پیکری که در طول دو فصل اخیر با محوریت رز سفید و ارتش تاریکی و ایول کورپ داشتیم تبدیل شود. روی هم رفته فصل سوم همان‌طور که عالی شروع بود و خارق‌العاده ادامه پیدا کرده، با قدرت هم به پایان می‌رسد و علاو‌ه‌بر آن با معرفی دوباره ورا، آینده‌ی سریال را هم کنجکاو‌ی‌برانگیز می‌کند.

تانی کال

برگرفته از Screenrant

زومجی

  • نقد سریال Katla

    نقد سریال Katla

    نقد سریال Katla میلان کوندرا در کتاب «سبکی تحمل ناپذیر» می‌گوید: تمامی‌ محکومیت انسان در ا…
  • Lupin

    نقد سریال Lupin

    نقد سریال Lupin کم پیش می‌آید سریالی توانسته باشد در فصل دوم یا بخش دوم خود به اندازه سری‌…
  • Loki

    نقد سریال Loki – قسمت ششم

    نقد سریال Loki – قسمت ششم سریال Loki از همان ابتدا خودش را به‌عنوان یک سریال متفاوت …
  • Sweet Tooth

    نقد سریال Sweet Tooth

    نقد سریال Sweet Tooth در روزهایی که ساخت اقتباس‌های سینمایی و تلویزیونی ابرقهرمانی داغ است…
  • City On Hill

    نقد سریال City On Hill

    نقد سریال City On Hill چند سالی است که سریال‌های پلیسی/جنایی که هدف شان عیان ساختن پشت پرد…
  • The Good Doctor

    نقد سریال The Good Doctor

    نقد سریال The Good Doctor سریال‌های پزشکی همیشه علاقه‌مندان پیگیر خودشان را دارند. ایده‌ی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *