نقد و بررسی انیمیشن The LEGO Ninjago Movie
باز هم لگوها، و باز یک انیمیشن سینمایی. پس از موفقیت چشمگیر انیمیشن سینمایی «فیلم لگو» (The LEGO Movie)، دو کمپانی مطرح «لگو» و «برادران وارنر» بار دیگر شانس خود را با ارائهی یک انیمیشن تقریباً مشابه به نام «فیلم لگو بتمن» (The LEGO Batman Movie) آزمودند. از قضا، اثر دوم نیز در جذب مخاطب موفق عمل کرد تا لگو و برادران وارنر، مجدد به فکر ساخت محصولی با حال و هوای دو انیمیشن مذکور بیافتند. تازهترین محصول مشترک این دو کمپانی، اثری موسوم به «فیلم لگو نینجاگو» (The LEGO Ninjago Movie) بوده است که در این مقاله در پی نقد و بررسی آن بر آمدهایم.
ایدهی اصلی تولید انیمیشن سینمایی «فیلم لگو نینجاگو» به یک مجموعهی انیمیشنی تحت عنوان «لگو نینجاگو: استادان اِسپینجیتزو» (LEGO Ninjago: Masters Of Spinjitzu) باز میگردد. این مجموعه که پخش تلویزیونی آن از سال ۲۰۱۱ میلادی آغاز شده، در حال حاضر (سال ۲۰۱۷) نیز کماکان بر روی آنتن است. حال و هوای «فیلم لگو نینجاگو» تا حدود زیاد مشابه مجموعهی انیمیشنی یاد شده است. در این میان، شاید بزرگترین تفاوت، مربوط به صداپیشگان باشد. در «فیلم لگو نینجاگو» از صداپیشگان مشهورتری بهره گرفته شده که این امر با توجه به روال سرمایهگذاری سطح بالاتر برای آثار سینمایی، قابل توجیه است.
«فیلم لگو نینجاگو» با ترکیب تکنیکهای «انیمیشن سه بعدی»، «اِستاپ-موشِن» و «فیلمِ رئال» (واقعی) ساخته شده است. سازندگان، از همان آغاز فیلم، در پی شگفتزده کردن تماشاگران هستند. اثر با صحنههایی از فیلمِ رئال شروع میشود. خیلی زود، تصویر «جکی چان»، هنرپیشهی محبوب آثار رزمی، بر روی صفحه نقش میبندد تا از همان ابتدا متوجه شویم با یک اثر رزمی-اکشن مواجه هستیم (البته، دنبالکنندگان مجموعهی انیمیشنی «لگو نینجاگو: استادان اِسپینجیتزو» پیشزمینهی مناسبتری از فیلم دارند و راحتتر وارد داستان میشوند). پس از مقداری مقدمهچینی، بالاخره داستان اصلی آغاز میگردد و مخاطبان وارد فضای انیمیشنی میشوند.
شخصیت اصلی داستان، یک نوجوان ماجراجو به نام «لوید» است. وی به همراه تعدادی از دوستان خود، در عضویت تیمی متشکل از نینجاهای مبارز است که به صورت ناشناس، در مواقع بحرانی، به نجات شهروندان شهر نینجاگو میشتابند. اعضای تیم، علاوه بر برخورداری از مهارتهای رزمی، هر کدام یک وسیلهی نقلیهی منحصر به فرد دارند که در مبارزات به کار آنها میآید. تیم متشکل از شش عضو است. به غیر از لوید که هویت سبک مبارزهی او چندان مشخص نیست، سایر اعضا هر کدام نماد یکی از عناصر حیاتی هستند (آتش، آب، خاک، صاعقه و یخ). در این میان، لوید نمادی از «سبز بودن» است. در ابتدا، خودِ لوید و سایرین به درستی نمیدانند «سبز بودن» چیست و چه خاصیتی دارد ولی با پیشرفت روند داستان، رفته رفته این راز بر همگان فاش میگردد. جالب است بدانید، شش نینجای قهرمان تحت تعلیم استادی به نام «استاد وو» هستند که صداپیشگی آن بر عهدهی جکی چان است.
گره اصلی داستان از آنجا شکل میگیرد که لوید به عنوان فرزند شرورترین فرد قصه، یعنی «گارمادون»، به مخاطبین معرفی میشود. لوید به خوبی میداند که پدرش فردی شرور و بدجنس است اما گارمادون اطلاعی ندارد که پسرش یکی از اعضای تیم نینجاهاست؛ تیمی که همیشه او را از رسیدن به اهداف شوم باز میدارند. به واسطهی نسبت خانوادگی، که همهی مردم شهر از آن مطلع هستند، لوید در انزوای کامل به سر میبرد و به غیر از اعضای تیم نینجا و مادرش، هیچ کس دیگر را برای معاشرت ندارد. این تنهایی، برای لوید بسیار آزاردهنده است. او به عنوان یک قهرمان، مدام در حال خدمترسانی به اهالی شهر است، اما از آنجایی که مردم از هویت پنهانِ او آگاهی ندارند، صرفاً او را به خاطر «فرزندِ گارمادون بودن» ملامت میکنند.
همان طور که ملاحظه کردید، از لحاظ روانشناسی، پرداخت شخصیتها به نحو مطلوب انجام شده است. شخصیت لوید، شخصیتی کاملاً چند لایه و چند وجهی است که به خوبی میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. از دیگر سو، نویسندگان اثر، وقت زیادی صرف پردازش شخصیت گارمادون نمودهاند و به او هویتی خاص و تعقیبپذیر بخشیدهاند. مخاطب خیلی زود درگیر داستان میشود و مشتاقانه آن را دنبال میکند تا بداند سرانجام این پدر و پسر، که در دو جبههی مخالف قرار دارند، چه میشود.
در ابتدای داستان، فضاسازیهای تصویری و صحنههای اکشن فوقالعاده شلوغ و در هم بر هم هستند. گاه به قدری اِلمانهای متحرک تصویر زیاد میشود که تشخیص دوست و دشمن مُیسر نمیگردد. از دیگر سو، وسایل نقلیهی نینجاها، تا حد زیاد آدم را به یاد سری فیلمهای «تبدیلشوندگان» (Transformers) میاندازد (هم در «فیلم لگو نینجاگو» و هم در «تبدیلشوندگان»، توجهِ زیادِ طراحانِ جلوههایِ تصویری به جزییات گرافیکی، باعث غفلت از جنبههای زیباییشناسانه شده است). با این حال، شلوغیِ بیش از حد فضاها مقطعی است و با گذشت زمان، از تراکم صحنههای اکشن کاسته شده و بُعد داستانی بیشتر مد نظر قرار میگیرد. نکتهی دیگری که باید به آن اذعان کرد این است که گفتارها و دیالوگهای صحنههای اکشن (که بعضاً بامزه هم هستند)، به خاطر جلوههای صوتیِ پُر سر و صدای صحنهها، به درستی شنیده نمیشوند. ایرادی که در اینجا میتوان به کار وارد کرد این است که میشد زمانبندی دیالوگها را به نحو مطلوبتر انجام داد تا مخاطب برای شنیدن متلکهای بامزهی شخصیتها به دردسر نیافتد.
از بخش ابتدایی داستان که میگذریم، حال و هوای قصه تا حدودی تغییر پیدا میکند. در بخشهای میانی ماجرا، این جنبههای درام و احساسی هستند که نمود بارزتر دارند. تقابل شخصیتها، به خصوص تقابل دو شخصیتِ «لوید» (مثبت) و «گارمادون» (منفی)، به نحو مطلوب پیش میرود و مخاطب از کُنشها و واکنشهای کاراکترها لذت میبرد. جدای از صحنههای عاطفی، همانند سایر آثار ساخته شده پیرامون لگوها، شاهد طنز خاص و استثنایی صحنهها نیز هستیم. شخصیتها گاه در اوج جدیت، دست به چنان کارهای مضحکی میزنند که نظایر آن را فقط در انیمیشنهای لگویی میتوان سراغ گرفت. شوخیهای کلامی، صحنههای زد و خورد، متلکها و کنایهها، تکه طنزهای موقعیت، اغراقهای تصویری و… همگی در خدمت خلق فضایی مفرح و شاد هستند.
یکی از نکاتی که حتماً باید به آن اشاره کرد، ایدهی نویسندگانِ اثر برای ورود یک اِلِمان شگفتیآور و فراداستانی به انیمیشن است؛ البته با توجه به این که پیشتر در انیمیشن سینمایی «فیلم لگو» از چنین ترفندی استفاده شده بود، شاید نتوان این ایده را کاملاً بِکر محسوب کرد. در انتهای «فیلم لگو»، زاویه دید داستان از شخصیتهای لگویی فاصله میگرفت و دنیای رئالِ انسانها را نشان میداد. در «فیلم لگو نینجاگو» نیز نویسندگان ترفندی تقریباً مشابه را به کار بردهاند. این بار، با ورود شخصیت «میوترا» (که یک گربهی واقعی است)، برای شگفتزده کردن مخاطبان تلاش شده است.
اگر بخواهیم واقعبینانه به صحنههایی که میوترا در آنها حضور دارد نگاه کنیم، باید بگوییم که برخی از این صحنهها بسیار غیرطبیعی و مصنوعی از آب در آمدهاند. تعامل شخصیت گربه با آدمکهای لگو و بناها و ساختمانهای لگوییِ شهر، پایینتر از سطح توقعات ما نسبت به یک محصول ساخته شده توسط کمپانی بزرگ «برادران وارنر» است. گاه شدت مصنوعی بودن صحنهها به قدری زیاد است که آدم بیاختیار یاد سری فیلمهای قدیمی «گودزیلا» (Godzilla) میافتد. البته شواهد و قرائن این گونه نشان میدهند که سازندگان «فیلم لگو نینجاگو» عمداً تمایل داشتهاند مشابهتهایی بین فیلمشان و سری آثار گودزیلا وجود داشته باشد؛ صحنههای تخریب شهر توسط میوترا، و حتی نام شخصیت میوترا، گواه این مدعاست (نام «میوترا» [Meowthra] به نام «ماترا» [Mothra] – یکی از رقبا و دشمنان مشهور گودزیلا – شباهت فراوان دارد). در اینجا باید اشاره کنیم که اصلاً قصد ایرادگیری به ایدهی ورود میوترا را نداریم و تنها به کیفیت حضور او انتقاد داریم. نباید فراموش کرد که شخصیت میوترا در خدمت داستان است و به پیشبرد روایت کمکِ شایان میکند.
از ابتدا و میانهی داستان صحبت کردیم و حال باید به پایانبندی اثر هم اشاره کنیم. اگر خلاصه بخواهیم بگوییم، باید اذعان کنیم که بخش پایانی داستان دلنشین و جذاب است. لوید سرانجام در مییابد که چه هدف و جایگاهی در گروه نینجاها دارد (معنای «سبز بودن» را در مییابد). او با پدر خود (گارمادون) هم به تفاهم میرسد و برای اولین بار از عشق و محبت خالص پدری بهرهمند میگردد. نویسندگانِ اثر از جایگاه مادر هم غافل نشدهاند و در انتها، نقش مادر لوید را به خوبی مورد تأکید قرار دادهاند. در این میان، تنها نکتهای که کمی تکراری به نظر میرسد، آشتیِ مسالمتآمیز شخصیتهای مثبت و منفیِ داستان در انتهایِ اثر است. از آن جایی که این قضیه، هم در انیمیشن «فیلم لگو» و هم در انیمیشن «فیلم لگو بتمن» مورد استفاده قرار گرفته بود، شاید بهتر بود پایانی متفاوتتر برای داستان طرحریزی میشد.
و اما خاتمهی کلام. «فیلم لگو نینجاگو» از لحاظ خلاقیت و نوآوری به هیچ عنوان قابل قیاس با اثری نظیر «فیلم لگو» نیست. از دیگر سو، از لحاظ جذابیت و عامهپسندی نمیتواند با اثری نظیر «فیلم لگو بتمن» رقابت کند. با تمام این تفاسیر، «فیلم لگو نینجاگو» کماکان حرفهای زیادی برای گفتن دارد. انتقال پیامهای اخلاقی به شیوهی مناسب، سرگرمیآفرینی، ایجاد نشاط، خلق و نمایش جذابیتهای تصویری و برخی دیگر از نکات که در بالا به آنها اشاره شد، همگی جزو جنبههای مثبت اثر هستند. آنچه مسلم است، باید اعتراف کنیم که دستاندرکاران دو کمپانی «لگو» و «برادران وارنر»، رگ خواب تماشاچیان را به خوبی پیدا کردهاند (یا بهتر است بگوییم راه جذب مخاطبان را به خوبی شناختهاند). ولی آنچه نگرانیآفرین است، این است که مبادا در آینده، این دو کمپانی بخواهند با سوء استفاده از فرمول موفق و معجزهآسای خود، آثاری تکراری و مشابهِ هم روانهی بازار کنند. به تعدادی از تشابهات در همین مقاله اشاره کردیم ولی خیلی دیگر از آنها، از بوتهی نقد ما خارج ماند. امیدواریم، روند خلاقانهی تولید «آثار لگویی» با دقت و جدیت بیشتر دنبال شود تا در آینده، حسرت به دل خلق اثری شاهکار نظیر «فیلم لگو» نمانیم.