نقد فیلم The Mountain Between Us – کوهی در میان ما
فیلم The Mountain Between Us «کوهی در میان ما» به کارگردانی هانی آبو اسد، داستانی تکراری و شناختهشده دارد. دو نفر که طی اتفاقی ناخواسته مجبورند کنار یکدیگر بمانند و به عبارتی همدیگر را تحمل کنند و به تدریج به یکدیگر علاقهمند میشوند. این دستورالعمل بارها تحت سناریوهای مختلف ساختهشده و آثار موفق و ناموفق زیادی از آن تولید شده است. در بسیاری از موارد با تم کمدی همراه شده و مخاطبان بیشتری جذب کرده است. اما داستان فیلم «کوهی در میان ما» به هیچ وجه به آن کمدی-رمانتیک های شناخته شده شباهتی ندارد، بلکه دو نقش اصلی را در اتمسفری خفه کننده قرار میدهد و همت آنها را برای نجات آزمایش میکند.
داستان فیلم خطی و سرراست است و پیچیدگی خاصی ندارد. الکس مارتین (کیت وینسلت) عکاس خبری گاردین است که پروازش لغو شده و دربهدر دنبال راهی برای رسیدن به مقصدش میگردد. بن بأس (ادریس البا) دکتر جراحی است که عملی فوری دارد، باید تا صبح خودش را به مریضش برساند و با الکس هم مقصد است. الکس پیشنهاد میدهد که از هواپیماهای چندسرنشین و کوچک استفاده کنند و بن راضی میشود. از همان لحظه اول، سیگنال اتفاقهای ناخوشایند دریافت میشود. والتر که خلبان سالخوردهای است پرواز را ثبت نمیکند، طوفان در راه است و پیرمرد از عشق جوانیش که هرگز به او نرسیده صحبت میکند. در نهایت همانطور که میتوان پیشبینی کرد، هواپیما دچار سانحه میشود و الکس و بن و البته سگ والترِ خلبان نجات پیدا میکنند و تلاششان برای رهایی از آن کوهستان برفگرفته شروع میشود.
همانطور که در ابتدای بحث اشارهای کوتاه شد، فیلم میتوانست بهتر باشد. داستان انتخاب شده، تکراری و تا حدی قابل حدس است اما کارگردان در دام تکرار اتفاقات نیفتاده است. حوادث و جزییاتِ اتفاقات فیلم، دمدستی و تکراری نیستند و تجربه فیزیکی گیر افتادن در چنین مکانی و خطرات و محدودیتهای آن را بهخوبی نشان میدهند. کارگردان تأکید خود را بر تلاش کاراکترهایش برای بیرون آمدن از مخمصه قرار داده که در آن موفق بوده است و فیلم از پس درست نشان دادن صحنههای استرسزا مثل سرخوردن بن از کوه، حمله گربه وحشی یا شکستن یخ زیر پای الکس برآمده است. اما در این بین کمتر بر بخش عاطفی و رمانتیک داستان تمرکز کرده که موجب شده رابطه در حال شکل بین شخصیتهای اصلی در کنار سایر اتفاقها شکل نگیرد. به همین دلیل در برخی صحنهها تماشاگر با برخی واکنشها و دیالوگها ارتباط برقرار نمیکند و درماندگی کاراکترها را بهخوبی حس نمیکند. تصورش را بکنید، هواپیمایتان سقوط کرده و آذوقهای برایتان نمانده، تا چه حد بیچاره و مستاصل هستید؟ فکرش هم آدم را به حول و ولا میاندازد. اما در طول فیلم شخصیتها آنقدر که باید، با یکدیگر دعوا نمیکنند، داد نمیزنند، هیچ حرکت دیوانهوار و غیرقابل پیش بینی انجام نمیدهند. به عبارت دیگر آسیبهای جسمی که به کاراکترها وارد شده به نحو احسن نشان داده شده اما از آسیبهای روانی که در آن وضعیت اتفاق افتاده و به غایت طبیعی است، خبری نیست. این یکی از ضربههایی است که به فیلم وارد شده است.
مشکل دیگری که به فیلم وارد است دیالوگهای آن است؛ دیالوگهایی که میتوانست دلخراش باشد، اشک خود کاراکترها و تماشاگران را دربیاورد و حتی در بخش عاشقانه احساسات را برانگیزد. اما این اتفاق هم نیفتاده است. حتی در برخی صحنهها، جوابهایی که شخصیتهای اصلی به هم میدهند از هم گسسته و بیربط است. به عنوان نمونه در یکی از صحنهها، بن از الکس میخواهد که با دوربینش از او عکس بگیرد که اگر زنده نماندند، آخرین عکسش را گرفته باشد. اما الکس از درخواست بن سر باز میزند و داستانی تعریف میکند که نه آنقدر که باید تأثیرگذار است نه در نهایت عکس نگرفتن الکس را توجیه میکند. این روند ادامه پیدا میکند و در انتهای فیلم شاید جز یکی دو جمله، دیالوگ خاصی در ذهن تماشاگر نمیماند. دیالوگهای این فیلم را مقایسه کنید با فیلمی چون جاذبه (Gravity) که در همان پلانهای مشترک ساندرا بولاک و جرج کلونی، دیالوگهایی عمیق و تأثیرگذار برقرار میشود و با اینکه چیزی از شخصیتها نمیدانیم، واقعاً استیصال و تلاششان را برای نجات درک میکنیم و کلافه میشویم. شاید مشکل این عدم پیوستگی، تعدد فیلم نامه نویسان آن باشد. گویا از سال ۲۰۱۴ فیلم نامه نویسانی برای نوشتن آن استخدام شده و پس از آنها عدهای به بازنویسی آن پرداختهاند. اگر فیلم «کوهی در میان ما» این عدم پیوستگی طولی را برطرف میکرد، میتوانست بسیار تأثیرگذارتر و به یادماندنیتر از آب دربیاید.
فیلم خالی از نکات مثبت نیست. کیت وینسلت و ادریس البا به نوبه خود و با در نظر گرفتن کاستیهای گفته شده، خوب از پس نقششان برآمدهاند. وینسلت در نقش خبرنگاری که سرش برای ماجراجویی درد میکند و نمیتواند یک گوشه آرام بگیرد، با کله شقی خودش بن را راضی میکند که به جای منتظر ماندن به امید رسیدن تیم نجات، خودشان راهی پیدا کنند. وینسلت توانسته طبیعت کنجکاو یک خبرنگار و قدرت زنانهاش را در پافشاری و مجاب کردن افراد نشان دهد، چه در راضی کردن خلبان برای پرواز، چه در یافتن راهی برای نجات. ادریس البا هم در نقش پزشکی حاذق در همان ابتدای امر، تسلطش بر اوضاع بحرانی را نشان میدهد. بعدتر متوجه میشویم که وی عادت به کنترل شرایط دارد و سرکشیهای الکس را در ابتدا تاب نمیآورد و کار به جر و بحث میکشد اما به تدریج و با شروع علاقهاش به الکس، از موضع خود پایین میآید. البا، خشم، درماندگی و نگاههای مهربانانهاش را به خوبی منتقل میکند. اما مسئلهای که دست و پای بازیگرانش را بسته، صحنههایی است که برایشان تعریف شده است. صحنههایی که شاید آنقدر که باید منسجم نباشند که علاقه تدریجی آنها را به هم نشان دهند، علاقهای که در نیمه دوم فیلم بروز میکند و تا حدی برای تماشاگر، غیرواقعی، ناگهانی و نامأنوس جلوه میکند. به خصوص علاقه بن به الکس. احساساتش و حمایتش از او، آن هم وقتی واضح است که باعث مشکلات و بدبختی فعلیاش بوده است. بحث غیرممکن بودن شکل گرفتن این علاقه نیست؛ بحث، فراهم نکردن بستر دیالوگ محور مناسب برای بروز این اتفاق است. این دو نفر مدت زیادی را با هم در منطقهای پرت گیر افتادهاند و جز راه رفتن و حرف زدن کاری ندارند. اما آنقدر که باید از آنها، زندگیشان و بحثهای دونفرهشان چیزی دستگیر بیننده نمیشود. جایی از فیلم الکس عنوان میکند که سه هفته است به این وضع ادامه دادهایم و آن جا است که شکاف ماجرا نمایان میشود. در این سه هفته چه اتفاقی بین آنها افتاده؟ چه حرف خاص و به یادماندنیای رد و بدل شده؟ ایراد بزرگ فیلم در بخش احساسیاش همین است و کارگردان میتوانست از این زمانهای مدام کنار هم بودن، بیشتر و بهتر برای نشان دادن رابطه بین الکس و بن استفاده کند.
فیلم نکات مثبت بالقوهای هم دارد. برای نمونه فیلمبرداری زیبا و هراسانگیز از طبیعت بکر و وحشی زمستانی، حس نبود هیچ انسان و کمکی تا کیلومترها را به خوبی در بیننده ایجاد میکند. پلان بندیها از المانهای طبیعی بهترین بهره را بردهاند. مثل شاخه درخت بلندی که تا روی زمین کشیده شده و الکس روی آن مینشیند تا استراحت کند، گودالی که به وسیله شاخههای خشک احاطه شده و الکس و بن در آن شب را صبح میکنند، تنههای درخت روی هم چیده شده، بال شکسته هواپیما در برف و بسیاری جزییات دیگر که در آن سکون سهمگین برف، زیباتر و باشکوهتر از هر زمانی به چشم الکس و بن میآیند. رنگبندی و پالتهای ارائه شده در فیلم نیز چشم نواز هستند. لباسهای رنگارنگ الکس و بن، هر کدام با توجه به رنگ پوست بدنشان، دلنشین و زیبا و در تضاد با طبیعت وحشیِ سرد و تیره انتخاب شده است و در لانگ شاتهایی از قرار گرفتن این دو در کنار هم، حس زنده بودن آنها و تلاش برای نجات بسیار نامحتمل به زیبایی نمایش داده میشود. نکته دیگر در ستایش فیلمبرداری فیلم، صحنه سقوط است. خبری از جیغ و فریاد ابتدایی و بعد سکوت بازیگران نیست. دوربین پا را بسیار فراتر گذاشته است. تلاش الکس و بن برای برقراری ارتباط با رادیو، نشستن روی صندلی و دستورالعملهای الکس در لحظه سقوط و فریادهایش در حالی که تلاش میکند سگ خلبان را هم در امان نگه دارد، بدیع و خلاقانه از آب درآمده است.
موسیقی فیلم نیز بینظیر است. در کنار طبیعت بهدرستی به موسیقی کلاسیک پرداخته شده و اجرای آن نیز بر عهده دستان توانمند رامین جوادی (آهنگساز مشهور گیم او ترونز و وست ورلد) بوده است. قطعات کلاسیک ملایم و زیبا در صحنههای رمانتیک و پراحساس و قطعات باشکوه و رعبآور در مواجهه با خشم طبیعتِ زمستانی، به حس و حال فیلم نشسته است. شاید دیالوگها نتوانسته باشند احساسات مورد نظر کارگردان را به بیننده انتقال دهند، اما موسیقی قطعاً از پس این مهم برآمده است.
این پاراگراف بخش انتهایی داستان را لو میدهد
۲۰ دقیقه انتهایی فیلم اما ناگهان آن را بالا میکشد. آن بخش از فیلم که میتوانست فقط نشان دهنده نجات یافتن بن و الکس باشد و در رمانتیکترین حالت ممکن، آنها را به هم برساند و فیلم را تمام کند، به همین سادگی نسخه را نپیچیده است. فیلم بعد از نجات کاراکترهایش، مدتی ادامه پیدا میکند و سختی و مشکلات بعد از حادثه را در چند صحنه نمایش میدهد. آن جا است که علاقهای که پیشتر شاید غریب و ناگهانی ظاهر شده باشد، خواستنی و نجات بخش به نظر میرسد؛ نجاتبخش از این نظر که هر دو شخصیت را از دل شوک و اضطراب پس از حادثه بیرون میکشد. درماندگی الکس برای تصمیم درباره ازدواجش با مردی دیگر، عدم توانایی او در برخورد با خاطرات گذشتهاش که در قالب عکس آنها را ثبت کرده، در کنار تلاش بن برای فراموش کردن الکس با جواب ندادن به تلفنهایش و عوض کردن شغلش، تا حدی احساسات نمایش داده نشده را که پیشتر گفته شد، متعادل میکند. فیلمبرداری در نشان دادن شهری که امن به نظر میرسد و شخصیتهایی که هنگام کار مطمئن و با اعتمادبهنفس هستند، برگشتن به دنیای عادی را به خوبی نشان داده است. حتی صحبتهای رد و بدل شده بین الکس و بن پس از بهبود، شاید باز هم کلیشهای و آبکی باشد، اما غیرواقعی نیست و بسیار باورپذیرتر از قبل به نظر میرسد. به هر حال پایانبندی فیلم را که از جایی به بعد قابل حدس است، میتوان برخلاف انتظار، جز بخشهای خوب آن در نظر گرفت.
در انتها میتوان گفت فیلم «کوهی در میان ما»، از ویژگیهای مثبت و منفی بسیاری برخوردار است که نمیتوان با اطمینان گفت کدام بر کدام برتری دارد. فیلم از پس صحنههای دراماتیک و سختیهای فیزیکی خیلی خوب و خلاقانه برآمده اما در بخش احساسی و رمانتیک کم میآورد و کاراکترها آنطور که باید معرفی و پرداخت نمیشوند. به هر حال فیلم «کوهی در میان ما»، از زیباییهای بصری و صوتی بینظیری برخوردار است که تماشای آن خالی از لطف نیست. فیلم در مورد ستایش امید انسانها به نجات حتی در غیرممکنترین شرایط و دلبستگیهایشان حتی در میانسالی و پس از شکستهای بسیار است. اگر در برخورد با پیچیدگیها و پرمحتوا بودن فیلمهای این مدت به دنبال مسکنی موقت برای خالی کردن ذهنتان میگردید، فیلم «کوهی در میان ما» میتواند گزینه معقول و مناسبی باشد.