میگوید میان شهرت و ثروت قطعا دومی را انتخاب میکند؛ چراکه شهرت چیزی جز رنج و اذیت به همراه ندارد. با برنامهی تخت گاز بیبیسی مشهور شد ولی طرز بیان و اخلاق تند کار دستش داد و آخر سر از این شبکه اخراج شد. برنامهاش به زبانهای زیادی دوبله شد ولی همزمان ملتها و اقشار زیادی را رنجاند: آلمانیها، آمریکاییها، رومانیاییها، مکزیکیها، کارمندان دولت، رانندگان کامیون و بسیاری دیگر. با این همه هیچگاه محبوبیتش را از دست نداد. در ادامه با زندگینامهی جرمی کلارکسون، موفقترین مجری برنامههای مستند همراه دیجیکالا مگ باشید.
جرمی چارلز رابرت کلارکسون در ۱۱ آوریل ۱۹۶۰ میلادی در شهر دونکاستر در یورکشایر جنوبی انگلستان به دنیا آمد. خانوادهی کلارکسون بیش از ۴۰۰ سال کشاورز بودند اما شرلی مادر جرمی، آموزگار بود و پدرش اِدی هم فروشندهی دورهگرد بود. والدین جرمی در کنار شغلهای اصلیشان کسبوکار کوچکی هم داشتند و دمکن قوری و وسایل بافتنی آشپزخانه میفروختند؛ هرچند از این درآمد خاصی کسب نمیکردند. به خاطر سختیهایی که کشیده بودند خیلی دلشان میخواست جرمی برای خودش کسی بشود و وقتی که بزرگ شد مثل آنها مشکل مالی نداشته باشد؛ برای همین بدون آنکه پولی در بساط داشته باشند، او را در بهترین و صد البته گرانترین مدرسهی خصوصی شهر ثبت نام کردند. آنطور که جرمی از آنها روایت میکند تا لحظهی آغاز مدارس هم ایدهی خاصی در ذهن نداشتند که بتواند هزینههای تحصیل او را تامین کند؛ تا اینکه خیلی اتفاقی روزی دو عروسک «خرس پدینگتون» برای بچههای خانواده (جرمی و خواهرش جوانا) درست کردند. بچهها خیلی خوششان آمد؛ این اقبال بچهها انگیزهای شد برای آزمایش فروش این عروسکها به مردم. از اقبال بلند این پدر و مادر سرخوش، خرسهای دستساز آنها بازار خوبی پیدا کرد و در کمتر از چند ماه آنقدری پول درآوردند که بتوانند شهریهی جرمی را بپردازند. البته کمی بعد مشکلی به نام «پتنت» سر راهشان سبز شد. مایکل باند، خالق شخصیت پدینگتون با این موضوع که کلارکسونها بیاجازه آن خرسهای عروسکی را درست کرده بودند مشکل داشت و آنها تهدید به شکایت کرد. شرلی مادر خانواده که عقلش از باقی بیشتر کار میکرد سعی کرد بهجای درگیر شدن، با باند از سر گفتوگو وارد شود و بالاخره هم توانست امتیاز ساخت عروسکها را به دست آورد. جرمی در این باره میگوید: «این شروع خوشبختیهای من بود؛ واقعا همه این که میگویند بعضی چیزها «آمد دارد» همین است؛ همه چیز از ۱۳ سالگی من و با خرسهای پدینگتون شروع شد؛ از آن به بعد بود که توانستم بدون دغدغههای مخارج به مدرسه بروم و پیشرفت کنم.»
جرمی اول به مدرسه «هیل هاوس» بعد «دونکاستر» و سر آخر مدرسهی «رپتون» رفت. خودش تعریف میکند که در رپتون واقعا افسرده شده بود و اوضاع اصلا آن طوری نبود که پدرومادرش آرزو داشتند؛ بچههای سال بالایی اذیتش میکردند؛ زمستان او را در یک استخر یخ زده پرت کرده بودند، غروبها بعد از مدرسه کتکش میزدند، مجبورش میکردند کفشهایشان را با زبان تمیز کند و خلاصه برای آزار جسمی و روحی جرمی هرچه ازشان بر میآمد کوتاهی نمیکردند [شاید همین برخوردها باعث نوع رفتار جرمی کلارکسون در بزرگسالی شده]. با این وجود رپتون هر بدی هم که داشت یک نکته مثبت هم برای جرمی داشت و آن اینکه در آنجا همکلاسی و دوست «آدریات نیوی» و «اندی ویلمن» از تهیهکنندگان مجموعهی «تخت گاز» بود، یک دوستی که سالها به درازا کشید و آیندهی او را تحت تاثیر قرار داد.
جرمی کلارکسون اولین بار وقتی فقط ۱۲ سال داشت به بیبیسی رفت. در رادیو صداپیشگی نقش «آتکینسون» از شخصیتهای یک رمان معروف را انجام داد. البته این فعالیت اولیه دوام زیادی نداشت و با خاتمه پخش این داستان پایان یافت.
خشونتهای مدرسه تاثیر خود را از همان دوران تحصیل آشکار کرد؛ کلارکسون میگوید: «وقتی به مدرسه میروی ناگهان متوجه میشوی که میتوانی کارهای نادرست را بیآنکه با توبیخ والدینت مواجه شوی انجام دهی؛ حالا این وسط یکی از معلمها هم بفهمد که چه اعجوبهی خرابکاری هستی؛ خوب بفهمد چه اهمیتی دارد؟!» یکی از همکلاسیهای جرمی که خودش هم بعدا روزنامهنگار بزرگی شد میگوید: «در عالم کودکی نمیتوانی حدس بزنی که چه کسی وقتی بزرگ شد مشهور و مهم میشود؛ اگر آن زمان به من میگفتید جرمی کلارکسون روزی تا این حد در سراسر جهان شناختهشده میشود هرگز باورم نمیشد.»
البته جدای از شیطنتهای کودکی، درس جرمی خوب بود و افتادن در کارش نبود، هرچند همیشه سر نمرهی انضباط داستان داشت؛ سیگار میکشید، از سر کلاسها در میرفت و خلاصه در انجام دادن کارهایی که مناسب سنش نبود هرچه میتوانست تلاش میکرد؛ آخر سر کاسه صبر مسئولان مدرسه به سر آمد و قبل از اینکه سال دوازدهم را شروع کند از او خواستند که مدرسه را ترک کند یعنی به عبارتی اخراجش کردند. بعد از این اتفاق دیگر مدرسهای در کار نبود و جایی نداشت که وقتش را بگذراند برای همین به کمک پدرومادرش رفت و در کسبوکار خانوادگیاش مشغول شد. میگوید: «خیلی با هم جور نبودیم؛ ولی میدانستم بالاخره یک اتفاق خوب در زندگیام خواهد افتاد؛ این چیزی بود که همیشه به آن اعتقاد داشتم.»
یک روز که داشت در خیابانی پرسه میزد با مدیر روزنامهی محلی مواجه شد که از قضا آشنای خانوادگی هم بودند؛ او از کار و بار جرمی جویا شود؛ وقتی ماجرای اخراج شدنش را شنید گفت که «تو باید روزنامهنگار شوی». کلارکسون کمی بعد در مصاحبه شغلی مجله «ادورتایزر روثرهام» حاضر شد و موفق شد استخدام شود. آنطور که میگوید این شغل به جاهای خوبی انجامید و از پس آن فعالیتهای جرمی بیشتر شد. ظاهرا روزمهای که خود او فرستاده [همانطور که انتظار هم میرفت] به درد نمیخورده با این حال به خاطر اینکه پدر بزرگش (او پزشک محله هم بوده) در جریان جنگ جهانی دوم اولین فرزند سردبیر را به دنیا آورده بوده درخواست استخدام کلارکسون پذیرفته شده.
هرچند او امروز روزنامهنگار و نویسندهی بهنامی است ولی به اذعان خودش آن زمان در روزنامهی محلی واقعا فاجعه بود و مدام خرابکاری بار میآورد؛ یک بار وقتی از دفتر روزنامه با فردی تماس گرفته بود کاملا یادش رفت که اصلا برای چه زنگ زده؛ یک بار دیگر هم به خاطر سربهسر گذاشتن با یکی از همکاران خانمش مورد توبیخ و سرزنش قرار گرفت.
کلارکسون که حالا از طرفداران پروپاقرص تیم فوتبال چلسی است روزگاری اصلا به فوتبال علاقه نداشت: «قدیمها میگفت همه مسابقات به جز مسابقات اتومبیلرانی به درد نمیخورند؛ فوتبال هم یک کار احماقانه است که چند تا مرد گنده میافتند دنبال یک توپ و الکی این ور و آن ور میروند. معلوم نیست کی این طرز نگاهش تغییر کرد.» با این همه یک چیز ثابت و تغییرناپذیر دربارهی او عشق وافرش به خودروها و رانندگی است. همکارش تعریف میکند وقتی میخواسته اولین بار ماشین بخرد جرمی ماشین خودش را «مینی» زرد بود به او فروخته است.
کلارکسون همیشه روحیهی خاص و از منظر بسیاری بیادب خود را حفظ کرد؛ بعدها که برای بیبیسی کار میکرد همین موضوع دردسرساز شد. در سال ۲۰۱۱ بیشتر از ۲۰ هزار شکایت از بیبیسی صورت گرفت، همگی به خاطر اینکه کلارکسون در یکی از برنامههایش هرچه دلش خواست به کارکنان دولتی گفت: «واقعا دلم میخواد خفهشون کنم. باید ببرمشون بیرون و گردنشون رو جلوی خونوادهشون بزنم.» او در طول زندگی حرفهایش از این رفتارها زیاد داشت و هیچوقت هم ابراز پشیمانی نکرد.
کلارکسون بعدا از ادورتایزر خارج شد و به «روچدیل آبزرور» رفت؛ آنجا خیلی دوام نیاورد و سپس در «وولورهمپتون اکسپرس» و بعد در «ستار» کار کرد؛ ولی آخر سر متوجه شد این شکل روزنامهنگاری به درد او نمیخورد و راضیش نمیکند. روزی که «ستار» را ترک کرد یک راست به خانه رفت و ماجرا را برای نامزدش تعریف کرد: «اون لحظه میدونستم که دیگه باید برم؛ چون وقتی میز اداری جدید دفتر آنقدر برات مهم میشه که اصلا بهش اشاره کنی یعنی کارت تمومه باید سریع بقچهات رو جمع کنی و تا میتونی دور بشی.»
جرمی به دنبال کار جدید به جنوب انگلستان رفت: «دیگر نمیتوانستم برای کسی کار کنم. من در فولهام در جنوب غربی لندن زندگی میکردم، جایی که هرکس برای خودش یک کسبوکار کوچک دارد؛ یکی مغازه انتشاراتی، دیگری کفاشی و… فکر کردم من هم باید کسبوکاری مثل اینها داشته باشم برای همین به مغزم فشار آوردم تا ایدهای، چیزی دستوپا کنم و کاری راه بیندازم.»
کلارکسون بعد از مدتی به این نتیجه رسید حالا که میخواهد کار شخصی راه بیندازد بهتر است با محوریت علاقهاش باشد تا از آن لذت ببرد؛ این شد که شرکت خودش، «آژانس خبری موتوری» (Motoring Press Agency) را راه انداخت. هدف این بود که به طور تخصصی به بررسی و واکاوی خودرو و اخبار مربوط به آن بپردازد. از تاسیس این شرکت به بعد او پیوسته در زمینهی نشریات و رسانههای مربوط به خودرو فعالیت کرد و به عقیدهی بسیاری «روزنامهنگاری خودرو» را به معنای امروزی آن به وجود آورد.
روزی در سال ۱۹۸۷ وقتی برای پوشش خبری پردهبرداری از یکی از محصولات سیتروئن رفته بود با «جان بنتلی» یکی از اعضای پشت صحنهی برنامهی قدیمی «تخت گاز» بیبیسی همکلام شد و یک آشنایی مختصر شکل گرفت. بنتلی میگوید: «او همانی بود که دنبالش بودم؛ یک نویسنده عشق ماشین که میتوانست مشخصات خشک و فنی خودروها را به صورتی جالب و باحال توضیح دهد. کلارکسون پر از ایدههای جذاب بود و بر خلاف مجریان مشهور آن زمان مثل بچه مدرسهایها لباس میپوشید و حرف میزد. این چیزها برای من مهم نبود حتی بعدا هم که متوجه شدم در مدرسه چه شرّی بوده باز هم اهمیت ندادم چون یقین داشتم او دقیقا به درد این کار می خورد.»
چند ماه بعد وقتی بنتلی به عنوان تهیهکننده برنامه انتخاب شد توانست از کلارکسون یک آزمایش صحنه بگیرد؛ این آزمایش با یک دستگاه رنجروور در جاده انجام شد: «جرمی سریع به دلها نشست، چون بامزه بود؛ حتی مدیران بیبیسی هم از او خوششان آمد.»
برنامهی «تخت گاز» از سال ۱۹۷۷ در بیبیسی پخش میشد و اولین باری که جرمی کلارکسون در این برنامه حاضر شد سال ۱۹۸۸ بود. او در آن برنامه سوار بر یک خودرو به مزارع کشاورزی روثرهام رفت و حین حرکت حرف هایش را زد، امری که در آن زمان رایج نبود؛ البته خودش معتقد است آن اجرای اولش خیلی خشک و بیروح بوده. اما کلارکسون کمکم به دوربین عادت کرد و راحتتر جلوی آن قرار میگرفت و حرف میزد؛ بعد هم تیپ و قیافهاش را عوض کرد تا به قول خودش باحالتر شود؛ شلوار پاچه گشاد و کراوات مرسوم آن زمان را یک باره با شلوار لی و کاپشن بادگیر عوض کرد و تا آخرین حضورش در تخت گاز با همین سر و وضع ظاهر شد. پوشش به کنار، کلارکسون نسبت به بعضی خودروها خیلی جبهه داشت و این برای بیبیسی دردسرساز بود؛ در مورد فورد اسکورپیو میگوید: «از بس این ماشین بدقواره بود مجبور بودیم آرام از پشت به جلو فیلمبرداری کنیم تا تماشاگر را نترساند! من هم که مجبور بودم هفت دقیقه در مورد خودرویی برنامه بسازم که ارزش هفت ثانیه را هم نداشت.»
به هر صورت مدیران بیبیسی از خروجی برنامه راضی بودند. در ۱۹۹۸ «چت شو» برنامهی مصاحبهای کلارکسون در بیبیسی کلید خورد. بیبیسی این برنامه را با توجه به علاقهی مخاطبان به صحبت کردن کلارکسون ساخته بود؛ این برنامه باعث شد افزایش شهرت و محبوبیت او شد ولی باز تغییری در نوع سخن گفتنش ایجاد نکرد؛ به تراجنسیتیها توهین کرد، طرفداران حقوق زنان را مسخره کرد و به معنای حقیقی کلمه «جرمی کلارکسون» را به نمایش گذاشت.
با همه این تفاسیر برنامه گفتوگوی کلارکسون در بین مردم محبوب بود؛ شاید نهادها و سازمانها و صنوف و غیره مدام از او و تهیهکنندگان برنامه شکایت میکردند ولی مردم از اجرای جرمی لذت میبردند و برایشان هم مهم نبود او به چه کسی توهین میکند. این برنامه تا سال ۲۰۰۰ میلادی ادامه پیدا کرد ولی به دلایل مختلف که البته بخش مهمی از آن همین اعتراضات بود دیگر پخش نشد.
در پایین میتوانید ویدیویی جالب دربارهی اولین قسمتهای حضور کلارکسون را در تاپگیر تماشا کنید.
کلارکسون در سال ۱۹۹۹ برنامهی تخت گاز را ترک کرد. او از روند برنامه راضی نبود؛ اعتقاد داشت ترفندهایی که برای شگفتزده کردن و به هیجان آوردن مخاطب استفاده میشود قدیمی شده و تخت گاز با آن شکل ارزش ادامه یافتن ندارد. میگفت زمانی وقتی دربارهی یک خودرو برنامه میساختیم مردم چند روز دربارهاش صحبت میکردند ولی الان دیگر این طور نیست. با رفتن کلارکسون برنامه تخت گاز به زور تا ۲۰۰۱ پخش شد ولی به خاطر جذاب نبودن برای مخاطب متوقف شد. یک سال بعد به تهیهکنندگی «اندی ویلیام» و اجرای اصلی جرمی کلارکسون تخت گاز دوباره روی آنتن رفت. شکل برنامه تغییر کرد و بیشتر به صورت استودیویی و بین تماشاگران اجرا شد و بررسی ضبطشدهی هر خودرو در آن نمایش داده میشد. اولین همکاران او در اجرا «ریچارد هموند» مجری تلویزیونی و «جیسون داو» یک فروشندهی خودرو بود. حضور داو موفق نبود و برای مجموعه دوم برنامه «جیمز می» یک خودرونویس کارکشته جایگزین شد.
تخت گاز با اجرای این سه نفر به سرعت محبوب شد. آیتمهای جدیدی مثل حضور افراد مشهور، رانندگی آنها در پیست با یک خودروی خوشقیمت و البته مصاحبه در استودیو به برنامه اضافه شد. کمکم بخشهای بررسی خودرو، مسابقه با خودروها و سفرهای سهنفره کلارکسون، هموند و می دور دنیا چنان مخاطبان را جذب کرد که این برنامه به زبانهای مختلف دوبله و پخش شد. استوارت لی یکی از کمدینهای مشهور میگوید: «دلیل اینکه این برنامه را دوست دارید رابطهی بین سه مجری آن است که تداعیکننده شکل رابطه قدرت بین سه خرس وحشی است»
کمی بعد شخصیت کلاهبهسر و بیصدای «استیگ» به عنوان راننده به برنامه اضافه شد. اسم استیک ریشه در دوران مدرسه ویلیام و کلارکسون دارد؛ آنها در مدرسه رپتون به بچههای سال اولی استیگ می گفتند. جو جدید باشگاه مانند برنامه جواب داد. تخت گاز نه تنها در بریتانیا بلکه در تمام دنیا محبوب شد. به ۲۱۴ کشور فروخته شد و در سراسر دنیا بیش از ۳۵۰ میلیون مخاطب داشت؛ این برنامه سالانه ۵۰ میلیون پوند عاید بیبیسی میکرد. خود کلارکسون در سال ۲۰۱۲ بابت اعطای حق پخش تبلیغات تخت گاز به شبکه بیبیسی جهانی ۸٫۴ میلیون دلار گرفت.
زندگی کلارکسون سر برنامه تخت گاز و خارج از آن جالب است. او در شهرک کوچکی به نام «چیپینگ تاون» زندگی میکند. هممحلیهایش نخست وزیر سابق بریتانیا و همسرش، دیوید و سامانتا کامرون، سردبیر سابق مجله «سان»، ربکا بروکس و الکس جیمز از اعضای گروه موسیقی Blur هستند. رابطه او با همه آنها خیلی نزدیک است تا جایی که دیوید کامرون در سال ۲۰۱۰ و برای مراسم تولد ۵۰ سالگی جرمی لباس استیگ به تن کرد و ویدیوی آن را به او هدیه داد. جرمی کلارکسون از دوران دبیرستان سیگار میکشد و همیشه کارزارهایی در مخالفت با ایجاد موانع برای سیگاریها و ممنوعیت سیگار کشیدن در محیطهای عمومی راه انداخته؛ او از صف اتوبوس متنفر است و بهشدت با اتحادیهی اروپا مخالف است و در جریان همهپرسی اخیر بریتانیا از موافقان خروج این کشور از اتحادیهی اروپا بود.
در بریتانیا گفته میشود که او به حزب محافظهکار تمایل دارد شاید به خاطر دوستی نزدیک او با دیوید کامرون و در مقابل طعنههایی که بارها به «گوردون براون» نخست وزیر سابق بریتانیا از حزب کارگر زده و حتی یک بار او را «اسکاتلندی احمق یکچشم» خطاب کرده؛ البته به خاطر این آخری مجبور به عذرخواهی شد. به هر صورت خود کلارکسون زیاد در مورد مسائل سیاسی اظهار نظر نمیکند و هیچوقت به طور رسمی تعلق به هیچ حزبی را اعلام نکرده. محافل بریتانیا بیشتر او را صدای طبقهی متوسط و ناراضی این کشور میدانند.
کلارکسون با همصنفیهایش هم رابطهی مناسبی ندارد و اصولا برایش همکار و غیر همکار فرقی نمیکند و هرکس خلاف میلش صحبت یا کاری کند با برخورد سنگین او مواجه میشود. کلارکسون مدت ها است که با پیرز مورگان سردبیر سابق دیلی میرور نزاع دارد و حتی یک بار به خاطر عکسی که از او در مجلهاش چاپ کرده مورگان را در جشنواره رسمی خبرنگاران بریتانیا با مشت زد.
فعالیت حرفهای کلارکسون همیشه پر بوده از شکایت، دعوا و مشاجره؛ در سال ۲۰۰۸ بیبیسی به خاطر اینکه او رانندگان ماشین سنگین را به شکل بدی مسخره کرد صدها شکایت دریافت کرد. در سال ۲۰۱۰ پا را فراتر گذاشت و یک ملت را ناراحت کرد؛ او مکزیکیها را «تن لشهای بوگندو» خطاب کرد. کار به جایی رسید که حتی مسئولان بیبیسی مجبور شدند صحبتهای زنندهی او در مورد مردم برمه و آسیای جنوب شرقی را سانسور کنند و جلوی پخش مجدد آن را بگیرند.
در ماه مه ۲۰۱۵ او اعلام کرد که بیبیسی به او اخطار داده اگر «یک کلمه زنندهی دیگر در هرجا و هر زمان» بگوید همکاری را متوقف خواهد کرد. پیشتر در سال ۲۰۱۲ چند باری از کلمات توهینآمیز در برنامه تخت گاز استفاده کرد که بعدا مجبورش کردند کتبا عذرخواهی کند؛ هرچند خودش هیچوقت قلبا از گفتههایش ابراز پشیمانی نکرد. خودش میگوید: «[من با هدف این کار را میکنم] چه طور است که خیلی راحت میشود ملتهای محروم ستمدیدهی دنیا را مسخره کرد و حرفهای نادرست دربارهشان زد اما وقتی کار به آمریکاییها و آلمانیها میرسد همان کار میشود نژادپرستی و توهین به ملتها!»
جرمی کلارکسون دو بار ازدواج کرده؛ بار اول در ۱۹۸۹ با الکساندرا جیمز که چند ماه بیشتر دوام نیاورد. دومین مرتبه با مدیرش «فرنسیس کین» ازدواج کرد. آنها صاحب سه فرزند هستند. البته ازدواج دوم او هم فراز نشیب زیادی داشت و در سال ۲۰۱۴ به طلاق انجامید.
کلارکسون که حالا ۵۵ سالگی را هم رد کرده درست مثل روز اول جنجالی است. اینکه تیزی حرفهای او از نادرستی است یا حقیقت نظرات متفاوت است. خودش میگوید: «دلم میخواست آدم بهتری بودم. کاش میتوانستم نسبت به مردم و چیزهای دیگر مهربانتر باشم. ولی خوب بعضی وقتها در کوران صحبت زمانی که شاید زیادی قهوه نوشیدی و در استودیو هستی چیزی خراب میشود تو هم یک حرفی میزنی و همه میخندند ولی کسی نمیداند در دلت چه میگذرد. این ناراحتی را به خانه میبردی و بالاخره یک جا خودش را نشان میدهد.»
بالاخره بعد از سالها اجرای برنامه تخت گاز و علیرغم اخطار نهایی مسئولان شبکه کلارکسون با تهیهکنندهی برنامه درگیر میشود و او را با مشت میزند. این اتفاق کاسه صبر مدیران بیبیسی را لبریز میکند و عذرش را میخواهند. در پی اخراج جرمی کلارکسون دو همکار او هموند و می هم استعفا میکنند و برنامهی تخت گاز مجریان اصلی و محبوب خود را از دست میدهد. در جریان این اتفاق نامهها و درخواستهای زیادی چه از جانب مردم چه سیاسیون از بیبیسی شد حتی عدهای هکر این شبکه را به هک تهدید کردند ولی هیچکدام در تصمیم مدیران بیبیسی تغییری ایجاد نکرد.
یکی از منتقدان مطرح سینما و تلویزیون بریتانیا که دوستی نزدیکی با کلارکسون دارد گفت: «بیبیسی قدر کلارکسون را ندانست؛ او برای دشمنش کار میکرد. آنها وقتی مادر جرمی مرد یا حتی وقتی بیمار بود هیچ کمکی بهش نکردند.» دیوید کامرون هم در دفاع از او گفت: «من امیدوارم مسئولان بیبیسی و سازندگان تخت گاز به نحوی مشکل را در داخل حل کنند چراکه او یکی از استعدادهای بزرگ کشور است و میلیونها انسان از جمله فرزندان خود من را شاد و سرگرم میکند حیف است که برنامهی بزرگی مثل تخت گاز و فرد بزرگی مثل کلارکسون را از دست بدهیم.»
بعد از این ماجرا شرکت آمازون آمریکا به سراغ او و دو همکارش رفت و در ۳۰ ژوئیهی ۲۰۱۵ اعلام کرد که طی قراردادی با آنها توافق کرده یک برنامهی تلویزیونی با موضوع خودرو ساخته شود. این برنامه با نام «The Grand Tour» در Amazon Video پخش میشود و از ابتدای کار توانسته مخاطبان زیادی جلب کند. شبکهی بیبیسی هم سعی کرد با تغییر مجری، برنامه تخت گاز را ادامه دهد ولی تا کنون موفق به جلب نظر مردم نشده.
فکر میکنید تخت گاز بدون سه مجری بامزهاش میتواند دوباره به دوران اوج برگردد؟ نظرتان درباره جرمی کلارکسون چیست؟ آیا او را یک انسان بیادب میدانید که از فضای طنز برای توهین به دیگران سوء استفاده میکند یا فکر میکنید او حرف دل مردمی را میزند که جرأت بیانش را ندارند؟
دیجی کالا مگ