بر اساس اصول فیلمنامهنویسی، کل داستان هایی که در کتاب ها خواندهاید و یا در فیلم ها دیدهاید، از 36 حالت، خارج نیستند. اما چه چیزی باعث میشود این حجم از داستان تا به امروز، روایت شود و هیچکدام از آن ها شبیه هم نباشند؟ در جواب این سوال باید گفت که شخصیت پردازی، تنها عاملیست که باعث به وجود آمدن این تنوع در داستانسرایی شده است. هر شخصیت در هر داستان، دارای خصوصیت های منحصر به فرد میباشد و با خصوصیت های رفتاری(مثل دروغگو بودن)، ظاهری(مثل خوشچهره بودن) و کلامی(مثل کتابی حرف زدن) شناخته میشود. کاراکترهایی که در یک فیلم مشاهده میکنید، ممکن است برای شما آشنا باشند و در پیرامون خود، نمونهی واقعی آنها را دیده باشید. اما این احتمال نیز وجود دارد که کاراکترهای فیلم، برایتان تازگی داشته و هیچ پیشزمینهای نسبت به آنها نداشته باشید. برای اینکه یک فیلم بتواند فراگیر شده و متعلق به قشر خاصی نباشد، باید تا آنجایی که میتواند، شخصیتهای خود را به مخاطب، معرفی کند و با این کار، آنها را باورپذیر کرده و تا آخر فیلم، بیننده را همراه خود سازد. برای رسیدن به این باورپذیری، راههای مختلفی وجود دارد که به بررسی آنها میپردازیم.
شخصیت پردازی
بهترین راه برای معرفی و شناساندن یک کاراکتر، نشان دادن رفتارها و عملکرد او در مواجهه با شرایط و موقعیت های مختلف است. مثلاً در فیلم، فردی را میبینیم که اتاق خود را مرتب میکند، هر کدام از وسایل مورد نیازش را در جای خود قرار می دهد، همه ی لباس هایش اتو کشیده و تمیز هستند، سر ساعت کارهای خود را انجام میدهد و … با دیدن همه این ها، پی میبریم که این کاراکتر، فردی منظم است. شاید بیننده با دیدن فقط یکی از رفتارهای این شخصیت در فیلم، به این مساله پی ببرد و منظم بودن او را قبول کند ولی ممکن است مخاطب دیگری، با مشاهدهی دو یا سه رفتار، به این باور برسد.
در هر صورت، مهمترین نکته این است که هرچقدر، شناخت شما از کاراکتر، بیشتر باشد، میزان باورپذیری و همزادپنداری نیز در سطح بالاتری قرار میگیرد و کاراکتر مورد نظر برایتان کاملا ملموس میشود.(مثال تصویری: کاراکتر اووِه در فیلم A Man Called Ove)
بازیگری
شاید این مورد را بتوان، تاثیرگذارترین عامل در مخاطب، قلمداد کرد. هر بازیگر قبل از اینکه جلوی دوربین قرار بگیرد، با مطالعه دقیق فیلمنامه و در کنار آن، توضیحات کارگردان و جهتدهی او، اطلاعات اولیهای دربارهی کاراکتر مورد نظر کسب میکند. اگر هنرپیشه، شخصیت خود را(در فیلم) باور کرده و با تمام وجود، آن را بپذیرد، در ایفای نقش خود کاملاً موفق خواهد بود اما درصورتیکه حتی یک نقطهی مجهول برایش وجود داشته باشد و جنبهای از شخصیت مورد نظر را باور نکند، شما موقع تماشای فیلم، آن را حس خواهید کرد.
پس به دلیل ارتباط مستقیم مخاطب با بازیگرهای یک فیلم، رفتار، حرکات بدن، لحن حرف زدن و … زیر ذرهبین بیننده قرار میگیرد و در صورت برقراری ارتباط لازم بین هنرپیشه و مخاطب، میتوان نتیجهگیری کرد که بیننده تا پایان فیلم، کاراکتر مورد نظر را همراهی کرده و از بسیاری از کم و کاستیها، چشمپوشی میکند.(مثال تصویری: بازی Eddie Redmayne در فیلم The Theory of Everything)
وضعیت ظاهری بازیگر
در این قسمت، علاوه بر خصوصیات ظاهری هنرپیشه، مواردی مثل نوع لباس و گریم، از اهمیت زیادی برخوردار هستند. زیبایی چهره و استایل فیزیکی یک بازیگر، همواره یکی از تاثیرگذارترین عوامل در ذهن مخاطب میباشد(اکثر بینندههای فیلم به دنبال کاراکتری هستند که از هر لحاظ، کامل باشد). اگر یک بازیگر خوش چهره(چه مرد و چه زن) بازی نسبتاً خوبی از خود به نمایش دربیاورد، رضایت تعداد زیادی از تماشاگران را به دنبال خواهد داشت. اما متاسفانه یا خوشبختانه، کار برای هنرپیشه هایی که چهره معمولی یا زشت دارند، بسیار سخت تر است و آن ها برای اینکه بتوانند تاثیرگذار بوده و ماندگار شوند، باید تلاش بیشتری به خرج داده و از تمامی استعداد خود برای ایفای نقش، کمک بگیرند.
علاوه بر خصوصیتهای ظاهری، گریم نیز میتواند در معرفی کاراکتر و بیان احساسات او، تاثیر لازم را بگذارد. شما کافیست لبهای خشک شده و رنگپریدگی صورت یک بازیگر را ببینید تا متوجه شوید که او بسیار تشنه است. تغییراتی که از لحاظ فیزیکی در قسمتهای مختلف بدن بازیگر ایجاد میشود، ایجاد سایهها در اعضای صورت، حالت و رنگ مو و بسیاری از موارد دیگر که با توجه به خصوصیتهای کاراکتر، برای انتقال حس و مفهوم مورد نظر، به کار گرفته میشوند.(مثال تصویری: گریم بازیگران فیلم The Grand Budapest Hotel)
نوع لباس و رنگی که در آن استفاده میشود نیز کمک میکند تا باورپذیری شخصیتهای داستانی، بیشتر شده و همزادپنداری از طرف مخاطب را به دنبال داشته باشد. امروزه بیش از پیش به این موضوع دقت میشود بهطوریکه شما با دیدن فرم لباس و رنگ آن، میتوانید به حس درونی بازیگر پی ببرید.(مثال تصویری: طراحی لباس فیلم Anna Karenina)
نقش مخاطب
ما همواره از زاویه دید خود به همهی اتفاقات نگاه کرده و آن را تحلیل میکنیم. موقع تماشا کردن فیلم نیز، اتفاقات رخ داده در آن، از فیلتر ذهنی ما عبور کرده و پس از آن برایمان معنی میشوند. به همین دلیل است که مخاطبها، از یک صحنهی مشترک، میتوانند برداشتهای متفاوتی داشته باشند که در برخی موارد، این تفاوت، به حدی زیاد است که از سکانس فیلمی، یک نفر به مفهوم عشق میرسد و فرد دیگر، به نفرت! اما همواره در بسیاری از فیلمها، ناگفته هایی نیز وجود دارند که هیچ پرداخت مستقیم و غیرمستقیمی نداشته و نتیجهگیری کلی در مورد آن بر عهده مخاطب میباشد. برای مثال پس از معرفی یک کاراکتر در طول فیلم، رفتاری میبینیم که با شناخت ما از او مغایرت داشته و هیچ اشارهای قبلاً به آن نشده است. همین قسمت میتواند برای بینندهای کاملاً باورپذیر و توجیهپذیر بوده ولی برای فرد دیگر، غیرقابل قبول باشد.
پس فیلمساز با بینش و طرز فکری که دارد، در راستای بیان هدف خود، اقدام به ساخت فیلم و نمایش آن روی پردهی سینما میکند. هرچقدر در شخصیتپردازی کاراکترهای مختلف، دقت بیشتری شود و هنرپیشهی مورد نظر، به بهترین شکل به ایفای نقش خود بپردازد و از عوامل ظاهری(مانند گریم و لباس) برای معرفی هرچه بهتر کاراکترها استفاده شود، محصول نهایی از کیفیت بالاتری برخوردار بوده و در کنار خلق شخصیتهای بهیادماندنی، رضایتمندی قشر بیشتری از بینندگان را به دنبال خواهد داشت.
جاوید مجلل