واقعا برای یک نویسنده کار بسیار سختی است که بخواهد احساسات و بازخورد کلیاش را پس از دیدن یک اثر ماندگار توصیف کند؛ موضوعاتی که به واقع حقیقتشان در واژه نمیگنجد. La La Land از آن دسته فیلمهایی است که پس از اتمام، مخاطب را به فکر فرو میبرد؛ وقتی به شما نشان میدهد که گاهی اوقات یک انتخاب ساده میتواند مسیر زندگی شما را تغییر داده و تحقق رویاهایتان را از شما سلب کند. La La Land نهتنها در انتقال مفهوماتش ذرهای ضعف از خود نشان نمیدهد، بلکه در میانه کار بیننده را محو دنیایی میکند که شاید انتظارش را هم نداشته باشید. واقعا پیش از تماشای فیلم از خودتان میپرسید که چه چیزی میتواند یک درام موزیکال را تا این اندازه به بند بند وجودتان متصل کرده و آن را در لیست برترین فیلمهایی که تا به این لحظه دیدهاید قرار دهد؟ آیا واقعا چنین چیزی ممکن است؟ قطعا این سوال برای بسیاری از کسانی که تا به این لحظه موفق به تماشای فیلم نشدهاند شکل خواهد گرفت. معمولا عادت نداریم که یک فیلم درام عاشقانه را در یک اثر موزیکال قرار دهیم؛ قطعهای که شاید با موسیقیهای گوش نوازی تزئین شده باشد، اما درون مایهای به اسم درام چگونه قرار است در قالب این اثر جای بگیرد؟ این سوال تا پنج دقیقه ابتدایی فیلم آسایش را از ذهنتان میگیرد، اما رفته رفته پاسخ این علامت سوال کم کم خودی نشان میدهد؛ تا لحظهای که انتظار هرچیزی جز پایان فیلم را میکشید. La La Land بدون شک جزو ده فیلم برتری خواهد بود که تا الان موفق به تماشایش شدهام.
در فرهنگ ایرانیها به ویژه نحوه برخورد با رسانه، قالب برخی از مسائل به خوبی جا نیفتاده است؛ برای مثال هستند کسانی که آثار موزیکال سینما را صرفا برای قشر کودک جامعه مناسب میدانند و در این فرهنگ شاید جلوه خوبی نداشته باشد که یک فرد مسن پای اثری موزیکال بنشیند و واقعا هم همینطور به نظر میرسد؛ مگر اینکه آن قطعه تلوزیونی مربوط به سینمای هند باشد! شخصا برای تغییر این نوع بینش در جوامع ایرانی، تماشای فیلم La La Land را امری ضروری میدانم؛ چرا که کلیت این اثر نهتنها دیدگاهتان را تغییر میدهد، بلکه پس از اتمام تماشای آن برای ساعتها ذهنتان مشغول مسائلی حیاتی و مهم میشود. موضوعاتی که شاید به سادگی از کنار آنها عبور کنیم، اما حقیقت مسائل به قدری تاثیرگذارند که روند زندگی شما را به طور کلی تغییر میدهد. La La Land شاید یک درام عاشقانه باشد، شاید عشق را به عنوان موضوع کلی اثر در نظر گرفته باشد، شاید موسیقیهایش با روح و روانتان عجین شود، اما هر چه نباشد قطعهای به شمار میرود که علاوه بر انتقال موضوعات بسیار مهم، در سینمای کنونی همتا ندارد.
دقیقا به خاطر نمیآورم آخرین باری که یک درام سینمایی را چندین مرتبه تماشا کرده باشم و هربار نوعی شادمانی توأم با افسوس بند بند وجودم را فرا گرفته باشد. La La Landd روایتگر دنیایی است که تجلی طبیعت کنونی انسانها خواهد بود. مردم برای خود هدفی دارند، برای رسیدن به اهدافشان تلاش میکنند و به مانند بسیاری از اعضای جامعه در کارهایشان شکست میخورند؛ اما طبق روال همیشگی هستند کسانی که در این میان بر خلاف جهت آب شنا کنند و راه خودشان را پیش بگیرند. در میان این تعداد از جنازههایی که در شهر بدون ذرهای تحول مسیر زندگی روزمره خود را هربار تکرار میکنند، یک هنرپیشه جوان پیدا میشود که به هدف کوچکش قانع است و به دنبال نیمه گمشده خود میگردد. آن سوی ماجرا، یک مرد دلباخته را ملاقات میکنیم؛ کسی که با تمام وجودش عاشق سبک موسیقی جاز است! آشنایی این دو تکه نابرابر، عاشقانهای را کلید میزند که نمونهاش را تا به این لحظه ندیدهاید. La La Land که جدیدترین ساخته «دیمن شَزل» بعد از «Whiplash» به شمار میرود، به طور قطع شما را مبهوت دنیای عجیبش میکند. جادویی که در پشت نقاب La La Land پنهان شده است، فکر و ذهنتان را برای ساعتها و حتی روزها به خودش مشغول خواهد کرد. این اثر صرفا قصد ارائه یک داستان کلیشهای را ندارد؛ حتی سعی هم نمیکند که داستانش را پشت جلوهها و موقعیتهای کلاسیکش پنهان کند تا مخاطب از این طریق به اثر جذب شود. سازنده به خوبی بر تمامی اقسام یک درام عاشقانه مسلط شده است و حالا میخواهد آن را در قالبی از یک اثر موزیکال جای بدهد و باید بگویم که موفق هم میشود.
La La Land به عنوان سومین دستاورد دیمن شزل، شما را از همان ابتدا در جایتان میخکوب میکند. موقعیت کنونی دنیای La La Land شرایط کلاسیک سالهای گذشته را به نمایش میگذارد و از رنگ و لعاب محیطهای اثر گرفته تا نوع فیلمبرداری، همه و همه متعلق به سه دهه گذشته خواهند بود. La La Land با یک شروع جذاب و تماشایی آغاز میشود؛ جایی که مردم در پشت یک ترافیک سنگین از ماشینهای خود پیاده میشوند و آواز میخوانند تا شرایط این جادهای که تا چشم کار میکند پر از ماشین شده است را برای خود کمی قابل تحملتر کنند. La La Land را میتوان به دو بخش مهم تقسیم کرد؛ اولین قسمت جایی است که درام اصلی فیلم رقم میخورد و دومین بخش آن نیز مربوط به موسیقیهایش میشود. علاقه بسیار زیاد دیمن شزل به سبک موسیقی جاز، آن را تبدیل به بهانهای برای نواختن این شاخه از موسیقی در دل La La Land کرده است؛ به نحوی که هر بینندهای پس از اتمام این اثر سینمایی عاشق سبک موسیقی جاز خواهد شد! منتها نه به خاطر آن که شنیدنش ما را شگفت زده کرده باشد؛ خلاقیت سازنده ما را دلباخته این شاخه از موسیقی میکند. این موسیقیها به دل نمینشینند، بلکه با روح و روان شما عجین میشوند.
یکی از دو شخصیتهای اصلی فیلم La La Land، مردی است که دیوانهوار به موسیقی جاز علاقه دارد و دنیایش هم به زنده نگه داشتن این سبک از نوازندگی ختم میشود؛ تا جایی که گرایش عجیب و بسیار زیادش به موسیقی جایش را به بانویی میدهد که همانند کتاب داستانهای کودکانه، ناگهان سر و کلهاش پیدا میشود تا سرانجام این عاشقانه جذاب و تماشایی شکل بگیرد. یکی موسیقیدان، یکی بازیگر؛ هر دو هنرمندند، اما این کجا و آن کجا! با وجود آن که هر دو به مانند دو کودک عاشق یکدیگر میشوند، اما همچنان رویاهایشان در اولویت قرار دارد و پیش از هر چیزی آنها برای آینده خود برنامه ریزی میکنند؛ La La Land هم فراموش نمیکند که بگوید هر عملی بهایی دارد. این اثر سینمایی به هیچ وجه داستان خارج از بُعدی را روایت نمیکند؛ دقیقا به مانند بسیاری از عاشقانههای موجود در تاریخ سینما آغاز میشود، کمی به آن شاخه و برگ میدهد، مانعی بر سر آنها قرار میدهد و سرانجام همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود؛ اگر چه La La Land آخرین مرحله را دستخوش تغییراتی میکند!
همانطور که از اسم این اثر قابل تشخیص است؛ شما با یک دنیای خیالی طرف هستید. این دنیای خیالی درواقع پلی است میان واقعیت و مواردی که سازنده برای شاخه و برگ دادن به اثر نیازمند آن است. به طور کلی La La Land در چهار بخش مختلف روایت میشود که هر یک از این بخشها قرار است فصلی از سال باشند. در تک تک بخشهای فیلم، شما جنبههای مختلفی از موسیقی و شخصیتهای آن را خواهید دید. در واقع اگر دو کاراکتر اصلی فیلم را دو نوزاد در نظر بگیریم؛ رفته رفته و در جریان فصلهای مختلف شاهد بلوغ آنها خواهیم بود. در ابتدا «میا» (نام شخصیت اصلی مونث فیلم) هدفی جز تبدیل شدن به یک بازیگر ندارد، اما وقتی وارد بُعد جدیدی از زندگیاش میشود، دیگر چیزی را برای خودش نمیخواهد و در جریان همین موضوع، اهداف او با اهداف «سباستین» (دیگر کاراکتر اصلی داستان) عجین میشود تا از این پس مسیر جدیدی را با یکدیگر طی کنند.
دانلود باکیفیت 720p
یکی از جذابترین سکانسهای La La Land جایی است که سباستین با تمام وجودش قطعهای از موسیقی جاز را مینوازد؛ سباستین خوب میداند که کسی به او اهمیت نمیدهد، اما برای هرچه زیباتر شدن این موسیقی تلاش میکند و شما غرق در این قطعه گوشنواز خواهید شد. اما اتفاق مهم زمانی رخ میدهد که او پس از نواختن موسیقی از جایش بلند شده و انتظار دارد که دیگران او را تشویق کنند، اما متوجه میشود که او در این موقعیت تنها است و حتی کسی قادر به درک کردن او نخواهد بود تا حداقل به نواختن سباستین گوش فرا دهد. اما در میان این همه جمعیت که ذرهای برای تلاشهای سباستین ارزشی قائل نمیشوند، میا هنگام عبور از آن محفل تحت تاثیر صدای این موسیقی قرار میگیرد و زمانی که به آن موقعیت دخول میکند، متوجه میشود که نیمه گمشده خود را پیدا کرده است؛ زیرا او با تمام وجودش «نواختن» سباستین را درک میکند، با وجود آن که حتی ذرهای از شنیدن موسیقی لذت نمیبرد. در نهایت متوجه میشوید که میا و سباستین تنها کسانیاند که در این محفل یکدیگر را درک میکنند. این موضوع تجلی موقعیتهای بزرگتری در واقعیت است؛ حتی نیاز به توضیح دادن هم ندارد! زیبایی این سکانس در این جمله ختم میشود؛ مفهوم «عشق» با «کامل بودن یک فرد» فرسنگها فاصله دارد. در واقع زمانی که یک انسان را با تمام کاستیهایش قبول داشته باشید، آن زمان است که علاقه مفهومش حقیقت دارد.
هر دو شخصیت اصلی La La Land در همان ابتدای کار به طور اتفاقی یکدیگر را ملاقات میکنند؛ همان ترافیک بسیار سنگین بزرگراه! زمانی که اکثر مردم درحال آوازخوانی و رقصیدن هستند، هر دوی این کاراکترها در اتومبیلهای خود نشستهاند؛ یکی درحال ورق زدن آلبومی از موسیقی جاز و دیگری هم درحال تفکر به رویاهایش است. هر دوی آنها نسبت به زندگی ناامید شدهاند و اهدافشان دستنیافتنی بهنظر میرسد؛ حتی برای اتفاقات اطرافشان ذرهای اهمیت قائل نمیشوند. میا تصمیم دارد که در آینده برنامهای به صورت زنده اجرا کند؛ اما هربار به شکلی مورد تمسخر قرار میگیرد و معمولا به هر جنبهای از او توجه میشود به جز قابلیتهای شگفتانگیزش؛ از قول خودش فقط زیبایی او را میبینند. در آن سوی ماجرا سباستین رویای یک محفل شبانه از موسیقی جاز را دارد تا مانع از نابودی آن شود؛ تنها خواستهاش این است که نگذارد سبک جاز به طور کلی از تاریخ دنیایشان فراموش شود. هیچ یک از آنها به خواستهاش نمیرسد تا زمانی که برای بار سوم با یکدیگر ملاقات میکنند و از این طریق روابط احساسی آنها کلید میخورد. دقیقا به مانند بسیاری از آثار درام عاشقانه، در La La Land هم به مرور زمان شعله عشق به خاموشی میگراید؛ هر چه زمان بیشتر میگذرد این دو با وجود آن که عاشق یکدیگر شدهاند، اهداف و رویاهایشان را در اولویت قرار میدهند تا جایی که به یک انتخاب ختم میشود. انتخابی که پایان خوب را از انتهای این اثر ماندگار سلب میکند!
شاید کارگردانی چنین اثری کار بسیار دشواری باشد، اما به شخصه کار بازیگران آن را سختتر میدانم؛ بازیگرانی که باید با صدای خود آواز بخوانند و در عین حال جوری نمایش اجرا کنند که مو لای درزش نرود. جالب است بدانید که تک تک بازیگران به شکلی خیرهکننده و شگفتانگیزی یک قطعه موسیقی را میخوانند؛ حتی ذرهای ضعف و ناتوانی در نمایشهای مختلفشان دیده نمیشود. لذا اگر تا به این لحظه موفق به شنیدن آواز «اما استون» (بازیگر نقش میا) نشدهاید، باید بگویم که او در La La Land حسابی شما را شگفت زده میکند. برخی از سکانسهای فیلم به شکلی طراحی شدهاند که اجرای درست آنها برای برترین بازیگران هالیوودی نیز کار سخت و دشواری به حساب میآید؛ اگر چه از این منظر نیز La La Land کارنامه قبولی میگیرد. اگر کار برای اما استون بسیار دشوار پیش میرود؛ این موضوع در مورد گاسلینگ (بازیگر نقش سباستین) بسیار پیچیدهتر است؛ چرا که او علاوه بر خواندن و رقصیدن، وظیفه نواختن موسیقیهای بسیار دشواری را دارد که اگر از من بپرسید، میگویم او از سختترین آزمون بازیگریاش سربلند بیرون آمده است.
La La Land در طول نمایش شما را بارها و بارها ضربه فنی میکند و روحتان از شدت ضربات آن کبود میشود؛ حتی بعضا آنقدر دردناک میشود که افسوسش تا ساعتها پس از تماشای فیلم نیز شما را رها نمیکند. چهار فصل از La La Land میگذرد؛ جایی که آنها عشق به یکدیگر را جایگزین همراه قدیمی خود، یعنی رویاهایشان میکنند. لذا همان طور که پیش از این هم گفته شد، هر رویایی بهایی دارد. سباستین وارد گروهی میشود که در آن موسیقی جاز را متحول کردهاند، اما او به خاطر رسیدن به هدفی که اکنون تغییر کرده است کارش را رها نمیکند؛ او دیگر عاشق موسیقی جاز نیست، فقط میخواهد به این سیل تمسخر دیگران پایان بدهد و یکبار هم که شده برای دل دیگران بنوازد. میا هم برنامه خودش را اجرا میکند، اما مثل همیشه به هیچ یک از ویژگیهای او اهمیت داده نمیشود؛ هر دو شکست میخورند، با این تفاوت که یکدیگر را هم از دست دادهاند. کمی که از این موضوع میگذرد، در یک سکانس آنها میدانند که چه آیندهای انتظارشان را میکشد. سباستین باری دیگر برای خودش مینوازد و در آن سوی ماجرا، میا هم برای دل خودش برنامه اجرا میکند. پس از این اتفاق، وقایع فیلم پنج سال به جلو برده میشود؛ دقیقا جایی که یکی از ماندگارترین تراژدیهای درام رقم خواهد خورد. میا اکنون تبدیل به یک ستاره سینمایی شده است؛ او ازدواج کرده و یک بچه خردسال دارد. پس از این همه اتفاق، بازهم همان ترافیک ابتدایی داستان موجب میشود که میا برای صرف غذا به رستوران قدیمی شهر برود؛ زمانی که به آنجا میرسد، سباستین را میبیند که اکنون به آرزویش رسیده است! هر دوی آنها به اهدافشان میرسند، اما قربانی این راه خودشان میشوند. میا تبدیل به ستاره سینما میشود و سباستین هم موسیقی جاز را زنده نگه میدارد.
در پایان سباستین همان قطعهای که در زمان آشنایی با میا نواخته بود را مینوازد؛ در این لحظه مرز میان دو انتخاب نمایش داده میشود. با اینکه دیگر خبری از آن روزهای شگفتانگیز گذشته نخواهد بود، دیمن شزل گذشتهای را به تصویر میکشد که با یک انتخاب ساده به رویایی واقعی ختم میشود؛ در همین چند ثانیه آنها متوجه میشوند که هیچ کدام به آرزوهایشان نرسیدهاند. هم سباستین میداند که اکنون به خوشبختی واقعی نرسیده است و هم میا از این موضوع آگاهی دارد، اما هر دوی آنها واقعیت زندگی را به بهانه بالغ شدن میپذیرند و سرنوشتی را رقم میزنند که شاید هردوی آنها نسبت به آن رضایت مطلق نداشته باشند؛ لذا هر دو لبخند بر دهان میآورند و سرنوشت این درام عاشقانه به پایان میرسد؛ جایی که شاید همه چیز به خوبی و خوشی تمام نشده باشد، اما برای بیننده هیچ چیز زیباتر از این اتفاق نخواهد بود. حالا با قاطعیت میتوان گفت که «بیننده پیش از تماشا»ی La La Land با «بیننده بعد از آن» تفاوتهای بسیار زیادی دارد.
شاید در سالهای گذشته آثار موزیکال متعددی به گیشه راه پیدا کرده باشند و حتی ممکن است که جوایز بزرگی نصیبشان شده باشد؛ کسی هم قرار نیست که سطح آنها را زیر سوال ببرد، اما در میان این تعداد از فیلمهای درام، با قاطعیت میتوانم میگویم که La La Land نسبت به آنها تاثیرگذارتر ظاهر شده است.
گیم شات