بعد از تماشای «بیگانه: کاوننت» (Alien: Covenant)، یکی از عصبانیترین فیلمهایی که این اواخر افتخار تجربهی خشم و جنونش را داشتهام دو احساس متفاوت و متضاد داشتم. از یک طرف مغزم از دست وحشت نهیلیستی جدیدترین ساختهی ریدلی اسکات قفل کرده بود و زیر لب مدام به خاطر بلایی که سرم آورده بودم به او لعنت میفرستادم و از یک طرف دیگر داشتم از خوشحالی بال در میآوردم. از یک طرف به خاطر چنین سواری ناجوانمردانه و مرگباری بعد از مدتها ترس سینمایی را احساس کرده بودم و از طرف دیگر خوشنود بودم که بالاخره ریدلی اسکات موفق شده یک «بیگانه»ی تمامعیار دیگر بسازد. بله، حقیقت دارد. «بیگانه: کاوننت» پشت سر قسمت اول مجموعه و «بیگانهها» به راحتی میتواند در ردهی سوم بهترین بیگانههای ساخته شده قرار بگیرد. اینکه بالاخره موفق شدیم بعد از بیش از ۳۰ سال انتظار با یک «بیگانه»ی واقعی که بدون حرف و حدیث انتظاری که ازش دارم را کم و بیش بهطور ایدهآلی انجام بدهد روبهرو شویم اتفاق نادری است که باید آن را غنیمت بشماریم. چون اگر با مرور سری «بیگانه» همراهم بوده باشید، میدانید که این مجموعه مسیر پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. مجموعهای که به عنوان برخی از انقلابیترین فیلمهای ژانر علمی-تخیلی/وحشت/اکشن آغاز شده بود و ادامه پیدا کرده بود، با قسمت سوم کمی دچار مشکل شد و بعد از آن رسما به فاجعههای خجالتآوری تغییر شکل داد که اُبهت و عظمت این دنیا را از عرش به فرش رساند.
این فیلمها تا زمانی که در کنترل قدرت خلاقهی سازندگان کاربلدشان بودند در اوج به سر میبردند و قسمت به قسمت ویژگیهای تازهای از دنیایشان را فاش میکردند و اینطوری مرزهایشان را گسترش میدادند، اما به محض اینکه استودیو و تهیهکنندگان تصمیم گرفتند تا در کار کارگردانی مثل دیوید فینچر دخالت کنند و به محض اینکه آنها سعی کردند تا با استراتژیهای تجاریشان قسمتهای جدیدی از مجموعه را تولید کنند، همهچیز به همان سرعت که اوج گرفته بود، از هم فرو پاشید. مجموعهای که حول و حوش ارگانیسمی بینقص میچرخید در چرخش کنایهآمیز روزگار به مجموعهای پرعیب و نقصی تبدیل شد. بنابراین به نظر میرسید «بیگانه» در مقابل تبدیل شدن به یکی دیگر از مجموعههای معمول هالیوودی مقاومت نشان میداد. «بیگانه» مجموعهای نبود که بتواند به بلاکباستری که توسط کارگردانان استخدامی به حیاتش ادامه بدهد تبدیل شود. «بیگانه» درست مثل مجموعهی «ترمیناتور»، مجموعهای است که کارش را جلوتر از زمان خودش شروع کرده است. مجموعهای است که نامش با پیشرو و پیشگام بودن گره خورده است. مجموعهای است که همیشه با خلاقیت و دنیا و مفاهیم بکرش شگفتزدهمان کرده است و فقط در صورتی میتواند دوباره عظمت گذشتهاش را پس بگیرد که پیشگام ظاهر شود. یا حداقل به عناصری که آن را به چیزی جریانساز و تاریخی تبدیل کرده بود وفادار بماند. این فقط در صورتی امکانپذیر است که باز دوباره هنرمندی کاربلد پشت دوربین قرار بگیرد.
در زمانی که به نظر میرسید «بیگانه» به پایان کارش رسیده است، ریدلی اسکات با برنامهای جدید برای احیای کودکش از راه رسید. «پرومتئوس» (Prometheus) به عنوان پیشدرآمد قسمت اول «بیگانه» که حکم راهاندازی سری جدید و مدرن مجموعه را برعهده داشت، شروعِ مطمئنی نبود. اگرچه خود ریدلی اسکات بارها گفته بود که «پرومتئوس» به جز اینکه در دنیای «بیگانه» جریان دارد هیچ شباهتی به فیلمهای قدیمی مجموعه ندارد و از حال و هوای منحصربهفرد خودش بهره میبرد و با اینکه آن فیلم بدون هیچگونه بیگانهای در عنوانش عرضه شد که نشان میداد نباید انتظار رویارویی با هیچگونه زنومورفی را در آن بکشیم، اما این چیزی از ناامیدی طرفداران کم نکرد. مشکل طرفداران این بود که بعد از تمام این سالها، فیلمی از مجموعهی «بیگانه» نصیبشان شده است که بیگانه ندارد (چقدر شوکهکننده!) و از مشکلات روایی رنج میبرد. همانطور که قبلا هم گفتم، «پرومتئوس» فیلم بدون مشکلی نیست، اما با فیلم بدی که همه در ابتدا آن را متهم میکردند فاصله دارد. «پرومتئوس» حکم قسمت اول یک سریال تلویزیونی هیجانانگیز را داشت. قسمت اولی که نامیزان بود و میتوانست با اتخاذ یک سری تصمیمات درست به فیلم منسجمتر و بهتری تبدیل شود.
اما خب، از یک طرف میتوان اسکات را به خاطر اینکه تصمیم گرفت فیلمهای قبلی را تکرار نکند و چیزی عرضه کند که در مجموعهی «بیگانه» سابقه نداشته تحسین کرد و از طرف دیگر «پرومتئوس» از اسطورهشناسی و ایدههای جذابی در خصوص وحشت مذهبی و سوال کهنِ جایگاه بشر در هستی بهره میبرد که به اتمسفر متفاوتی با «بیگانه»های قبلی منجر شده بود؛ ایدههایی که آنقدر جذاب بودند که نه تنها باعث میشد مشکلات فیلم کمتر توی ذوق بزنند، بلکه باعث میشد برای ادامهی این سری جدید و برنامهای که اسکات برای آن در ذهن دارد هیجانزده و کنجکاو شویم. درست همان چیزی که از افتتاحیهی یک سریال انتظار داریم. قسمت اولی که کامل نیست، اما حوصلهسربر و ناامیدکننده هم نیست و بهمان خبر میدهد کافی است برای قسمتهای بعدی هم برگردیم و بهبودهایی را که در فرمول قسمت اول اجرا خواهد شد به نظاره بنشینیم. بله، دنبال همین کلمه میگشتم: بهبود. مجموعهی اصلی «بیگانه» با یک قسمت نابود نشد که حالا انتظار داشته باشیم با یک قسمت اُبهت و افتخارات از دست رفتهی گذشتهاش را باز پس بگیرد. بنابراین اگرچه به شخصه از «پرومتئوس» راضی بودم و آن را به عنوان قسمت راهاندازِ سری جدید و احیای جنازهی «بیگانه» قبول داشتم، اما به تکرار «پرومتئوس» نه.
بنابراین از ریدلی اسکات انتظار داشتم که اشتباهات «پرومتئوس» را در «کاوننت» تکرار نکند و علاوهبر ارائهی فیلمی منسجمتر از لحاظ روایی، «بیگانه»ای عصبانیتر تحویلمان بدهد. بیگانهای پرزرق و برقتر از «پرومتئوس». عطش هیولا و خون و اشک و استیصالی را که توسط «پرومتئوس» بیجواب باقی مانده بود با «کاوننت» جواب بدهد. چون بین خودمان بماند ولی دروغ نیست اگر بگویم «پرومتئوس» هرچه از لحاظ وحشت روانشناختی/فلسفی خوب بود، در زمینهی نبرد بقای انسانها و بیگانگان که دنیای این فیلمها با آن شناخته میشود بهطور جدی ناامیدکننده بود. خوشبختانه تریلرهای «کاوننت» امیدوارکننده به نظر میرسیدند. پس به نظر میرسید اسکات صدای اعتراض طرفداران را شنیده است و قصد دارد از طریق «کاوننت» همان چیزی را بهشان بدهد که میخواهند: صحنههایی که در دستهی بیرون جهیدن جستبرستر از سینههای آدمها قرار میگیرند. و بله، بالاخره بعد از مدتها سر و کله زدن با فیلمهای استودیویی بد، «کاوننت» یکی از اندک بلاکباسترهایی است که خودِ فیلم به اندازهی تریلرهایش خوب است. نه تنها خوب است، بلکه بهبود بسیار بسیار بزرگی نسبت به «پرومتئوس» هم محسوب میشود. در اینجا خبری از تصمیمگیریهای بعضا احمقانهی کاراکترها که یکی از بزرگترین مشکلات کاراکترها در «پرومتئوس» بود نیست. کاراکترهای فیلم شاید به جمع بهترین کاراکترهای مجموعه نپیوندند، اما حداقل برخلاف «پرومتئوس» اضافی و خستهکننده هم نیستند. در اینجا خبری از اکشنهای غیرمنسجم آن فیلم نیست. فیلم شامل اکشنهای زنومورفمحورِ کلاسیکی میشود که از زمان «بیگانهها» تاکنون نمونهشان را ندیده بودم. فیلم به حدی خشمگین و خشن است که به مرحلهی تهوعآوری از تاریکی دست پیدا میکند.
خلاصه «کاوننت» از همه نظر فیلم راضیکنندهای است. نه تنها یکی از سه فیلم برتر مجموعه محسوب میشود، بلکه طرفداران را هم سر ذوق میآورد و حسابی بهشان حال میدهد و البته یکی از بهترین کارهای ریدلی اسکات هم است. کسی که با این فیلم نشان میدهد در سن ۸۰ سالگی، نه تنها بهطرز لذتبخشی کماکان بلندپرواز است و نقشههای هیجانانگیزی برای این سری کشیده است، بلکه نشان میدهد سنش هیچچیزی از مهارتش در شگفتزده کردن تماشاگرانش کم نکرده است. این فیلم شامل برخی از تعلیقزاترین و دیوانهوارترین سکانسهایی است که این آدم طراحی کرده و ساخته است و کلاس درسی برای کارگردانان جوانی محسوب میشود که میخواهند چگونگی گره زدن دل و رودهی تماشاگر به هم را یاد بگیرند. یکی از دلایل موفقیت فیلم به خاطر این است که «کاوننت» ترکیبی از بهترینهای مجموعه است. اسکات بهترین ویژگیهای مجموعه که بعد از تمام این سالها دربارهشان حرف زده میشود را برداشته است و آنها را با مهارت و خلاقیت سرآشپزی خودش و اضافه کردن ادویهجات سینمای مدرن با هم مخلوظ کرده است و نتیجه به چیز آشنایی تبدیل شده که شاید بتوان آن را «نو» هم دانست. آخه، مجموعهی «بیگانه» همیشه به خاطر پوست انداختن با هر قسمت شناخته میشده است.
سهگانهی اصلی در عین شبیهبودن به یکدیگر، تفاوتهای بزرگی با هم دارند و چنین چیزی دربارهی قسمت ضعیف چهارم و «پرومتئوس» هم صدق میکند. «کاوننت» اما شاید اولین فیلم اصلی مجموعه باشد که از فرم منحصربهفردی بهره نمیبرد. در عوض با فیلمی طرفیم که حاصلِ میراث باقی مانده از چندین فیلم گذشته است. از یک طرف بخش فلسفی «پرومتئوس» را به یاد میآورد و از طرف دیگر عناصر وحشت/بقای «بیگانه» را. از یک طرف تاریکی و پوچگرایی بیوقفهی «بیگانه ۳» را به خاطر میآورد و بعضیوقتها مثل صحنهی مبارزهی کاراکتر کاترین واترستون روی فضاپیمایی در حال حرکت با استفاده از بیل مکانیکی، به نبرد پایانی «بیگانهها» هم ناخنک میزند. البته این حرفها به این معنی نیست که «کاوننت» یک بازسازی صرف است. حقیقتش کافی است به هوای تماشای یک «بیگانه»ی کلاسیک سراغ «کاوننت» بروید تا ضدحال بخورید. «کاوننت» از طریق ترکیب ویژگیهای معرف «بیگانه»های قبلی و اضافه کردن خصوصیات بلاکباسترهای امروزی به نتیجهی متفاوتی دست پیدا کرده که شاید کاملا نو نباشد، اما کاملا آشنا و قابلپیشبینی هم نیست. و اگر هم قابلپیشبینی باشد، خب بهطرز بدی قابلپیشبینی نیست. بالاخره «کاوننت» دقیقا همان چیزی است که بعد از «پرومتئوس» درخواستش را داده بودیم.
بزرگترین حقهای که ریدلی اسکات با این فیلم بهمان میزند این است که اگرچه «کاوننت» در اسم یک فیلم «بیگانه» است، اما در واقع دنبالهی معنوی و غیرمستقیم «بلید رانر»، دیگر فیلم کالت او محسوب میشود. «کاوننت» نه تنها همچون «بلید رانر» با اکستریم کلوزآپی از حدقهی چشم، بلکه با بازجویی یک انسان از یک اندروید شروع میشود. «کاوننت» با سکانسی در اتاقی سفید با پنجرههای مستطیلشکل بزرگی رو به دریاچه و کوهستان آغاز میشود. گویی اسکات از این طریق دارد دنیای طبیعی را در فاصله از اتفاقاتی که دارد در این اتاق میافتد نگه میدارد. دیوید، اندرویدی که در «پرومتئوس» معرفی شده بود در حال بازجویی توسط ویلند جوان، خالقش و صاحب کمپانی ویلند-یوتانی است. ویلند از دیوید میپرسد چیزهایی که میبیند را توصیف کند و دیوید با نادیده گرفتن عظمت و زیبایی طبیعتی که جلوی رویش قرار دارد، ویژگیهای اتاقی را که در آن بیدار شده است توصیف میکند. اتاق سفید، صندلی، پیانو و تابلوی نقاشی. در جریان این سکانس متوجه میشویم ویلند، دیوید را به عنوان موجودی بیعیب و نقص طراحی کرده است. او برخلاف دیگر اندرویدها وسیلهی متحرکی در خدمت انسان نیست. دیوید اندرویدی است که توانایی یاد گرفتن و فکر کردن و حتی احساس کردن دارد. ویلند از دیوید میخواهد تا چیزی با پیانو بنوازد و دیوید قطعهی «ورود خدایان به والهالا» را از ریشارد واگنر مینوازد. بدون اینکه هیچگونه تمرینی داشته باشد. او فقط اراده میکند و انگشتانش روی کلیدهای پیانو میلغزند و موسیقی تولید میشود.
دیوید فقط طوری طراحی نشده تا شبیه انسانها باشد، او برای بهتر بودن از انسانها مهندسی شده است. اسم این قطعهی موسیقی همزمان میتواند دو معنی داشته باشد. هم میتواند به خدا بودنِ ویلند اشاره کند و هم میتواند به این نکته اشاره کند که ویلند از طریق دیوید یک خدا خلق کرده است. موجودی فراتر و برتر از انسانها. سپس آنها شروع به گفتگویی میکنند که خیلی زود وارد قلمروی سوالات اگزیستانسیالیسمی میشود. اگر ویلند، دیوید را خلق کرده، چه کسی ویلند را خلق کرده است؟ و اگر دیوید برخلاف ویلند نامیراست، آیا میتوانیم ویلند را موجود برتری بدانیم؟ آیا ویلند از طریق دیوید، موجودی خلق کرده که نواقص انسانها را تصحیح میکند و موجود کاملتر و ایدهآلتری محسوب میشود؟ اما قبل از اینکه جوابی برای این سوالات پیدا کنیم، ویلند به دیوید دستور میدهد تا یک فنجان چای برایش آماده کند. رشتهی افکار دیوید در هم میشکند. او بلند میشود و این کار را میکند. جوابمان را میگیریم. انسانها به این دلیل موجودات برتری نسبت به اندرویدهای نامیرا هستند، چون آنها برخلاف اندرویدها خودآگاه هستند و توانایی عمل کردن خارج از برنامهنویسیهایشان را دارند. این افتتاحیه به بهترین شکل ممکن ستارهی فیلم و بحث مرکزیاش را پیریزی میکند. ستارهی فیلم، دیوید یکی از بازماندگان فضاپیمای «پرومتئوس» است که در این فیلم حتی بیشتر از قبل در مرکز توجه قرار دارد و بحث مرکزی فیلم هم رابطهی بین محدود نگه داشتن ذهن و آزاد گذاشتن آن برای خلق کردن و خلاقیت به خرج دادن و جاهطلبی است.
بعد از این افتتاحیهی مرموز، فیلم وارد فاز آشناتری میشود. باز دوباره با گروهی از کارگران و مهندسان فضایی در حال حرکت به سمت بهشتی گمشده در اعماق کهکشان برای کلونیسازی همراه میشویم که کارشان به جاهای باریکی کشیده میشود. تم موسیقی جری گلدسمیت از فیلم اول شنیده میشود و ضرباهنگ نیمهی اول فیلم که روی فضاپیما جریان دارد طوری است که ما را در حال و هوای «بیگانه» قرار بدهد. حتی سکانس نبرد نهایی فیلم هم طوری طراحی شده که انگار در حال تماشای مونتاژی هفت دقیقهای از کلِ فیلم اول هستیم. یکی از مشکلات اساسی «پرومتئوس» کاراکترهایشان بودند. کاراکترهایی که هیچ تاثیری از خود بر جای نمیگذاشتند. از فیلمهای «بیگانه» انتظار پرداخت شخصیتهای فوقالعاده عمیق نمیرود. این فیلمها فقط باید در این زمینه کاربردی ظاهر شوند. بار اصلی شخصیتها بر دوش بازیگران است که باید آنها را به عنوان یک سری آدمهای معمولی گرفتار در موقعیتی مرگبار باورپذیر کنند. «پرومتئوس» در این زمینه بهطور جدی لنگ میزد، اما خوشبختانه «کاوننت» در این زمینه خیلی بهتر ظاهر میشود. نتیجه این است که وقتی آنها در شرایط مرگباری قرار میگیرند حداقل اتفاقی که میافتد این است که میتوانید نگرانی دیوانهوار و ناامیدی خفهکنندهشان را لمس کنید. هرچند همهی آنها، حتی کاراکتر کاترین واترستون آنقدر عمیق نیستند که بعد از اتمام فیلم به خاطر سپرده شوند و بیشتر نقش ابزاری برای انتقال مفاهیم فیلم را برعهده دارند.
با این حال خبر خوب این است که فیلم نه یکی، بلکه دوتا مایکل فاسبندر دارد که در اینجا هم همانند «پرومتئوس» چه از لحاظ بازی و چه از لحاظ شخصیتپردازی، شگفتی متحرکی است که شخصا میتوانم از صبح تا شب به او خیره بمانم. تحولی که اسکات با «کاوننت» در فرمول «بیگانه» ایجاد کرده است هم مربوط به همین بخش میشود. تریلرهای فیلم اگرچه طوری نشان میدادند که کاراکتر کاترین واترستون قرار است به یک الن ریپلی دیگر تبدیل شود، اما اینطور نیست. دیوید حکم الن ریپلی سری جدید «بیگانه» را دارد و تفاوتی که این موضوع در فرمول مجموعه ایجاد کرده واقعا فوقالعاده است. اگر الن ریپلی حکم قهرمان ما آدمها را داشت که از غیرممکنترین موقعیتها زنده بیرون میآمد و با بیگانهها دست به یقه میشد و اگر الن ریپلی حکم نجاتدهندهی بشریت را برعهده داشت، در سری جدید «بیگانه»، دیوید دروازهی اصلی ما برای ورود به دنیای فیلم است. اگر دیوید پروتاگونیستِ «پرومتئوس» بود، حالا حکم آنتاگونیست «کاونتت» را برعهده دارد. انتخاب شخصیت مرموز، پیچیده و ترسناک دیوید به عنوان شخصیت اصلی سری جدید موجب تحولات جالبی در فرمول «بیگانه» شده است و فیلم در جستجوی پردهبرداری از ریشهی زنومورفها از طریق او به مقاصد شگفتانگیزی قدم میگذارد و بحثهای هیجانانگیز و تاملبرانگیزی را در رابطه با معنای زندگی و خدا بودن پیش میکشد.
برخی از بهترین صحنههای «کاوننت» مربوط به صحنههای دوتایی دیوید و اندروید دیگری به اسم والتر میشود که در اوج شباهت فیزیکی، در تضاد مطلق با دیوید قرار میگیرد. دیوید حکم دکتر فرانکنشتاین دیوانه و شاعری را دارد که در آزمایشگاهش، موجودات و هیولاهای ترسناک درست میکند و از طرف دیگر والتر را داریم که حکم یک ابرقهرمان آمریکایی را دارد که حاضر به فدا کردن جانش برای نجات انسانهاست. با این حال هر دو از لحاظ فیزیکی با هم مو نمیزنند. اسکات از طریق این دو اندروید سعی میکند حرفهای جالبی در رابطه با خلاقیت و آزادی در مقابل سربهزیری و فرمانبرداری بزند. از یک طرف دیوید را به عنوان اندرویدی خودآگاه و آزاداندیش داریم که دست به اعمال شنیعی زده است و از طرف دیگر والتر را داریم که فقط به خاطر برنامهنویسیاش به وظیفهاش عمل میکند و این وسط این سوال مطرح میشود که آیا فقط برنامهنویسی والتر جلوی او از تبدیل شدن به کسی مثل دیوید را میگیرد و آیا اصلا ساختن مخلوقاتی سربهزیر و فرمانبردار که توانایی خلق هیچچیزی را ندارند درست است یا اینکه بهتر است این حق انتخاب را به خودشان بدهیم و از طرف دیگر فیلم طرز نگاهمان به دیوید را به چالش میکشد. طبیعتا جاهطلبی دیوید و علاقهی دیوانهوارش به خلق مخلوقی بیعیب و نقص به نتایج ترسناکی منجر میشود و او را به مظهر شیطان تبدیل میکند، اما آیا خود ما خیلی با دیوید فرق داریم؟
نباید فراموش کنیم نه تنها دیوید براساس سیستم فیزیکی و فکری انسانها طراحی شده است، بلکه کافی است سری به فیلمهای قبلی «بیگانه» بزنیم تا ببینیم که بدمن اصلی همهی آن فیلمها نه زنومورفها، بلکه کمپانیای بوده است که برای منافع خودش، کارگران بدبخت را به کشتن میدهد. کمپانیای که همیشه نمایندهی حرص و طمع و بخش تاریک بشر بوده است. بشری که اگر به تاریخ مراجعه کنید امکان ندارد با جنگ و درگیریهایی که به مرگ و میرهای بیرحمانهی بیشماری منجر شده است مواجه نشوید. این همان بشری بود که در «پرومتئوس» متوجه میشویم مهندسان آنقدر از چیزی که به آن تبدیل شده بودند ناامید شده بودند که با سلاح کشتار جمعیشان در قالب آن مادهی سیاه قصد نابودی زمین را داشتهاند. چرا که مهندسان هم انسانها را با آزادی عمل خلق کردند، اما نتیجه به چیزی که امروز هستیم ختم شد. کمپانی ویلند هم دیوید را با آزادی عمل خلق کرد، اما نتیجه به شیطانی که خالق مرگبارترین هیولای تاریخ سینماست ختم شد. هر کار ترسناکی که دیوید قادر به انجامش است، خالقانش هم قادر به انجامش بودهاند. پس سوال این است که آیا خلاقیتی که میتواند منجر به ایجاد شدن هیولایی مثل دیوید شود درست است یا فرمانبردار نگه داشتن اندرویدها برای جلوگیری از عدم شورش آنها علیه ما؟ اگر گزینهی دوم را انتخاب کنیم یعنی باید از دست دادن آزادی عمل خودمان را هم قبول کنیم.
اما «کاوننت» هرچه با پیش کشیدن سوالات فلسفی با روان تماشاگرانش بازی میکند، به همان اندازه هم مرگ و میر راه میاندازد. «کاوننت» شامل برخی از بهترین ستپیسهای مجموعهی «بیگانه» میشود و راستش شوکه کردن تماشاگران در مجموعهای که از همان فیلم اول با سکانس معروف چستبرستر استانداردهایش را بالا برده است چندان آسان نیست، ولی اسکات با این وجود موفق میشود تا چندتا سکانس تند و سریع و خفن دیگر هم به کلکسیونش اضافه کند. و تجربهی این سکانسهای خونین بعد از «پرومتئوس» که تقریبا به جز صحنهی عمل جراحی کاراکتر الیزابت شاو فاقد عناصر اسلشر معرف «بیگانه» بود خیلی میچسبد. اولین صحنه جایی است که یکی از کاراکترها توسط تخمهای میکروبی آلوده میشود و به سرعت کار به جایی کشیده میشود که اینبار به جای سینه، ستون فقراتش از هم میپاشد و هیولایی معروف به نئومورف با شاخکهای تیز و برندهاش پشت او را سوراخ میکند و همراه با دریایی از خون بیرون میآید. درست در ادامهی این صحنه، یکی دیگر از کاراکترها که توسط همان تخمهای میکروبی آلوده شده است تشنج میکند و اینبار نئومورف همراه با یکعالمه خون از دهانش خارج میشود. «کاوننت» در این لحظات در اوج وحشت جسمانیاش قرار دارد. همان چیزی که قسمت اول «بیگانه» با استفاده از آن خواب و خوراک را ازمان گرفته بود. وحشت جسمانی وقتی است که بدن انسان به بیرحمانهترین شکل ممکن مورد تهاجم قرار میگیرد و ما میبینیم که بدن عزیزمان چقدر در مقابل این تهدیدهای مرگبار بینوا و ضعیف است. سپس صحنهای را داریم که تلاش یکی از کاراکترها برای از بین بردن نئومورفِ سرگردان در فضاپیما باعث منفجر شدن فضاپیما میشود و همان لحظه کاراکترهای بیرون از فضاپیما باید با نئومورف بزرگی که ناگهان از بین علفهای هرز بهشان حمله میکند درگیر شوند. خلاصه اگرچه فیلم در ۴۵ دقیقهی اول کم و بیش آرام است، اما اسکات در عرض چند دقیقه طوری ورق را برمیگرداند و چنان آشوب سرگیجهآور و خونباری راه میاندازد که مدتی در شوک مطلق فرو رفته بودم تا اینکه دیوید از راه میرسد و آنها را نجات میدهد. (نجات میدهد! چقدر خندهدار!)
«بیگانه: کاوننت» از لحاظ کارگردانی یکی از بهترین و یکی از سرگرمکنندهترین کارهای ریدلی اسکات محسوب میشود. البته اگر تعریفتان از سرگرم شدن، سفر به اعماق تاریک و سوزان جهنم باشد. او با این فیلم در همان ژانری (بلاکباستر علمی-تخیلی) کار میکند که همیشه یکی از بهترینهایش بوده است و برخلاف «پرومتئوس» که حتی سرسختترین طرفدارانش هم قبول دارند که کوبندگی «بیگانه»ها را کم داشت، اسکات با این یکی به سیم آخر زده است و چیزی عرضه کرده که سمفونی جنونآمیزی از آتش و خون و شعر و شاعری است. بهترین صحنههای فیلم که شامل حملهی تخمهای میکروبی به درون سوراخ گوش، اولین حملهی نئومورفها در لای علفهای هرز، صحنهی آموزش فلوتزنی دیوید به والتر، فلشبکی که به نابودی شهر مهندسان میزنیم و سکانس فرار از سیاره همه با هدف شگفتزده کردن و سیخ کردن موی تماشاگران ساخته شدهاند و در این کار موفق هستند. «کاوننت» در آن واحد مظهر به وقوع پیوستن سه اتفاق نادر در فضای فیلمسازی جریان اصلی است. خیلی کم پیش میآید با فیلمی استودیویی روبهرو شویم که قدرت هنریاش به قدرت فنیاش میچربد. خیلی کم پیش میآید تا با دنبالهای روبهرو شویم که واقعا از لحاظ تکمیل و گسترش شخصیتپردازی و داستانگویی، فیلم قبلی را کامل میکند و خیلی خیلی کمتر پیش میآید تا چنین فیلم نهیلیستی و تهوعآوری توسط یک استودیوی هالیوودی چراغ سبز بگیرد. اسکات فیلمی ساخته است که شاید در تابستان و در کنار امثال «نگهبانان کهکشان»ها و «مرد عنکبوتی»ها عرضه شده باشد، اما اصلا علاقهای به فراهم کردن لحظاتی دلپذیر و شاد برای تماشاگرانش ندارد. «کاوننت» فیلمی است که آدمها را از خودش فراری میدهد. فیلمی که با هدف آزار و اذیت کردن ساخته شده است. بیصبرانه مشتاقم تا ببینم ریدلی اسکات در فیلم سوم این مجموعه چه نقشهی شومی برایمان کشیده است. چون تازه با این فیلم موتور «بیگانه»های جدید روشن شده است.