فیلم Harry Potter and the Deathly Hallows: Part 1 که آغازکنندهی پایانبندی سری «هری پاتر» است، روند یکی در میانِ فیلمهای خوب و ضعیفِ این مجموعه را ادامه میدهد. بعد از «تالار اسرار» که فیلم مشکلداری بود، شاهکاری مثل «زندانی آزکابان» را داشتیم. بعد از «جام آتش» که فیلم نپخته و کممایهای بود، «محفل ققنوس» به عنوان قسمت متفاوت و غیرمنتظرهای از راه رسید و بعد از «شاهزادهی دو رگه» که ضعیفترین و خوابآورترین فیلم مجموعه بود، حالا به «یادگاران مرگ» میرسیم که مزهی تلخ قسمت قبل را نه کاملا اما تاحدودی از بین میبرد و جلوهی تازهای از دنیای جادویی رولینگ را به نمایش میگذارد. «یادگاران مرگ» که شروع میشود به راحتی بسته شدن پروندهی پردهی میانی این مجموعه و قدم گذاشتن به درون فاز جدید و نهایی خط داستانی هری پاتر علیه ولدمورت قابلاحساس است. بزرگترین خصوصیت مثبت قسمت اول «یادگاران مرگ» این است که شاملِ حالوهوای زنندهی فیلمی که فقط وظیفهی زمینهچینی ملالآور اتفاقات نهایی قسمت بعد را برعهده دارد نیست. در عوض نه تنها این فیلم، اتفاقاتِ اپیزود حماسی نهایی مجموعه را به خوبی پیریزی میکند، بلکه از لحظات احساسی و دراماتیک پرسکوت، هیجانآور و تاملبرانگیزی هم بهره میبرد که مثال بارز آرامش قبل از طوفان است. آرامشی که به اندازهی طوفان اهمیت دارد. اگر آرامشی وجود نداشته باشد، طوفانی هم وجود نخواهد داشت. وقتی سکوت و انتظار قبل از طوفان وجود نداشته باشد، ورود پرسروصدا، پرهرجومرج و ناگهانی اما اجتنابناپذیر بادهای تخریبگر طوفان نیز احساس نخواهند شد.
بهترین قسمتهای «هری پاتر» فیلمهایی بودهاند که وظیفه و نقششان در این سری را میدانستند و آن را به بهترین شکل ممکن اجرا کردهاند. «زندانی آزکابان» میدانست که بعد از دو قسمت باید یک تکان اساسی به محتوا و فرم مجموعه بدهد و این کار را بهطرز بینظیری انجام داد و «محفل ققنوس» میدانست که بعد از پیدا شدن سروکلهی لرد ولدمورت باید تاثیر ترسناک و استرس ناشی از آن را بر روی قهرمانانمان مورد بررسی قرار بدهد و این ماموریت را با موفقیت انجام میدهد و قسمت اول «یادگاران مرگ» هم میداند که باید آجرهای نهایی را برای تکمیل و تخریب ساختمان این مجموعه در قسمت آخر روی هم بچیند و میداند که بعد از دو قسمت قبلی که در فضای تکراری و محدودی جریان داشتند باید انرژی داستانی و بصری تازهای به رگهای سریال تزریق کند و اگرچه با فیلمی طرفیم که بعضیوقتها کمی کش میآید، اما روی هم رفته در انجام ماموریتهایش سربلند بیرون میآید و دستاوردهای فیلم با توجه به اینکه کتاب آخر رولینگ به دو فیلم تقسیم شدند قابلتحسین هستند.
آخه حتما خبر دارید که این اقتباس سینمایی «هری پاتر» بود که سنت دو قسمتی کردنِ کتابهای آخر را در هالیوود مُد کرد. مجموعههای زیادی این کار را تکرار کردهاند؛ از مجموعهی «گرگ و میش» گرفته تا «هانگر گیمز». اما هیچکدامشان از لحاظ هنری دست به چنین کاری نزدند، بلکه استودیوهای سازندهشان فقط میخواستند ماشین پولسازیشان را برای مدت بیشتری فعال نگه دارند. اگرچه عدهای معتقدند بهتر بود کتاب آخر «هری پاتر» نیز با یک فیلم سه ساعته جمعبندی میشد و ممکن بود در آن صورت هیچ مشکلی با این کار نمیداشتم، اما بهشخصه باور دارم «هری پاتر» اولین و آخرین مجموعهای بود که از این ترفند به درستی استفاده کرد. در اینکه برادران وارنر از دو قسمتی شدنِ کتاب آخر خیلی هم خوشحال و راضی بوده است شکی نیست، اما به نظرم این کار از لحاظ خلاقانه هم جواب داده است. تمام اینها به خاطر این است که حتی اگر برادران وارنر قصد کش دادن فعالیت ماشین پولسازش را نیز داشته است، این موضوع در فیلم احساس نمیشود. مثلا برخلافِ قسمت اول «هانگر گیمز: مرغمقلد» که طوری خستهکننده و بیحال بود که من را برای همیشه از ادامهی مجموعه زده کرد، قسمت اول «یادگاران مرگ» اصلا وسیلهای برای معطل کردن و درجا زدن به نظر نمیرسد. اتفاقا از انرژی و آتشی، چه از نظر صحنههای شخصیتمحور، چه از لحاظ اکشنها و چه از لحاظ اتمسفر متفاوتش نسبت به تمام قسمتهای قبلی بهره میبرد که فیلم را هیجانانگیز و مهم نگه میدارد.
بزرگترین دستاورد «یادگاران مرگ» این است که خود را از انجام یک سری کارهای تکراری و قابلانتظار باز میدارد. قسمتهای قبلی همیشه شامل کاراکترهای بیشماری میشدند که تنها وظیفهشان نمایش جزییات و گوشهای از شگفتیهای دنیای جادویی رولینگ بود. اما الان که دارم فکر میکنم «یادگاران مرگ» اولین فیلم مجموعه است که از ساختار آشنای این فیلمها پیروی نمیکند. پروفسور جدید دفاع در برابر جادوهای سیاه معرفی نمیشود. صحنههای شگفتانگیز کمی وجود دارد. خبری از صحنههای باشکوه مربوط به لوکیشنهای داخلی و خارجی هاگوارتز نیست. راستش این اولین و آخرین فیلمی است که اصلا در فضای هاگوارتز جریان ندارد. پس، این موضوع به این معناست که خبری از تعاملات بین دانشآموزان با یکدیگر و استادانشان نیست. کاراکترهای فرعی و اضافی تا حد ممکن به گوشه رانده شدهاند و فیلم تمام وزنش را روی سه بازیگران اصلیاش، دنیل ردکلیف، اما واتسون و روپرت گرینت گذاشته است.
این در حالی است که «یادگاران مرگ» از لحاظ ساختار فیلمنامه هم تغییر قابلتوجهای کرده است. حالا برخلاف قسمتهای گذشته که با یکجور تریلر رازآلود فانتزی سروکار داشتیم، «یادگاران مرگ» حسوحال فیلمهای جادهای را دارد و به دویدنهای دیوانهوار و خستهکنندهی سهتا بچه در فرار از دست مرگ و همزمان تلاش برای پیدا کردن پاشنههای آشیلِ ولدمورت میپردازد. حالا نه دیوارهای هاگوارتز میتوانند از این بچهها در برخورد با مرگ و اندوه محافظت کنند و نه استاد و فرمانده و بزرگسالی توانایی کمک کردن به آنها را دارد. هری، رون و هریمون به معنای واقعی کلمه در دل طبیعت وحشی بیرون رها شدهاند، باید نقششان به عنوان قهرمانانِ نجاتدهندهی دنیا را بازی کنند و این وسط تلاش کنند تا از شدت ترس و درماندگی عقلشان را از دست ندهند. فیلمهای «هری پاتر» همیشه زمانی در بهترین حالتشان به سر میبردند که روی بزرگترین ویژگیشان نسبت به دیگر دنیاهای سینمایی جریان اصلی تمرکز میکردند: شخصیتهای اصلی داستان. هروقت فیلمهای «هری پاتر» تصمیم گرفتهاند به درون ذهنِ مثلث محوریاش بپردازند موفق به ارائهی بهترین داستانهایشان شدهاند. «هری پاتر»ها شاید فیلمهای نوجوانمحوری باشند، اما وقتی پاش بیافتد از خیلی از بلاکباسترهایی با شخصیتهای بزرگسال جدیتر و ترسناکتر میشوند و چنین چیزی بهطرز مؤثری دربارهی «یادگاران مرگ» هم صدق میکند. نتیجه فیلمی شده که شاید اسم فیلمِ نوجوانان روی آن خورده باشد، اما شامل فضای وحشتناک و درام سوزناکی است که دیگر بلاکباسترهای محافظکار و کودکانهی سینما را خجالتزده میکند. فیلمی که برخلاف «شاهزادهی دو رگه» فقط از فیلتر رنگی برنزی و سیاه برای تیره و تاریکبودن استفاده نمیکند، بلکه از طریق کندو کاو در شرایط بغرنج کاراکترهایش است که به چنین دستاوردی میرسد.
اگر در «محفل ققنوس» هاگوارتز دنیای شگفتانگیز کودکانهی گذشته را پشت سر گذاشت و شروع به پرداختن به موضوعات واقعی کرد، قضیه در «یادگاران مرگ» یک پلهی دیگر جدیتر میشود. فردی مثل دامبلدور که حکم بزرگترین نگهبان و محافظ هاگوارتز را داشت سقوط کرده است. وزارت سحر و جادو مورد نفوذ ولدمورتیها قرار گرفته است، مردم در حال گمشدن و کشته شدن هستند و قهرمانانمان بالاخره باید بیخیال دست روی دست گذاشتن و در انتظار کمک و راهنمایی دیگران نشستن شوند و خود با دست خالی به دل ماجرا بزنند. قهرمانانمان اما یک سری ابرقهرمان با قابلیتهای فرابشری نیستند، بلکه سهتا بچهی نوجوانِ نه چندان قوی هستند که شرایط دنیایی که در آن قرار گرفتهاند مجبورشان کرده تا زودتر از چیزی که انتظارشان را داشتند، قدم به درون دنیای بزرگسالان بگذارند. اتفاقا ردکلیف، واتسون و گرینت آنها را طوری بازی میکنند که خیلی با آن قهرمانانِ مصمم و شکستناپذیر گذشته فاصله دارند و ذهنشان طوری توسط وحشتِ مرگ و جنگ و آخرالزمان تسخیر شده است که دیگر خبری از آن بچههای بامزه و بانمک گذشته نیست. این موضوع بیشتر از همه دربارهی رون ویزلی قابلتشخیص است. کسی که تا همین چند وقت پیش وظیفهی انداختن تیکههای خندهدار و عشقهای زوگذر نوجوانی را برعهده داشت، حالا به مرد بیحوصله، ضربهخورده و با چشمانی سرد و خالی از هیجان تبدیل شده که صبح تا شب به اخبار رادیو گوش میدهد و امیدوار است که مبادا گوینده در میان قربانیان اسمِ والدین و خواهر و برادرهایش را به زبان بیاورد.
هری و هرمیون نیز با وجود تمام مهارتها و هوششان باید هورکراکسی را که پیدا کردهاند دست به دست بچرخانند و در حالی که دنیا در اطرافشان دارد فرو میریزد، در تلاش برای پیدا کردن راهحل نابودی آن مدام به در بسته میخورند و فکرشان به هیج جا قد نمیدهد و کارشان شده پرسه زدن در طبیعت و خیره شدن به دوردستها. همین فشارهاست که به دعوای لفظی هری و رون و به خلق یکی از بهترین سکانسهای مجموعه میانجامد. جایی که رون به بهترین دوستش میگوید که او از آنجایی که والدینش مُردهاند نباید هم بترسد. که او چیزی برای از دست دادن ندارد. صحنهی حساسی که شاید اگر به خوبی صورت نمیگرفت مصنوعی احساس میشد یا به عنوان وسیلهای برای جدایی زورکی دو دوست برداشت میشد، اما خوشبختانه این سکانس پسزمینهی خوبی دارد و میتوانید فشاری را که به این دعوا ختم میشود احساس کنید و بعد از این دعوا بیشتر متوجه شرایط جنونآمیزی که این بچهها در آن گرفتار شدهاند شوید. زمانی بچهها سر بلند کردن یک پر با چوبهایشان زور میزدند و حالا به جایی رسیدهایم که دو دوست زیر فشارِ پایان دنیا هرچه از دهانشان درمیآید به هم میگویند.
دنیای معصومانه و کودکانهای پر از ترفندها و لحظات جادویی که قهرمانانِ کوچکمان را در «سنگ جادو» ذوقزده میکرد مُرده است و جای آن را برهوتی هولناک و تاریک گرفته است که زمینش یخزده است و ابرهای سیاه هم بر آسمانش حکمرانی میکنند. حالا با دنیایی سروکار داریم که کاراکترهای اصلی و فرعی هر لحظه ممکن است به قتل رسیده و شکنجه شوند. پسری که زنده ماند با نوک انگشتانش به زور از سقوط خودش به درون دره جلوگیری میکند. نباید فراموش کنیم که این پسر نه تنها والدینش را از دست داده، بلکه پدرانِ جایگزینی که در مسیر زندگیاش به دست آورده را هم یکی پس از دیگری از دست داده است. از سیریوس بلک گرفته تا دامبلدور و الیسور مودی. هری پاتر نه یک بار، بلکه بارها یتیم شده است. بدتر این است که نه تنها هری در فلشبکی کوتاه متوجه میشود که پدرش خیلی با مرد فوقالعادهای که تصور میکرده فاصله دارد و اسنیپ را در جوانی مورد آزار و اذیت قرار میداده، بلکه دامبلدوری هم که به نظر شکستناپذیر میرسید حالا زیر خروارها خاک دفن شده است. در «محفل ققنوس» دیدیم که خودِ هری نقش پدر همشاگردیها و هممدرسهایهایش را برعهده گرفت و علاوهبر مهارتهای مبارزه با موجودات شیطانی پیشرو، راه و روش امیدوار بودن در تاریکترین لحظات را هم به آنها یاد داد. اکنون در «یادگاران مرگ» هری باید در نوجوانی خود به پدری تبدیل شود که نه تنها باید مسئولیت سنگینی را که به او واگذار شده است با موفقیت انجام دهد، بلکه باید در رهبری فرزندانش هم سربلند بیرون بیاید و هری هیچوقت برای چنین وظایفی آماده نبوده و فقط یک روز به خودش آمده و دیده که او را قهرمان برگزیده میخوانند.
چیزی که «یادگاران مرگ» را به فیلم مهمی تبدیل میکند، تمرکز روی شیاطین درونی هری و دوستانش قبل از رویارویی با شیطان فیزیکی اصلی در قالب ولدمورت در فیلم آخر است. راه موفقیت هری علیه ولدمورت این است که در ابتدا ولدمورتِ درون خودش را نابود کند و «یادگاران مرگ» با این ایده سروکار دارد. به خاطر همین است که «یادگاران مرگ» حتی در آرامترین لحظاتش هم اینقدر افسردهکننده، خطرناک و مرگبار احساس میشود. چون راهی برای فرار از سایهی خودت وجود ندارد. راهی برای مخفی شدن از شعلههای سرخ درون خودت وجود ندارد. هری پاتر و دوستانش در سختترین طوفانها نباید تحملشان را از دست بدهند و هدف و جبههشان را فراموش کنند. «یادگاران مرگ» دربارهی این است که مبارزهی اصلی، نبرد با جادوگری بیرحم و وحشی که قصد نابودی دنیا را دارد نیست، بلکه دربارهی مقابله با شیطان درون خودت است که قصد به کنترل گرفتن ذهنات را دارد. دربارهی اینکه هرچقدر هم زندگیات دربوداغان و آشغال به نظر رسید، نباید به این وسیله خودت را توجیه کنی و از مسیر اصلیاش منحرف شوی. به خاطر همین است که وقتی هری گردنبند هورکراکس را باز میکند تا رون با شمشیر گریفندور آن را از بین ببرد، ولدمورت تصویری از هری و هرمیون، در حال توهین کردن به رون و ابراز عشقشان به یکدیگر را به او نشان میدهد. بزرگترین ضعف رون این است که فکر میکند به هیچ دردی نمیخورد و هری پاتر معروف عشق زندگیاش را خواهد دزدید و ولدمورت درست از این فرصت استفاده میکند تا رون را با بزرگترین وحشت و نیازش روبهرو کند و از این طریق به هری ضربه بزند. رون قبل از هرچیز دیگری، باید با احساساتِ درهمریخته و آزاردهندهی درون ذهنش مبارزه کند و در این کار موفق میشود.
یکی دیگر از بهترین سکانسهای فیلم جایی است که بعد از دعوای ناراحتکننده بچهها و رفتن رون، هری و هرمیون در حالی که از شدت استیصال هرکدام گوشهی چادر زانوی غم بقل گرفتهاند شروع به رقصیدن میکنند و اگرچه با صحنهی زیبایی طرفیم، اما میتوان اتمسفر پرگرد و غبار و نفسگیری که پیرامون آنها میچرخد را نیز تنفس کرد. خبری از هیچگونه رومانس یا بامزهبازی نیست. فقط دو دوست که در اوج تنهایی میخواهند به یکدیگر تکه بدهند تا سقوط نکنند. میخواهند تنها چیزی که برایشان باقی مانده است را در مشت بگیرند تا از دست ندهند. یا امکان ندارد صحنهای که هرمیون به هری پیشنهاد میکند: «شاید باید همینجا بمونیم هری… و پیر بشیم» را ببینید و دلتان نشکند. پیشنهادی که با سکوت و لبخندهای ناموفق آنها دنبال شده و محو میشود. برخلاف قسمتهای قبلی که همیشه کمدی حضور پررنگی داشته، در «یادگاران مرگ» هم اگرچه مثل صحنهی خوردن معجون تغییرشکلدهنده در آغاز فیلم، هر از گاهی برای تزریق کمدی به فیلم سعی میشود، اما همه یا با لبخندهای نصفه و نیمه همراه میشوند یا قبل از اینکه تاثیری بگذارند در تاریکی غلیظ فیلم حل میشوند.
خوشبختانه دیوید یتس از لحاظ کارگردانی هم نسبت به گذشته پیشرفت محسوسی دارد. «یادگاران مرگ» حقیقا فیلم زیبایی است. مونتاژی که در اواسط فیلم گروه سهنفرهی هری و رون و هرمیون را در حال سفر در میان دشتهای سبز و وسیع، منظرهای متروکه از کاروانهای سوخته و رهاشده و چادر زدنهایشان در میان کوهستانها و کنار رودخانهها نشان میدهد یکجور حس آخرالزمانی و «ارباب حلقهها»واری به فیلم بخشیده است. همان حس ماجراجویی واقعی که از قسمت اول منتظرش بودیم. اینکه بالاخره این بچهها باید قدم به درون یک ماجراجویی خطرناکِ حقیقی بگذارند و هرچه در طول این مدت در مدرسه یاد گرفته و نگرفتهاند را به کار بگیرند. یتس در زمینهی طراحی اکشنها هم سربلند بیرون میآید. تعقیب و گریز افتتاحیهی فیلم در خیابانهای لندن و در جنگل درگیرکننده از آب در آمده و حالوهوای دوربین پرتکان و بیامانِ مجموعهی «بورن» را دارد. بعد از اکشن پایانبندی «محفل ققنوس»، افتتاحیهی این قسمت باری دیگر ثابت میکند که چرا ترکیب جادو با کلیشههای اکشنهای هالیوودی را اینقدر دوست دارم و کاش این فیلمها بیشتر از اینها شامل چنین صحنههای زد و خوردی میبود.
«یادگاران مرگ» اما فیلم بیعیب و نقصی نیست. اگرچه دیوید یتس و استیو کلاوز به عنوان نویسندهی کارکشتهی این مجموعه کار تحسینآمیزی در زمینهی بالغ کردن این فیلم نسبت به گذشته انجام دادهاند، اما بعضیوقتها داستان در اواسط فیلم کش میآید یا مثلا در چند صحنه هری را میبینیم که با التماس به درون تکه آینهای که به همراه دارد نگاه میکند. اگرچه مطمئنا اهمیت و کارکرد این تکه آینه در کتابها و فیلم بعدی توضیح داده شده است و با اینکه «هری پاتر»های گذشته همیشه کار خوبی در زمینهی توضیح دادن چنین چیزهایی انجام دادهاند، اما در این زمینه فیلم تماشاگران را در رابطه با این موضوع با حدس و گمانهای خودشان تنها میگذارد. نکتهی ضعف بعدی فیلم مربوط به مرگهای این فیلم است. اولی مربوط به مرگ الیسور مودی است که اگرچه شخصیت نسبتا نزدیکی به هری در مقایسه با دیگر استادانِ هاگوارتز بوده است، اما صحنهی مرگ او هیچوقت به صحنه کشیده نمیشود و همهچیز به یک اشارهی جزیی خلاصه شده است. صحنهی نهایی فیلم بین هری و دوستانش علیه بلاتریکس و دیگران کمی سادهتر از چیزی که از اکشن پایانبندی فیلم انتظار میرود صورت میگیرد و مرگ دابی هم از آنجایی که او از قسمت دوم مجموعه تاکنون غایب بوده شوک و تاثیرگذاری لازم را ندارد. مطمئنا از آنجایی که دابی حضور پررنگتر و مدامتری در کتابها داشته، این صحنه در منبع اقتباس بسیار سوزناکتر از آب درآمده است، اما فیلم موفق نمیشود کاری کند تا تماشاگران هم به اندازهی هری و بقیه از صحنهی جان دادن این جن فسقلی احساس ناراحتی کنند. روی هم رفته گرچه با فیلم مشکلداری طرفیم، اما نه تنها دیوید یتس با این فیلم افق کارگردانیاش را گستردهتر میکند، که قسمت اول «یادگاران مرگ» در زمینهی وارد کردن این سری به فضای غمانگیز و خفقانآور جنگ نهایی سرافراز بیرون میآید و ماموریتش را در زمینهچینی اتفاقات قسمت آخر بدون اینکه زیادی زمینهچین به نظر برسد با موفقیت انجام میدهد.
Zoomg