نقد فیلم A Wrinkle in Time – چینخوردگی در زمان
بعضی فیلمها، با آن که لزوما تبدیل به آثار موفقی نمیشوند و با این که اشکالات انکارناپذیری را در بخشهای گوناگونشان یدک میکشند، همیشه چیزهایی را هم آنقدر پررنگشده و قابل احترام کنار گذاشتهاند که نمیتوان به سادگی تماما زیر سوالشان برد و ارزشی را که حداقل برای عدهای از بینندگان سینما دارند، فراموش کرد. A Wrinkle in Time، که داستانی فانتزی/علمیتخیلی را برای ارائه کردن به مخاطب خویش انتخاب کرده است، شاید نسخهی دیگری از همان قصهی دختربچههای شجاع و پدرانی که غرق در کارشان آنها را فراموش میکنند باشد، ولی چه در تصویرپردازی و چه در معناگراییِ حتی سادهی فیلمنامهاش اینقدر اوریجینال و خوب ظاهر میشود که بتوان آن را با همهی اشکالاتش، اندکی هم که شده دوست داشت و فلسفهی ساخته شدنش را درک کرد. نه! «چینخوردگی در زمان»، هرگز یکی از آن فیلمهایی نیست که فقط برای فروختن ساخته میشوند. شاید بتوانید به آن تهمت خستهکننده بودن مطلق را بزنید، شاید بتوانید به خاطر شخصیتپردازی ضعیفی که دارد از آن متنفر باشید و شاید بتوانید اغراقهای فانتزیاش را بیش از حد کودکانه خطاب کنید، ولی نمیتوانید بگویید فقط و فقط برای سودآوری خلق شده است. چرا که دیالوگها، تصاویر و مفاهیم حاضر در داستانسراییاش، مشخصا به عنوان عناصری که برای فکر و ذهن مخاطب و این که تماشاگر کودک یا نوجوان بعد از تماشای اثر چگونه دنیا را خواهد دید اهمیت قائل میشوند، جلوه کردهاند. همینها، باعث میشوند هنگام رویارویی با ثانیههای «چینخوردگی در زمان»، با یک مشت سکانسهای فانتزی خشکوخالی که صرفا از ترکیب سیجیآیها به وجود آمدهاند، طرف نباشیم و وقتی صحبت ازلایواکشنهای پرخرج دیزنی به میان میآید، این واقعا دستاورد لایق احترامی است.
اما بگذارید با نقاط ضعف فیلم شروع کنم تا صحبت دربارهی ویژگیهای مثبت ساختهی ایوا دوورنی، باعث ایجاد تصویری بیش از اندازه مثبت از اثر مورد بحث هم نشود. «چینخوردگی در زمان»، فیلمی است که در شخصیتپردازی کاراکترهایش و در جلوهای جدیتر، خلق رابطه مناسب مابین آنها، اشکالاتی بسیار بسیار بزرگ را یدک میکشد. شخصیتهای قصه، نه پیشینهی خاصی دارند، نه میتوان برایشان عمقی در نظر گرفت و نه حتی کوچکترین قوس شخصیتی قابل لمس و لایق توجهی را تجربه میکنند. همهچیز دربارهی این افراد شبیه به ادا درآوردنهایی میماند که مثلا قرار است به عنوان پردازش کاراکترها معرفی شوند ولی در جلوهی نهایی، مواردی جز تیپهایی آشنا و کلیشهای، رفتارهایی قابل حدس و پیشبینیشده و تغییراتی لحظهای و بدون عمق، به دست ما مخاطبان نمیرسند. در ادامهی این ماجرا اما شیمی ضعیف و غیر قابل درک حاضر در بین این اشخاص را داریم که به واقع زورکی و ضعیف ظاهر میشود و به جز در برخی لحظات احساسی و مهم داستان، هرگز حکم عنصری جذبکننده برای بیننده را ندارد. البته از آنجایی که مخاطب هدفِ اثر، قطعا و یقینا در اصل بچههای کم سن و سال هستند و غالبا بزرگسالان فقط در صورت میل پیدا کردن به تماشای داستانی خانوادگی در کنار آنها به سراغش خواهند رفت، ممکن است این مشکلات کمتر از این توصیفات به چشم برخی از بینندگان بیایند ولی این باعث نمیشود که حرفهایمان زیر سوال برود یا نقاط ضعف بیانشده را حتی برای چند ثانیه، بتوان زیر سوال برد یا انکار کرد.
در عین حال، فیلمنامهی اثر تنها پرشده از نقاط ضعف هم نیست و مثلا در دیالوگنویسی، قدرتمند ظاهر میشود. وسط دقایق A Wrinkle in Time، بدون شک یکی از آن عناصری که تقریبا از نفس نمیافتند و عملکردشان همیشه جذاب، اثرگذار و مهم باقی میماند، دیالوگها هستند. دیالوگهایی که هم بدون اعصابخوردکن شدن هویت ماجراها را به درستی شرح میدهند، هم در انتقال پیامهای آرامشبخش فیلم، محوریترین عنصر سینمایی به کار گرفتهشده توسط فیلمساز محسوب میشوند و هم همانگونه که از چنین داستانی انتظار میرود، کاراکترها بیشتر از هر چیز برای موفق شدن و فائق آمدن بر مشکلات مقابلشان، محتاج به استفادهی صحیح از آنها هستند. افزون بر این مورد، با آن که «چینخوردگی در زمان» بعضی وقتها داستانگویی غیرقابل انتظار و بیمنطق را هم تجربه میکند و صرفا وقتی که کم آورده، با رو کردن یک قابلیت جدید برای کاراکترها به حل مشکلاتشان میپردازد، ولی انصافا در قسمتهای اصلی داستان اینگونه اثر را نمیبینیم و به خوبی، موارد موجود در دستان شخصیتها برای حرکت رو به جلو درون این روایت، معرفی میشوند. جالبتر آن که برخلاف خیلی از فیلمهای حاضر در این زیرژانر یا برخی زیرژانرهای مشابه دیگر، این معرفی کردنها هرگز باعث لو رفتن داستان و اسپویل شدن همهچیز هم نمیشوند و از آنجایی که در کل، ایدهی فیلمنامه همانقدر که در بخشهای زیادی کلیشهای است در بخشهای زیادی نیز حس تازگی دارد، این موضوع کاری میکند که موقع دیدن A Wrinkle in Time، حقیقتا حس مواجهه با یک فیلم کپیشدهی صرفِ دیگر به وجود مخاطب وارد نشود.
ولی فیلمنامه، تنها بخشی از محصول سینمایی جدید والت دیزنی نیست که به شکلی ضد و نقیض، ویژگیهایی مثبت و منفی را یدک میکشد. چون اجراها و نقشآفرینیهای حاضر در اثر، عملا تعریفکنندهی لغت ضد و نقیض در سینما به حساب میآیند! یک طرف ماجرا، ریس ویترپسون و کریس پاین را داریم که در عین حاضر شدنهای نهچندان بلندمدتشان در برابر دوربین، عالی به نظر میرسند و نمیتوان خردهای بر نمایشی گرفت که نشانمان میدهند. آنطرف اما وقتی صحبت به اپرا وینفری، دریک مککیب و دو نوجوان اصلی فیلم میرسد، به ترتیب با بازیگری روبهرو هستیم که مطلقا خنثی است و هیچ کار خاصی انجام نمیدهد، پسربچهای که فراتر از انتظارات ابتداییمان میدرخشد و موجودات تحملناپذیری که اگر از من میپرسید، بهتر است بازیگری را به عنوان شغلهای آیندهشان انتخاب نکنند. احتمالا موقع انتخاب بازیگران فیلم و به خصوص همین اجراکنندگان نقشهای مگ و کالوین، سازندگان با خودشان حساب کردهاند که به خاطر مبتنی بودن قصه بر حرفهایی جهانشمول برای تمام کودکان و نوجوانان دنیا، بهتر است چهرههایی عادیتر که قهرمانانی خاص را تداعی نمیکنند را برای نقشآفرینی در فیلم برگزینند. هدفی که خواه یا ناخواه، باید پذیرفت در بعضی بخشها نسبتا محقق هم شده است اما در اکثر زمانها، از شخصیت اصلی قصه موجودی ناملموس میسازد که بیننده تنها میخواهد فاصلهاش با او را حفظ کند.
فارغ از تک به تک این حرفها، در انتهای کار نوبت به صحبت دربارهی یکی از بزرگترین نقاط قوت فیلم یعنی سکانسها، رنگپردازیها و در کل تمام تصاویر A Wrinkle in Time میرسد. صحبت دربارهی جلوههای ویژهای که سرتاسر بدون نقص چشمان مخاطب را به خودشان خیره میکنند، سکانسهایی شدیدا متفاوت و دوستداشتنی که حتی در صورت بیاهمیتی تمام و کمال داستان برایتان میتوانند از سر رفتن حوصلهتان جلوگیری کنند و حتی دقایق رنگآمیزیشده و ویژهای که بهتر از هر دیالوگ دیگر، داستان را پیش میبرند و برخلاف فضاسازیهای کلی و ضعیف انجامشده توسط فیلمساز، به خوبی در پیشبرد ذهنیت مخاطب نسبت به جهان فانتزی این محصول سینمایی دیزنی، نقش دارند. البته که وقتی دارم دربارهی سکانسپردازیهای عالی حرف میزنم، منظورم مسائل پیچیده و هنریتری همچون میزانسنها نیست. چون واقعا A Wrinkle in Time فقط چند دقیقه از وقتتان را در راه اثبات کردن آن که قرار نیست چنین چیزهایی را به شکلی کمالگرایانه یا حتی نزدیک به عالی ارائه کند، هدر میدهد.
اصلا انگار خود محصول هم میداند که در حد و اندازهی این حرفها نیست، ولی سعی میکند این ضعفها را با چیزهایی ظاهری و خلق تجربههای بصری مناسب برای بینندهاش پشت سر بگذارد که البته در راه رسیدن به این مهم، موفق نیز میشود. این یعنی وقتی خواستید زمانتان را صرف دیدن «چینخوردگی در زمان» کنید، میتوانید از دیدن تصاویر خوشرنگ و لعاب و متفاوت و پرانرژی مطمئن باشید، ولی برخلاف فیلمنامه که در بعضی بخشها مثل معناسراییها و دیالوگنویسیها بار هنری ارزشمندی نیز برای تقدیم کردن به مخاطب کنار گذاشته است، اینجا صرفا جذابیتها به زیباییهای خلقشده توسط چندین و چند کامپیوتر، خلاصه میشوند.
برای کودکان کم سنوسال و افرادی که دوست دارند در کنار فرزندان یا نزدیکان کودکشان به تماشای فیلمها بنشینند، A Wrinkle in Time مطمئنا محصولی است که نباید آن را فراموش کرد. برای مابقی افراد اما اگر هیچ مشکلی با فانتزیهای افسارگسیخته و پرشده از جادو و مخلوطشده با عناصر ظاهرا علمیتخیلی ندارند، دلشان دیدن داستانی که به اندازهی نقصهایش ویژگیهایی مثبت همچون دیالوگهایی لایق دنبال کردن و پیامهایی لایق شنیدن دارند را میخواهد و ضعفهای دیوانهوار در قسمتهای مختلفی از فیلمنامه مانند شخصیتپردازی آنقدرها هم آزارشان نمیدهد، دیدن «چینخوردگی در زمان»، بدون هیچ و شبههای وقت تلف کردن نیست. اما هرگز آنطور هم نیست که فکر کنید حتی این افراد، با پشت گوش انداختن تماشای اثر مورد بحث، کوچکترین چیزی را از دست میدهند.