نقد فیلم بره (Lamb) | اثری ترسناک از سینمای ایسلند
فیلم بره یا Lamb، یک ملودرام خانوادگی را در بستری از فضای وحشت فولکلور و در ترکیب با مفاهیم اسطوره، عناصر سورئال و فانتزی تاریک، به تصویر میکشد. ترکیبی که حاصل آن یکی از عجیبترین فیلمهای ۲۰۲۱ است. با زومجی و نقد فیلم بره همراه باشید.
فیلم بره یا Lamb به نوعی در ادامه جریانی از فیلمهای ترسناک سالهای اخیر قرار میگیرد که داستانشان در یک جهان تکافتاده رخ میدهد. چشماندازهایی که معمولا به دلیل موقعیت جغرافیایی یا بخاطر قوانین و اعتقاداتی خاص، دور از جامعه عادی پیرامون هستند. فانوس دریایی (The Lighthouse) رابرت اگرز و میدسامر (Midsommar) آری استر را میتوان به عنوان دو نمونهی برجستهی این نوع فیلمها مثال زد. شخصیتهای مذهبی قدرتمند یا رهبران فرقهای عجیب و غریب، معمولا بر مبنای قوانین اخلاقی و مذهبی سختگیرانه خود، جهان کوچک این فیلمها را تعریف میکنند (میدسامر، The Other Lamb و Apostle). اما در برخی دیگر از این نمونهها، جغرافیای بکر و دورافتاده نقش اصلی را در روایت فیلم به عهده دارد. از این منظر، بره، به دستهی دوم تعلق دارد. فقدان ارتباطهای انسانی و اجتماعی در این فیلمها معمولا بستری برای آشکار شدن شیاطین درون است. جایی که شخصیتهای تنها و تکافتاده این فیلمها، به تدریج به ورطه جنون سقوط میکنند.
بره یا Lamb به نوعی در ادامه جریانی از فیلمهای ترسناک سالهای اخیر قرار میگیرد که داستانشان در یک جهان تکافتاده رخ میدهد. چشماندازهایی که معمولا به دلیل موقعیت جغرافیایی یا بخاطر قوانین و اعتقاداتی خاص، دور از جامعه عادی پیرامون هستند
والدیمار یوهانسون، کارگردان ایسلندی بره، فارغالتحصیل دورهای آموزشی زیر نظر کارگردان بزرگ مجار یعنی بلا تار است. همچنین نام تار به عنوان یکی از تهیهکنندگان اجرایی فیلم در تیتراژ دیده میشود. با دانستن این نکته، انتظارات از اولین فیلم یوهانسون بالا میرود. البته هرچند فیلم یوهانسون در جاهایی نشان میدهد که وامدار سینمای بلا تار است – از جمله تاکید بر مناظر طبیعی و حیوانات، سکوت میان کاراکترها و گرههای داستانی مبهم و ناشناخته، اما در مجموع در مسیری متفاوت حرکت میکند.
بخش زیادی از این تفاوت، از تمایل یوهانسون برای نزدیک شدن به فضای سینمای وحشت ناشی میشود. با اینحال، مواجهه با فیلمی که بلا تار و نومی راپاس از تهیهکنندگان اجرایی آن هستند، تا حدودی غیرمنتظره است. راپاس به عنوان بازیگری از سینمای جریان اصلی و تار در قالب فیلمسازی که از یک نوع سینمای هنری میآید.
جهان بره خود نیز نتیجهی چنین دوگانهای است. فیلمی با مختصات سینمای وحشت که ظاهر یک فیلم هنری را دارد. از سوی دیگر، فیلم یوهانسون را میتوان به عنوان آمیزهای سبک سینمای کند (Slow Cinema) و فیلمهای سوزش آهسته در نظر گرفت. مقدمهچینی طولانی و آهسته فیلم برای رسیدن به یک نقطه اوج انفجاری که پیرنگ بیرونی اثر را میسازد از قواعد فیلمهای سوزش آهسته پیروی میکند و پیرنگ درونی ِکنار آمدن یک زن با غم فقدان فرزندش منطبق بر قواعد سینمای کند است. حاصل آن فیلمی عجیب است که میتواند مخاطبان را به دو دسته تبدیل کند. مخاطبانی که این فضا را تصنعی و جلوهگرانه میبینند و تماشاگرانی که درگیر فضای سرشار از غرابت فیلم میشوند. هرچند تجربه نشان داده است فیلمهایی که بیش از اندازه شیفته ایده تک خطی عجیبشان میشوند، کمتر از آنچه که انتظارش میرود در ذهن بافی میمانند.
بره از میانه به بعد نشان میدهد که برنامهی چندانی برای بسط ایده اولیه خود ندارد. به همین دلیل است که فیلمنامه در میانه، با ورود یک شخصیت جدید سعی میکند روایت خود را در مسیر تازهای پیش ببرد
به عنوان یک نمونه میتوانیم به یورگوس لانتیموس یونانی اشاره کنیم. لانتیموس در جایی که ایده غیرمعمول خود را به درستی بسط میدهد و به آن عمق میبخشد، فیلمی میسازد که هنوز بعد از ده سال میتوان از آن صحبت کرد (دندان نیش). اما فیلمی مثل خرچنگ که ایده بکر خود را در مسیرهای قابل پیشبینی و سطحی رشد میدهد، به راحتی به مرور زمان از جایگاه اولیه خود نزول پیدا میکند. بره از میانه به بعد نشان میدهد که برنامهی چندانی برای بسط ایده اولیه خود ندارد.
به همین دلیل است که فیلمنامه در میانه، با ورود یک شخصیت جدید سعی میکند روایت خود را در مسیر تازهای پیش ببرد. بخشی که ضعیفترین قسمت فیلم را شامل میشود. فیلمی که میان یک ملودرام کمحرف و خلق یک فضای هراسآور فولکلوریک معلق است. در واقع بنظر میرسد که خط داستانی ترسناک فیلم، بیشتر در خدمت بخش ملودرام آن است. اما فیلم در هیچ کدام از این دو بخش موفق نمیشود که به انتظارات مخاطبان خود پاسخ بدهد. انحرافهای فیلم از پیرنگ داستانی اصلی آن نشان میدهد که جوهانسون برنامه چندانی برای عمق بخشیدن به ایده خود ندارد. به همین دلیل است که فیلم علاوه بر تغییرات غیرمنطقیای که در مسیر داستان ایجاد میکند، تلاش دارد به موضوعات مختلفی سرک بکشد.
بره از آن دسته فیلمهایی است که در برابر هر گونه اسپویلی مقاومت میکنند. به گونهای که کوچکترین اشاره به جزئیات طرح داستانی فیلم، از جذابیت تماشای آن کم میکند. بره، یک خط داستانی عجیب ولی ساده و بدون شاخ و برگ دارد و بخشی از جذابیت فیلم ناشی از غرابت فضای آن است. غرابتی که با اشاره به خط داستانی فیلم کمرنگ میشود. در واقع بره فیلمی است که اگر بدون هیچ اطلاعی از خط داستانیآن به تماشایش بنشینید، احتمالا از تماشای آن لذت بیشتری خواهید برد. بنابراین در این متن سعی کردهام چندان وارد جزئیات طرح داستانی کمرنگ فیلم نشوم. در پوستر رسمی فیلم نیز تلاش شده است چیز چندانی نشان داده نشود. در پوستر فیلم فقط نومی راپاس را در نقش ماریا میبینیم که یک بره را در آغوش گرفته است. همچنین کلمههای مادر و طبیعت، با تضادی آشکار روی پوستر خود نمایی میکنند. پوستر به ما میگوید که در اینجا با داستانی از ارتباط میان انسان و طبیعت روبهرو هستیم.
بره از آن دسته فیلمهایی است که در برابر هر گونه اسپویلی مقاومت میکنند. به گونهای که کوچکترین اشاره به جزئیات طرح داستانی فیلم، از جذابیت تماشای آن کم میکند
از فیلم یوهانسون احتمالا میتوان این تفسیر را برداشت کرد که انسانها احساس میکنند حق دارند طبیعت را غارت کنند بدون آنکه انتظار هیچ ضربهای از جانب آن داشته باشند. اگرچه چیزی که جهان اطراف به ماریا و همسرش اینگوار هدیه میدهد در ابتدا یک معجزه بنظر میرسد اما در نهایت به یک نفرین تبدیل میشود. حتی میتوانیم اینگونه بپرسیم چه میشود اگر آنچه طبیعت به ما میدهد یک نفرین باشد نه یک هدیه؟ آیا بره سعی داره ماهیت طبیعت خوب و بخشنده را زیر سوال ببرد؟ ماریا و اینگوار در یک مزرعه گوسفند در جایی در درههای ایسلند زندگی میکنند.
جایی که اگر برای کمک فریاد بزنی، کسی صدایت را نخواهد شنید. این محیط خالی از فیگورهای انسانی، رابطه میان کاراکترهای فیلم و طبیعت را پررنگتر میکند. بنابراین عجیب نیست که ماریا و اینگوار از هدیهای که طبیعت به آنها داده است، اینگونه استقبال میکنند. قابهای مه آلود الی آرنسون از چشماندازهای ایسلند، در خدمت به تصویر کشید طبیعتی مرموز و ناشناخته است. تصاویری سرد و بیروح اما زیبا که حسی از رنج و اضطراب در خود دارند. جوهانسون با اتکا به اساطیر و افسانهها یک داستان فولکلور مدرن را روایت میکند که تصویری زمخت، خشن و عرفانی از جغرافیای ایسلند ارائه میدهد.
مقالهیمرتبط
بره از مختصات آشنای سینمای ایسلند پیروی میکند. روایتهایی آرام، کمحرف، با شخصیتهای محدود که در چشماندازهای وسیع و گرگ و میشی به تصویر کشیده میشوند: قوچها (Rams) و اسبها و آدمها (Of Horses and Men) دو فیلم برجسته از سینمای ایسلند در دهه گذشته هستند که داستانشان را در چنین بستری روایت میکنند. همانطور که از عنوان این سه فیلم مطرح شده نیز مشخص است، ارتباط میان انسان و حیوان و همچنین انسان و طبیعت، عنصری تکرار شونده در سینمای ایسلند محسوب میشود. اما فیلم یوهانسون دو تفاوت آشکار با دارد.
نخست اینکه در بره، خبری از لحن کمدی این دو فیلم نیست. هرچند در جاهایی بنظر میرسد که فیلم میخواهد یک کمدی سیاه کنایهآمیز باشد. مانند برخی از شوخیهای بصری که در بعضی لحظههای فیلم دیده میشوند. از جمله لحظاتی که جوهانسون به شکلی زیرکانه به دورویی ماریا و اینگوار اشاره میکند. مانند اشاره به لذت بردن آن دو از یک شام بره و یا پوشاندن ژاکتهای پشمی به آدا که از پوست همنژادهایش ساخته شده است. اما این شوخیها در بافت و اتمسفر فیلم به یک لحن کمدی منجر نمیشود. زیرا فضایی که والدیمار یوهانسون در بره خلق میکند، عاری از هرگونه حس و حال انسانی است.
بره از مختصات آشنای سینمای ایسلند پیروی میکند. روایتهایی آرام، کمحرف، با شخصیتهای محدود که در چشماندازهای وسیع گرگ و میشی به تصویر کشیده میشوند
در فضای بیروحی که جوهانسون خلق میکند، اگر اندک حس و حالی وجود دارد به لطف حضور چشمگیر نومی راپاس است. راپاس با ظرافتی مثال زدنی تصویری از مادری خلق میکند که در جاهایی مهربانی و شفقت را به نمایش میگذارد و در لحظاتی دیگر یک بیرحمی سرد را به تصویر میکشد. این کیفیت دوگانه ماریا در ادامهی همان نگاه جوهانسون به طبعیت قرار میگیرد. بنظر میرسد کلیشه مادری هیولایی در فیلمهای ترسناک در بره با تغییراتی به شکلی استعاری در خدمت به تصویر کشیدن ارتباط میان انسان و طبعیت است. اینکه چگونه طبیعت/مادر میتواند سویه هراسناک خود را نمایان میکند.
در مجموع روابط میان کاراکترها با سردی عامدانهای نمایش داده میشود که در برخی لحظههای فیلم شکلی آزاردهنده پیدا میکند. اما هرچقدر کاراکترهای انسانی عاری از عاطفه و احساس هستند، مجموعه حیوانات داخل فیلم در بیشتر موارد عملکردهای احساسی تاثیرگذارتری دارند. به عنوان نمونه مادر بره فیلم را یه باد بیاوریم که چگونه نومیدانه فرزندش را از اینگوار و ماریا میخواهد. او در سکوت – به سبک یک فیلم وحشت واقعی درباره مادر بودن – گویی خطاب به ماریا میگوید: «بچهام را پس بده».
تانی کال