نقد فیلم بلفاست (Belfast) | روایتی شخصی و دلچسب از کنت برانا
کنت برانا در فیلم Blefast «بلفاست» با روایت درگیری پروتستانها و کاتولیکهای شهر بلفاست در سال ۱۹۶۹ آن هم از دید یک پسربچه ۹ ساله، هرگونه دو قطبی دیکته شده و خشونت بار از سوی نهادها را به هجو میکشد.
کنت برانا در فیلم بلفاست ما را با روایتی شخصی از تجریبات کودکی خود در این شهر همراه میکند. آن پسربچه ۹ ساله که بادی نام دارد، بهنوعی تداعی گر ۹ سالگی خود براناست. با پسربچهای همراه خواهیم شد که خیلی زود قرار است پا به دنیای دو قطبی و خشونتبار بزرگسالان بگذارد. دنیایی سرشار از نزاعهای متنوع از جانب دو طیف که هیچ یک حاضر نیست دیگری را به رسمیت بشناسد و گویی هویتشان را از انکار یکدیگر میگیرند. دراینمیان، نهادی بالا دست هم حضور دارد که این دو قطبی را در دل جامعه میگستراند. در روایت فیلم بلفاست، نهادی که بهصورت پنهان، حلقه اول زنجیره تمام نزاعهای این شهر است، کلیساست. کشیشهای افراطی با القای تفکری تفرقه آمیز، پیروان دو آیین پروتستان و کاتولیک را به جان هم میاندازند و هر کسی که در این محله است گویی باید یکی از این دو برچسب را به خود بگیرد. اما آنهایی که برچسب کاتولیک به خود دارند، در امان نیستند.
برانا قصد ندارد به ریشه یابی عمیق و بیپرده این نزاع بپردازد. هرچند که باتوجهبه قرارداد ابتدای فیلم مبنی بر کشمکش اصلی این دو طیف مذهبی برای پیشبرد روایت، جالی خای یک ریشه یابی دقیق از این نزاع دیرینه در فیلم حس میشود. اما برانا در عوض با روایت کردن این درگیری از زاویه دید بادی ۹ ساله، قصد دارد تا از اساس ماهیت این نزاع را با تمام هولناکیاش به هجو بکشد و تنها یک پرسش اساسی را مطرح کند: اگر پسربچه فیلم او نخواهد مدام بر سر این دو راهی قرار بگیرد چه؟ و اگر بهجای این دو راهی مطلق خوب و بد و زدن برچسبهای مذهبی به خود، راههای متنوعتری را برای ترسیم آینده خود در نظر بگیرد چه میشود؟
برانا با روایت درگیری دو طیف کاتولیک و پروتستان از زاویه دید بادی ۹ ساله، قصد دارد تا از اساس ماهیت این نزاع را با تمام هولناکیاش به هجو بکشد
برانا برای تعمیم پذیر کردن جهان شخصی فیلمش، دست روی موضوعی گذاشته که برای هر جامعهای قابل لمس است. دو قطبی مذهبی تنها یک شکل از دوقطبیهای فراوانی است که میتواند در هر برهه حتی جان بسیاری از آدمها را بگیرد. همچنین در ادامه این فضای دو قطبی، دغدغه مهاجرت آدمهایی که قربانی این نزاعها در کشور خود میشوند و باید بین رفتن و ماندن یکی را انتخاب کنند نیز از دیگر برگ برندههای فیلم است که میتواند برای هر مخاطبی قابل درک باشد. حال با این مقدمه به جهان فیلم بلفاست ورود میکنیم.
در ادامه جزییات داستان فیلم بلفاست فاش میشود
در بک گراند نقاشیهای تاریخی حک شده بر دیوارهای رنگی شهر بلفاست، جایی که از پلانهای ابتدایی به نظر میرسد امروزه شهری پیشرفته و در آرامش است، برانا به پشت پرده یکی از این دیوارها یا به بیان بهتر به تاریخ یکی از این خیابانها رسوخ میکند تا بهای دستیابی به زندگی امروز را رصد کند. خیابان آرام ابتدای فیلم که مرا به یاد خیابان آرام (Easy Street) اثر چاپلین هم میاندازد، به ناگاه به آشوب کشیده میشود و سلاحهای اسباب بازی شکل بادی، گویی باید رنگی واقعی به خود بگیرد. دوربین برانا در میان این نزاع، به دور بادی میچرخد تا واژگون شدن آن دنیای کودکانه در تضاد با این دنیای خشن را کاملا به ما القا کند.
او باید خیلی زود پا به این جهان آشفته بگذارد و برچسبی به خود بزند. حال اگر چاپلین در فیلم خیابان آرام، با زیرکی تمام مراسم دعا خوانی در کلیسا را با بغل گرفتن یک بچه مورد بیاعتنایی قرار میدهد، آن لحن طنز آمیز در نگاه بادی هم میتواند آداب آیین کاتولیک را به سخره بگیرد. اینکه کاتولیک بودن بسیار هم راحت است. تمام گناهان با حضور یک روز در هفته و اعتراف در پیشگاه کشیش بخشیده میشود. آن همه نزاع برای چنین آدابی؟ صحنه حضور بادی و برادرش در کلیسای کاتولیکها، با آن نماهای اکستریم کلوز آپ و اغراق آمیزی که برانا از دهان کشیش ثبت میکند، باز هم موکد هجو کردن آن دو راهی مطلق است که این نهاد در مقابل همگان میگذارد.
اگر خیابانهای بیرون ناامن هستند، سینما به پناهگاهی امن برای این خانواده و بادی بدل شده است. سینما گویی بهتر از آن دو قطبی مرسوم کلیسا میتواند چشمان بادی را به جهان پیرامونش باز کند
اما جهان بادی را قرار است نه فقط دو راه و نه حتی دو راهی همچون بهشت و جهنم، بلکه راههای متنوعی پر کنند. او قرار است هر صبح از پشت حصارها بیرون بیاید و به مدرسه برود و تمرین عشق ورزی کند. او قرار است مرز بندی معلم کلاس را هم که هربار به واسطه نمره بچهها را ارزش گذاری میکند به سخره بگیرد و از آن برای پیش بردن نگاه خودش استفاده کند. برای او، تنها، نشستن درکنار دختری که دوستش دارد مهم است. این نگاه را هم از نسل کسی همچون پدربزرگش میگیرد که جز عشق هیچ راه دیگری را انتخاب نکرده است.
سوای عشق ورزیدن به آن دختر، جهان بادی یا به بیان بهتر جهان فیلم برانا با پدیده تسکین دهنده و مسحور کننده دیگری در آن دوران هم گره خورده است. آن هم چیزی نیست جز سینما. اگر خیابانهای بیرون ناامن هستند، سینما به پناهگاهی امن برای این خانواده و بادی بدل شده است. سینما گویی بهتر از آن دو قطبی مرسوم کلیسا میتواند چشمان بادی را به جهان پیرامونش باز کند.
اوج پیوند خوردن سینما با جهان فیلم آنجاست که دوئل فیلم High Noon اثر فرد زینهمان، بادی را زودتر برای تقابل پایانی پدرش با بیلی آماده میکند. گو اینکه در آن صحنه تقابل در خیابان و با پخش قطعه دیمیتری تیموکین در جهان ذهنی بادی، سینما به واقعیت او آمده و تصویر شفافتری را از آیندهاش بهدست داده است. اما در راستای نگاه هجو آمیز و کودکانه برانا در فیلم، پیوند خوردن صحنه دوئل به تقابلهای محله در واقعیت، باز هم در راستای همان هجوی است که برانا مد نظر دارد.
حال همین مرزبندیهای ساده لوحانه، آنچنان فضای ناامنی را ایجاد میکنند که مادر خانواده نیز درنهایت رضایت میدهد که آنها بلفاست را ترک کنند. هرچند که برانا بار اصلی کشمکشهای خانواده بر سر رفتن یا ماندن را، تنها در پلانهای تک گویی مادر قرار داده است و آن طور که باید در استیصال این خانواده کنکاش نمیکند. این استیصال تنها به همین دو پلان خلاصه شده است. همچنین نزاع بین دو گروه پروتستان و کاتولیک نیز در بخشهای زیادی از میانه فیلم بهدست فراموشی سپرده میشود و تنها برای قطعی کردن تصمیم مادر، یک صحنه حمله به فروشگاه طراحی شده است. اما قابی که در صحنه بعدی، بسته سایز خانواده Biological در پیش زمینه و پدر و فرزندان را در پس زمینه نشان میدهد، یکی از بهترین قابهایی است که از این فیلم به یادگار میماند.
درنهایت دو قطبیهای دیکته شده از سوی کلیسا، بدان جا میرسد که مردم را بر سر ترک محل زندگیشان دستهبندی میکند. دو قطبی کلیسا درنهایت آنها را به سه دسته تقسیم میکند: آدمهایی که باید بروند، آدمهایی که میمانند و آدمهایی که قربانی میشوند. اما نگاه مشرف برانا از همه آنها تقدیر میکند. چرا که میداند همه آنها قربانی عنصری پنهان هستند. از قربانیان نباید خرده گرفت.
تانی کال