پرداختن به فیلمهای کمدی سختتر از پرداختن به آثار درام در سینما است. در خصوص کمدی یک اصل ساده میگوید : اگر تماشاچی بخندد، فیلم موفق است و اگر نخندد، فیلم شکستخورده است. این نگاه، کار منتقدان را در نقد آثار کمدی مشکلتر میکند. اما این تنها ملاک برای بررسی اثر کمدی نیست.
آنچه که در آثار کمدی سینمای ایران روندی آزاردهنده است، بی توجه کامل نویسنده به اصل درام است. نویسنده به راحتی سعی میکند تا تمام مشکلات خود را پشت نوشتن صحنههای خندهدار پنهان کند. آشکارا این روندی غلط است و نتیجهاش خلق آثار ضعیف کمدی است. در کمدی نویسنده سعی میکند تا ناراحتی خود را از یک معضل یا دغدغه عموما اجتماعی به شکلی که بیانش در شکل دیگری ممکن نیست، بیان کند. انتخاب قالب کمدی اتفاقا از همین دغدغه ذاتی اصل آن ریشه میگیرد. کمدی برای بیان ناراحتی (بخوانید خشم) از یک معضل اجتماعی که دغدغه نویسنده است، دست به دامن شوخیها و بذلهگوییهایی میشود تا با به سخرهگرفتن یا با هجوکردن مساله یا مسائلی که به آنها میپردازد به رویکرد جدیدی نسبت به مساله مطرحشده در آن برسد. اما نباید گمان کرد که این تعریف، محدودکننده محتوا و موضوعاتی است که نویسنده کمدی به سراغ آن میرود. پیمان قاسمخانی با دوفیلمنامه سینمایی خودش، مثالی روشنکننده برای این موضوع است. پرداختن به پسزمینه اجتماعی قوی و تعریف یک قصه کامل در «مارمولک» را میتوان با حضور کمرنگ و بیرمق هر دو این عوامل در «خوب، بد، جلف» مقایسه کرد. میزان موفقیت واقعی این دو اثر در میان مخاطبانشان، میتواند عاملی برای تفسیر صحیح از وضعیت کمدی که مورد پسند جامعه است، باشد. در مارمولک، تلفیق دو شخصیت به تنهایی یک موقعیت جذاب برای جامعه ایرانی محسوب میشود. رضا مارمولک در کش و قوسهای خود برای رسیدن به مرز و فرار از ایران، همزمان نقش یک روحانی را هم به عهده میگیرد. همین یک جمله از خلاصه داستان فیلم کافیست تا برای دیدن فیلم ترغیب شوید. در خوب، بد، جلف اما دو بازیگر (با بازی پژمان جمشیدی و سام درخشانی) برای ایفای نقش پلیس مجبور به گذراندن زمانی برای آموزش با یک افسر پلیس (با بازی حمید فرخ نژاد) میشوند و در این میان در یک ماجرای قتل واقعی درگیر میشوند. موقعیتی که به تنهایی جذاب نیست. تجربه برخی آثار کمدی موفق نشان میدهد که موقعیت اولیه داستان (جدای از شوخیهایی که در فیلم اتفاق میافتد)، باید به تنهایی یک موقعیت جذاب باشد. مثلا به یاد بیاورید شخصیتهای فیلم Some Like It Hot؛ در آنجا دو نوازنده مرد محبور میشوند لباس زنانه بپوشند و در میان گروهی از زنان باشند. این به تنهایی یک موقعیت خندهدار و جذاب است.
نویسنده کمدی نمیتواند خود را یکسره پشت شوخیهایش پنهانکند. ناگزیر باید به “اصل درام” برگردد. باید قصهای برای گفتن داشته باشد. به بیان دیگر ممکن است در یک اثر کمدیِ موفق تمام مولفههای ساختاری قصه در زمانی کوتاه اتفاق بیفتد و باقی زمان فیلم به شوخیهای فیلم در تکتک صحنههایهایش اختصاص داده شده باشد. اما همان زمان اندک، سهم خود را به عنوان چفت و بست (ساختار) قصه ایفا میکند تا تمام شوخیهای فیلم در غالب یک قصه کامل تعریف شوند و معنا یابند. اما در خوب، بد، جلف سهم قصه و درامپردازی چند دقیقه است؟ اگر نویسنده کمدی بتواند قصه خود را بدون شوخیهای تصویری آن برای مخاطب تعریف کند و موفق به خنداندن او شود، کمدی او موفق خواهد بود و باید باقی وقت را صرف شوخیهای تصویریاش کند. در خوب، بد، جلف به نظر میرسد که نویسنده در تمام فیلم، بهای همراهی مخاطب را از طریق صرفا شوخیهای لحظهای پرداخت کرده است. چنین رویکردی به فیلمهای کمدی و فرار از تعریف یک قصه و اتکای کامل به شوخیها، اثر را بیشتر به سمت لودگی پیش میبرد و به نظر میرسد این فرمول جدید سینمای ما برای آثار کمدی است. نمونه اخیر این رویکرد که به ساخته قاسمخانی پهلو میزند، «پنجاه کیلو آلبالو» است.
اشتباه رایج نویسندگان کمدی در خلق شخصیتهای کمیک اتکای آنان به خلق “شخصیت احمق” به جای “شخصیت کمیک” است. حماقت ابزاری برای خندیدن است، اما فعل احمقانه لزوما به معنای شخصیت احمق نیست. در واقع اولی-فعل احمقانه- در کمدی اتفاق میافتد اما عامل آن لزوما شخصیتهای احمق نیستند. در خوب، بد، جلف دو شخصیت اصلی کمیک فیلم فقط احمق هستند و نه بیشتر و این منجر به شکست فیلم در خلق “شخصیت کمیک” میشود. نتیجه این نوع نگاه در شخصیتپردازی کمیک، اتفاقی است که شاید در نگاه اول به چشم نمیآید؛ نتیجه قابل پیشبینی اعمال شخصیتها. غیرقابل پیشبینیبودنِ نتیجهِ کنشهای شخصیتهای فیلم نسبت به آنچه که مخاظب انتظار آن را دارد، یک اصل کلی و طبیعی است که به گونهای (کمدی، درام،…) که برای نوشتن انتخاب شدهاست، ارتباطی ندارد، چرا که یک اصل طبیعی است؛ غافل گیری. فعلی که از شخصیتهای صرفا احمق سر میزند، احمقانه و قابل پیشبینی است. حتی یک لحظه از فیلم غافلگیری مورد انتظار مخاظب رخ نمیدهد. نویسنده تمامی وقت خود را صرف شوخیهای لحظهای تکراری کرده است. هیچ صحنه ای از فیلم نیست که با شوخی جدیدی در سینما مواجه شوید. حماقت شخصیتها تنها دست آویز نویسنده برای پیشبردن داستان است. هیج عامل دیگری در قصه رخ نمیدهد و در تمام مدت فیلم این شوخیهای لحظهای اغلب بی نمک است که روی هم تلمبار میشوند.
فیلمنامهنویسِ خوب، بد، جلف در واقع از یک ویژگی داستان کمیک یعنی انعطافپذیری سواستفاده کرده است یا با اغماض از آن بیش از حد استفاده کرده است. برای روشن شدن این مطلب باید به همان نکتهای که در چند سطر پیش به آن اشاره شد بازگردیم. زمان قابل توجه شوخیهای یک فیلم کمدی در مقایسه با زمانی که به تعریف قصه اختصاص میدهد، به آن قابلیت انعطافپذیری بیشتری میدهد تا نویسنده تمام توان خود را برای خلق شوخیهای بامزه به کارگیرد و به نظر میرسد این قابلیت کمدی است که در خوب، بد، جلف و اغلب آثار کمدی اخیر سینمای ایران از آن سواستفاده میشود تا مخاطب را برای تمام فیلم با خود همراه کند.
در کمدی، نویسنده به طور طبیعی تمایل دارد تا میل به پیشروی (پیشبینی آنچه که در ادامه قصه رخ میدهد) را که در مخاطب آثار درام وجود دارد، با شوخیهای لحظهای کاهش دهد. اما نمیتواند آن را متوقف کند و به همین علت است که باید به “اصل درام” رجوع کند و “قصه” بگوید. قصهای که برای تعریفشدن نمیتواند فقط و فقط به اتفاقات و شوخیهای لحظهای متکی باشد و نیاز دارد تا از شخصیتهای سینمایی برای تعریف قصه خود کمک بگیرد.
به نظر میرسد، کمدی نیز در شناخت معیوب سینماگران ما از تمام گونههای سینمایی، از غافله عقب نیفتاده است. شخصیتهای فیلم خوب، بد، جلف حتی به تیپهای احمقانه همسطح خود هم طعنه نمیزنند، چهبرسد که بخواهند شخصیت سینمایی باشند. قابلیتهای منحصر به فرد و وسواسگونه به شکلی اغراقآمیز، ویژگی است که معمولا در شخصیتهای کمیک به دنبال آنها هستیم. شخصیتی که قابلیتی بیمارگونه دارد و معمولا خود از آن غافل است و این عاملی است که به بروز موقعیتهای خندهدار در فیلم میانجامد. یک نمونه موفق از این نوع شخصیتها را در فیلم مشهور Dr. Strangelove ساخته کوبریک به یاد بیاورید. حتی بسیاری از آثار فیلمسازان مشهور معاصر ما همچون “تیم برتون” از همین ویژگیها در خلق شخصیتهایشان بهره میبرند.
لجام گسیختگی در خلق آثار هنری، در کمدی بیش از سایر گونهها فرصت بروز پیدا میکند چرا که نویسنده قادر است با سواستفاده از انعطافپذیری این نوع از سینما، شوخیها و کلیشههای تاریخگذشته خود را به زور استفاده از تنوع بازیگران و نامهای مشهور به خورد مخاطب بدهد. جمع دوستان پیمان قاسمخانی در فیلم جمع است! علی اوجی در دو صحنه از فیلم حضور دارد و احتمالا همین حضور اوست که باعث میشود صدای رضا یزدانی را بشنویم و تصویرش را هم در آخرین پلانها ببینیم یا قاتل محمود معتضدی (محراب قاسمخانی) بهاره رهنماست که در آخرین سکانس فیلم حاضر میشود و گره اصلی ماجرای قتل را باز میکند. در واقع تنها غافلگیری قابل ستایش فیلم آنجاست که زمانی که به دلیل مشخصنشدن قاتل باید منتظر قسمت بعدی فیلم (خوب، بد، جلف ۲) باشیم، حضور بهاره رهنما و مشخصشدن علت ماجرای مرگ مقتول، به کابوس خوب، بد، جلف ۲ احتمالی پایان میدهد.
نخستین اکران از جشنوارهِ نه چندان دلچسب امسال، یک کمدی ضعیف و دلسردکننده است. منتظر آثار امیدوارکننده میمانیم.
Zoomg