در سال ۲۰۱۲ و با انتشار اولین نسخه از سری Dishonored، یک بازی خاص، منحصر به فرد و در مواقع بسیاری شوکه کننده وارد بازار شد. عنوانی زیبا که با شعار آزادی عمل و ارائه گیم پلی نوآورانه و زیبا، توانست طرفداران بسیاری را جذب کند. اما برای عدهای از بازیبازها، نام Dishonored پیوند خورده است با فضاسازی های عجیبِ استیم پانکی، داستانی گیرا که در عین سادگی مفاهیم خاصی را مورد بررسی قرار میدهد، اشاره عظیم به سیاست، طاعون، تاریخ و فلسفه. این بازی که حاصل به هم پیوستن تفکرات چند تن از بازی سازان بزرگ است. توانست با فضای سنگین و معرفی کردن یک ضدقهرمانِ به شدت خاص، با سرعتی سرسام آور به عنوانی مشهور تبدیل شود. اما این عنوان به دلیل همان مسائل پیچیده و گاهی به شدت تلخی که مطرح میکند، از سمت و سوی مخاطبها با رویکردی کاملاً صفر و یکی مواجه شد. به علت سبک بصری منحصر به فرد بازی که به عقیده بنده یکی از تاثیرگذار ترین عوامل در رساندن پیام حقیقی بازی است، بسیاری از مخاطب ها این بازی را کودکانه، ساده و یا حتی مناسب برای افراد کم سن و سال معرفی میکردند. در مقابل اما طرفدارای وجود دارند که با کمی عمیق تر شدن، به سرعت دلباخته عناصرِ به کار رفته در فضاسازی و ساخت محیط بازی شدند.
استدیو آرکین با فضاسازیهایی سنگین، تار و البته منحصر به فرد، با استفاده از عناصر سبک استیم پانک، تاریخی موازی (و یا متفاوت) و تخیلی را ایجاد می کند که شهر دانوال را به تصویر میکشد. شهری به نوعی همتای لندنِ صنعتی شده و پیشرفته است. دانوال به عنوان پایتخت حکومت ملکه جسامین کالدوین معرفی میشود. شهری که با ورود ما به بازی، دچار تباهی شده است. این تباهی که در بازی به شکل یک طاعون به تصویر کشیده شده است، در واقع می تواند نمادی از هرچیزی که باعث نابودی شهری می شود باشد و در همین ابتدای امر است که Dishonored عمق خودش را به نمایش میگذارد. در مراحل معرفی شخصیتها و اشخاص تاثیر گذار حکومتی، با مردان و شاید زنانی مواجه می شویم که همگی تشکیل دهنده بدنه نظام حکومتی دانوال هستند. این افراد که بر طبق اصولِ اساسی سری Dishonored، یعنی تمایل به ساده کردن پیچیدگی ها و در عین حال پیچیده کردن مفاهیم معرفی میشوند، هریک به عنوان قشری قدرتمند از جامعه شناخته میشوند. ثروتمندان و تاجران، نظامیان، دانشمندان و روشنفکران، افراد مطلع و در واقع کسانی که اطلاعاتی حیاتی و خصوصی از دیگران را در دست دارند و در آخر هم کسانی که به طور حقیقی در بدنه دستگاه حکومتی فعالیت میکنند. این ساده سازی خاص Dishonored باعث می شود که در همان ابتدای داستان، مخاطب با بازی های سیاسی پیچیده حکومت و نقش افراد در آن آشنا شود. و پس از مرگ ملکه و شروع داستان انتقام کوروو است که مخاطب می تواند شاهد این بازی های پیچیده که به سبک سری به سادگی روایت می شوند باشد.
در حقیقت، شخصیتهای سری، به علت سبک روایی خاص معمولاً آنقدرها هم بی نظیر پرداخت نمیشوند که در ذهن مخاطب جای بگیرند، اما در مقابل نقشی که برعهده گرفتهاند به عنوان نقشی سیاسی و مهم در ذهن مخاطب ثبت میشود. به عقیده نگارنده این موضوع را میتوان عمدی خواند، چرا که سازنده ها بیشتر از شخصیت هایشان به مفاهیمی که قصد انتقالش را داشته اند وفادار بودهاند. آن ها سعی داشتند تا با نشان دادن بازیهای سیاسی و در کنار آن مفاهیمی فلسفی که شخص The OutSider و جادوگران نماینده آن هستند، مخاطب را از اطراف خود و از جهان حقیقی آگاه کنند. آن هم مخاطبی که در ابتدا بتواند فضای سخت و کمی پس زننده بازی را قبول کند. قصد ندارم بگویم که مخاطبان Dishonored خاص و یا تافته جدا بافته هستند، خیر! قصد این است که بگوییم مفاهیم ارائه شده در Dishonored تلخ، ضربه زننده، مبهم، تکان دهنده، دردناک و در انتها به شدت حقیقی هستند. چرا که با نگاهی ساده به جامعه داخلی و خارجی، میتوان نقشهایی که Dishonored سعی در توضیح دادنشان داشت را مشاهده کرد. همچنین میتوان به طور دقیق وظایف و فعالیتهای این چنین نقشهایی را در نظام سیاسی جهانی درک کرد.
به همین دلیل است که میتوانیم با خیالی آسوده Dishonored را اثری کاملاً سیاسی و فلسفی بنامیم و با کمی آسان گیری آن را در کنار Bioshock ها و Metal Gear ها قرار دهیم. چرا که این سری با رویکرد خاصِ خودش، درست همانند سری Bioshock مفاهیمی بسیار عمیق را دستمایه روایتش قرار میدهد. البته به هیچ وجه قصدمان مقایسه یا ساختن بت از یک عنوان و یا از یک بازی ساز نیست، چرا که همین رویکرد سیاسی و اجتماعی سری Dishonored گاهی ضرباتی جبران ناپذیر به داستان سرایی و شخصیت پردازی سری وارد میکند، ضرباتی که باعث میشوند مخاطبانی چون من با تمام علاقهای که به سری دارند، گاهی شخصیتها ار از یاد برده و فقط نقش ها را به خاطر بسپارند. این شخصیت پردازی ضعیف دیگر کرکترها در مقابل قهرمان اصلی سری، یعنی کرکتر کوروو آتانو، قرار می گیرد، قهرمانی (یا ضدقهرمان) که با وجود سکوتی کشنده در شماره اول، همچنان خوب و قابل همذات پنداری پرداخت میشود و این موضوع نقصهای دیگر را به خوبی پوشش میدهد.
اما با انتشار شماره دوم و گذشت زمانی طولانی از این رویداد، با بررسی دقیق، حالا میتوان مفاهیم یادشده در سری را از بازی دوم استخراج کردع و به آن ها بپردازیم.
در نوشته حاضر، قصد داریم نگاهی هرچند ساده (در حد فهم نگارنده) داشته باشیم، به مفاهیمی که در قسمت دوم بیان شدند، مفاهیمی مانند حقیقت و نوع حکومتِ امیلی و پدرش، فرد شایسته حکومت و کنترل مردم و ذات اصلی شخص Outsider. با گیمفا همراه باشید تا بررسی سادهای را در رابطه با این مفاهیم انجام دهیم و نگاهی متفاوت به عنوان زیبای Dishonored 2 داشته باشیم.
مقاله حاضر حاصل مطالعه چندین و چندمقاله متفاوت و نظریات بسیار بوده است، همچنین مقاله Uncovering the meaning of the Outsider از سایت PCGamer هم نقشی موثر به عنوان ایده دهنده اصلی برای نگاشتن این مقاله ایفا کرده است. همچنین در مقاله قسمت هایی از داستان بازی بازگو خواه خواهد شد (خطر اسپویل)
حکومت قاشقنقرهایها
در ابتدا باید توجه کنیم که این سری از بازیها توسط استدیویی فرانسوی ساخته شده است. کشوری که تاریخش با کودتاها و انقلاب ها و تغییرات عظیم در نظام سیاسی همراه بوده است. فرانسویها انقلاب کبیر فرانسه را از سرگذراندهاند. انقلابی که قرار بود اشراف زادگان و پادشاهان را از تخت پادشاهی پایین کشیده و فقرا را به عدالتی بیهمتا مهمان کند. اما نتیجهای عجیب داشت، در جریان این انقلاب، فقط اشرافیان نابود شدند و سرمایه داران در جای آنها نشستند، فرانسوی ها حکومت ناپلئون را از سرگذرانندهاند، آن ها فراز و نشیب هایی عجیب و طولانی را طی کردهاند تا به نظم سیاسی فعلی برسند. همین نکته خاص، نگرش سازندگان نسبت به حکومت کردن، فرد شایسته حکومت و چگونگی تاثیر حکومت بر مردم را به خوبی نشان میدهد. در منظر استدیو آرکین، نظام سیاسی و نوع حکومت نقش ویژه ای دارد.
با توجه به نکات بالا، به سرعت سراغ داستان قسمت دوم می رویم، جایی که ۱۵سال پس از کوتای ناموفق علیه ملکه جسامین، و سپس انقلابِ ناموفق دیگری (چقدر شبیه تاریخ فرانسه) امیلی کالدوین بر تخت حکومت نشسته و پدرش در کنار او حضور دارد، فردی که به علت یک ماجراجویی عاشقانه، پدر جانشین ملکه در شماره اول و پدر ملکه در شماره دوم است، اما هرگز پادشاه نیست، چرا که پادشاهی امری موروثی است (شبیه به اشراف زادگان) و کوروو فقط رعیتی ساده است که از قضا عاشق ملکه می شود. این موضوع در همین ابتدا به ذات حکومت موروثیِ حاکم بر دانوال اشاره می کند، حکومتی که با تمام ادعاهایش برای عدالت و فرصت های برابر، خودش در ذات آریستوکراسی (نخبه سالاری) است. آریستوکراسی به نوعی از حکومت اطلاق می شود که در آن، گروهی نخبه و یا در واقع بهتر و والا مقام تر، امتیاز حکومت کردن بر دیگر اقشار مردم را بر عهده میگیرند، اما نکته دارای اهمیت در این نوع حکومت این است که چه کسانی و چطور معیارهای انتخاب افراد شایسته برای حکومت کردن را انتخاب میکنند و یا اصلاً این معیارها چه چیزهایی هستند. اما تمدن چندهزارساله انسانها هنوز هم موفق نشده که پاسخی برای این سوال بیابد. در واقع، نمی توان به درستی و دقت معیارهایی را برای فرد مناسبِ حکومت بر دیگران انتخاب کرد. نکته مهم این است که اگر فرد انتخاب شده برای حکومت در نظام نخبه سالارانه، شایسته نباشد، قدرت را به دست گرفته و حکومت را به الیگارشی (گروه سالاری) مبدل می سازد. حکومتی که در آن، گروهی هم پیمان بر مردم حکومت می کنند و تمام امور را بر اساس منافع شخصی خودشان پیش می برند. در مورد خاص Dishonored 2، سازندها هیچگاه سعی نمی کنند که حکومتِ امیلی را گروه سالار نشان دهند، آن ها حتی سعی ندارن تا آن را فاسد هم نشان دهند. در مقابل سازنده ها تصمیم گیری را به ما می سپارند. با گشت و گذار در شهر دانوال و کارناکا، ما به عنوان عامل تغییر دهنده این شرایط، می توانیم تصمیم گیری کنیم که آیا، امیلی فرد شایسته حکومت است یا نه؟
کافی است به طاعون بازی اول و مشکلات وجود بلادفلایها در کارناکا اشاره کنیم، به فقر و تنگدستی عدهای از مردم، به آگاه نبودن امیلی از شرایط شهر کارناکا که خودش به آن ها اشاره میکند و در ادامه، به فاسد بودن جمع بسیاری از بدنه حکومت. این ها نشانه هایی از فساد حکومتی هستند که کم کم در مقابل چشم مخاطب ظاهر می شوند، تا به او ثابت کنند که امیلی و کوروو، آنقدرها هم پاک و معصوم نیستند. آن ها در همان ابتدا وارثان حکومتی موروثی و نخبه سالار بودهاند که پس از مرگ جسامین با قتلهایی زنجیرهای توسط کوروو و یا با حذف کردن سیاسی و اجتماعی افراد به دست آمده است. حکومتی که با همه خوبیهایش، نمی توان آن را پاک و معصوم نامید. در حقیقت اصل پادشاهی کردن، و نخبه سالاری که در رابطه با نوع حکومت امیلی مطرح میشود، در نقطه مقابل دموکراسی (مردم سالاری) قرار دارد. چرا که شخص اول سیاسی کشور، نه به وسیله مردم، بلکه به علت خصوصیتهایی موروثی (و نه حتی شایستگیِ سیاسی) انتخاب میشود و این عین همان اشراف سالاری است که قبل از انقلاب فرانسه حاکم بوده است. اما آیا کودتای تلخ و زهر آلود قسمت اول، توانست اوضاع را بهتر کند که کودتای چندشناک دلایلا (دلایله) هم چنین باشد؟
اما در این میان موضوعی دیگر هم مطرح میشود، اگر فرد نشسته برتخت واقعاً شایسته باشد چه؟ اگر این نخبه انتخاب شده (که در مورد ۲ Dishonored امیلی است) واقعاً شایستگی حکومت را داشته باشد چه؟
بسیاری از فلاسفه بزرگ سیاسی، اصل دموکراسی و حکومت های مردم سالارانه را زیر سوال بردهاند، چرا که اعتقاد دارند مردم همگی دانش کافی برای تصمیم گیری و ساخت سرنوشت خود را ندارند، به همین دلیل عدهای از فلاسفه معتقد هستد که اشخاصی شایسته و برتر که توانایی رقم زدن سرنوشتی بهتر برای مردم را دارند، باید در راس امور قرار بگیرند. به دنبال این موضوع و با توجه به این که نیمی از رویکرد آرکین قصد دارد تا امیلی را حاکم برحق نشان دهد، این سوال مطرح میشود که آرکین، حکومت نخبه سالارانه را بر دموکراسی ترجیح می دهد؟ آیا آن ها قصد دارند تا چنین حکومتی را برتر بنامند؟
پاسخ به این سوال دشوار است، اما با اطمینان می توان گفت که آرکین قصد القا موضوع خاصی را ندارد، در مقابل آن ها فقط سرنخهایی را در مقابل ما قرار میدهند تا به درستی بازی های سیاسی جهان را درک کنیم، بازی هایی که به طور مدام شخص دارای قدرت را تغییر میدهند، اما ذات آن را نه!
Dishonored 2 از روز بزرگداشت ملکه سابق جسامین کالدوین آغاز میشود، در زمانی که خواهر ناتنی او، با کودتایی ساده بازمیگردد تا آنچه که حق خود میداند را پس بگیرد، حکومتی که به نوعی فسادهایی در خود دارد، اما سعی در رعایت عدالت میکند، توسط کسی به چالش کشیده میشود که معتقد است مورد ظلم و بیعدالتی قرار گرفته! در این که دلایلا شخصیتی شرور و شیطانی است، هیچگونه شکی وجود ندارد، اما بی عدلاتی روا داشته شده نسبت به او، توانایی خاصی را به چنین شخصیت پستی می دهد، توانایی درک شدن توسط مخاطب، دلایلا مورد ظلم و ستم خاندان سلطنتی قرار گرفته، رانده و تبعید شده و حتی توسط کوروو برای به تاج رساندن امیلی کشته شده است، آن هم در حالی که او به نوعی وارث حقیقی تاج و تخت است. تناقض بیداد می کند و آرکین ضربه نهایی را می زند!
دلایلا بیشک موجودی شیطانی است، اما او هم درست همانند امیلی وارث تاج و تخت است. حکومت در بازی کاملاً موروثی است و شرایط به دنیا آمدن امیلی و دلایلا هم یکسان است، چرا که هردو به نوعی دو رگه محسوب میشوند. (دلایلا مادری از رعیت ها دارد و امیلی پدری از میان رعیت ها) در این شرایط، بر اساس چه معیاری ما دلایلا را وارث تاج و تخت نمی دانیم؟ چون شیطانی است؟ اگر امیلی موجودی شیطانی بود چه؟ اگر بازی با پایان تلخ قسمت اول شروع میشد چه؟
آرکین به زیبایی هرچه تمام تر و به شکلی باور نکردنی، چنین پارادوکس مخربی را در ذات حکومت داری و سیاست نشان میدهد و ککش هم نمی گزد! و ما، مخاطبان هم در اخر نمی دانیم که کدام تصمیم درست است! آیا حکومتی نخبه سالارانه که ممکن است به اشراف سالاری و یا حتی گروه سالاری بیانجامد برحق است؟ یا باید در مقابل آن دست به انقلاب و کودتا زد تا با شرایطی همانند کودتا و انقلاب دلایلا و یا شماره اول مواجه شد؟ در حقیقت، آرکین سیاست حکومت داری را بسیار پیچیده و سخت نشان میدهد و حقایق تلخ و تکان دهنده آن را به سادگی به تصویر می کشد، اما با تصاویری دردناک، خشن و تار که قلب را به درد میآورند. آرکین در اینجا شاید شبیه به نویسندگانی بزرگ که ذات حکومت ها را درک کرده و توصیف میکنند عمل میکند.
کودتای قاشقمسی
دلایلا کاپراسپون، فرزند پادشاه و البته آشپز دربار، خواهر ناتنی جسامین که همیشه در سایه خواهر خون خالصش زندگی کرده. همین اول قصه کوتاه ذات نخبه سالارانه حکومت جسامین و پس از او امیلی را زیر سوال میبرد. این حکومت که بازی هم دم از عدالت و خوبی هایش می زند، در درون و باطن، پاک و مطهر نیست. اما چه کنیم که ما، در نقش ملکه و یا حتی محافظ سلطنتی او ظاهر میشویم. پس ذات حکومتی که از آن دفاع میکنیم در قدم اول، چندان قابل دفاع نیست. و شک و شبه بسیاری در رابطه با آن وجود دارد. کوروو پس از کودتای شماره اول و به قتل رسیدن جسامین، به واسطه مداخله عدهای که خود را وفادار به ملکه اعلام میکنند از زندان رها شده و پس از ملاقات با موجودی عجیب با نام Outsider دست به انتقام میزند. انتقامی که در واقع سلسله اعمال و رویدادهایی سیاسی را رقم میزند که حکومت کودتایی را تضعیف میکند. اما این سلسله اعمال توسط کسانی رهبری میشوند که در انتها ذات خود را نمایان میکنند. کسانی که خود موفق به کودتا و یا انقلاب علیه ملکه نشده بودند و حالا سعی دارند با سواستفاده از خشم کوروو، حکومت را به دست بگیرند. این افراد که شبیه به خوکهایی در مزرعه حیوانات هستند، خود توسط کوروو سرکوب میشوند تا او وارث برحق(؟) جسامین را به تاج و تخت برساند. داستان شماره اول درگیریها و بازیهای سیاسی را به نمایش میگذارد، از خیانت میگوید. اما در باطنش از موضوعی دیگر هم حرف به میان میآورد؛ اگر حکومت جسامین، عادلانه و بی نقص بود در ابتدا: چرا دانوال درگیر چنین مشکلات بزرگی است و در ادامه، چرا نارضایتی ها تا این حد رشد کرده که دو گروه کاملاً مخالف با یکدیگر در صدد براندازی حکومت تلاش کنند؟
البته میتوان هر دو گروه را دشمنِ حکومت نامید و از قبول ناکارامدی هایی خاص در حکومتِ جسامین که داد مردم را درآورده چشم پوشی کرد. اما با قبول چند ناکارامدی، می توان درک بهتری از شرایط به دست آورد. اینکه حکومت نخبه گرایانه حاکم بر دانوال، توسط همه مردم مورد پذیرش نیست. و کودتاها و اعتراضات، همگی از سر دشمنی نیستند (هرچند که با شروعشان از سردشمنی میشوند). آرکین با هوشمندی شما را در نقش کسی قرار میدهد که باید با مخالفان مبارزه کند، مخالفانی که حقایقی را برایتان روشن میکنند و یا شما را با این سوال مواجه میکنند که آیا نورِ امیدِ این شهر تاریک، نورِ امید وانوال یعنی امیلی، فردِ شایسته حکومت است؟
اما در نسخه دوم راه تفاوت دارد، دعوا میان گروه های مخالفِ طالب قدرت و گروه صاحب قدرت است. اینجا خبری از اعتراض نیست یا اعتراضات به گوش کسی نمیرسد. اما شرایط گروه حاکم با ظهور قاتلی عجیب که مخالفان و منتقدان حکومت را به بدترین شکل میکشد پیچیده میشود. این قاتل که از طرف دشمن فرستاده شده تا چهره حکومت را خراب کند، با حذف مخالفان، بیشتر از عدالتِ ملکه، قوه قهریه و تمایل او برای ساکت کردن هرگونه انتقادی را به مردم نشان میدهد و به این ترتیب، عده بسیاری را متقاعد میکند تا برای براندازی او فعالیت کنند. در ادامه دوک سارکانوس، رئیس نگهبانان رمزی، مخترع بزرگ کیرین جینداش، بریانا اشورث، دکتر هایپشیا و آرامیس استیلتون هم به عنوان خائنین اصلی معرفی میشوند. این افراد کسانی هستند که به علت دلایلی خاص نقشه کودتا علیه امیلی را برنامه ریزی کرده و دلایلا را برای حکومت برگزیدهاند. در این نقطه درمییابیم که با تمام مشکلاتی که در ذات حکومت امیلی وجود دارد، کودتای دلایلا از سر دشمنی به وجود میآید. اما نکته اساسی همین است که دلایلا هم درست همانند امیلی وارث برحق است.
اما کودتای دلایلا با تمام برنامه ریزیهای دقیقش (در پایان خوب بازی) بی سرانجام است. امیلی، در طی این کودتا و با مقابله با دلایلا شایستگیهایش را ثابت میکند. اما برای سرگرمی یا به دلیل دیگری، آرکین امکان انتخاب کوروو را هم به ما میدهد و شوکی وارد میکند. اگر کوروو بازهم تاج و تخت را پس بگیرد، چطور شایستگیهای امیلی ثابت میشود؟ با داشتن مشاوری خردمند؟
کودتای دلایلا، اما با زنده شدن او، عشق یکی از کودتاگران به او، قدرت طلبی جادوگران، تمایل به خودنمایی جینداش و دلایل دیگر رقم میخورد. و تمام افراد مداخله گر در آن، نقش هایی مشابه با کودتاگران شماره اول دارند. در حقیقت بازی بازهم همان نقش های تکراری را به میدان وارد میکند و با شمایل و در شرایطی دیگر به تصویر میکشد. اما دلیل اصلی شکست کودتای دلایلا چیست؟
نادیده گرفتن عنصر مهمی به نام آنتون سوکولو! سوکولو در کودتای قبلی دست داشته، اما سال های طولانی همراهی او با امیلی، او را به دوستی قابل اعتماد تبدیل میکند که مغز متفکر بازپس گیری تاج و تخت میشود. نقش سوکولو در حل مشکلات پیش روی امیلی یا کوروو با تمام ناتوانی هایش انکار ناپذیر است. این هوش و ذکاوت در کنار شایستگیهای امیلی یا کوروو، است که کودتای برنامه ریزی شده دلایلا را بی تاثیر میکند و آن را نابود میسازد، سوکولو اما حاصل بخشش کوروو در بازی قبلی است و Dishonored 2 به خوبی روی چنین موضوعی تاکید میکند که قصد اصلی بازی، نمایش خشونت نیست، بلکه آن ها اقدام به نشان دادن نقشهای سیاسی و حتی تغییرات بنیادین در ذاتِ انسان ها دارند. سوکولو که روزی علیه جسامین بود، حالا تبدیل به حامی دختر او شده است و این نشان دهنده بازیهای سیاسی جهان پیرامون ماست. کودتای دلایلا اما با تمام شکستهایش، تضاد و تناقض موجود در مفهوم شایستگیِ مطرح شده در ذات سیاست بازی را شفاف سازی کرده و به نمایش میگذارد.
پسرِ جوانِ خارجی!
در تمام رخدادها و معادلات سیاسی Dishonored، شخص یا در حقیقت موجودی وجود دارد که سرنوشت ساز و بسیار موثر است. موجودی که توسط مردم ستم دیده، فقرا و طبقات پایین جامعه مورد پرستش قرار می گیرد و توسط سیاست مداران، بزرگان و صاحبان قدرت به عنوان شیطان معرفی میشود. The Outsider پسری جوان که ماهیت وجودی نامعلومی دارد و قدرتی خدای گونه! در رابطه با این موجود فرضیههای بسیاری مطرح شده است. مثلا قبل تر نگارنده در مقالهای او را نمادی از دین معرفی کرده بود، که به عنوان چاقویی دولبه عمل میکند. اما با منتشر شدن نسخه دوم و نشان داده شدن نقطه شروع حیات این موجود، تمام پیشفرض ها برهم ریخت و تئوری اصلی و حقیقت فلسفی او نمایان شد.
The outsider در میان داستان Dishonored 2، نقطه شروع وجود داشتنش را فاش میکند. او به مخاطب نشان میدهد که در سال هایی بسیار دور، فقط پسر جوان سادهای بوده است، که برای دور کردن بلایی نامشخص، توسط عدهای قربانی شده است و این مراسم خاصِ قربانی کردن، او را در جهانی به شدت آشفته به نام Void تبدیل به موجودی خداگونه و پرقدرت میسازد. اما چرا؟
در فلسفه یونان باستان و حتی در نگاشتههای افلاطون، مراسم مذهبی قربانی کردن انسان در یونان باستان، رنگ و بویی فلسفی و حتی سیاسی به خودش میگیرد. در یونان باستان، هرگاه که شهر (به مفهوم شهر در Dishonored توجه کنید) دچار بلایی میشد، مردم فردی را قربانی خدایان میکردند. به این صورت که برای از میان بردن طاعون، سیل، خشکسالی، دزدی، فساد و یا هربلای دیگری، فردی را از میان اقشار پایین جامعه، دیوانگان، دزدان و یا حتی فقرا انتخاب کرده و طی مراسمی خاص قربانی میکردند. این مراسم خاص در زبان یونانی با واژه Pharmakon شناخته میشود. که امروزه یک تئوری فلسفی است. این تئوری از حالتی خبر میدهد که یک مفهوم در شرایطی متفاوت سه نقش درمان، زهر و یا قربانی را میپذیرد. موضوع مهم در رابطه با یک Pharmakon این است که میتواند باعث نجات و یا تباهی شود. به این صورت که مردم با قربانی کردن یک فرد به عنوان کسی که نماینده تمام گناهان انان است، قصد بخشیده شدن از جانب خدایان را داشتهاند. اما آن ها در عین حال در حال انجام گناه و رواج دادن خشونت بودهاند. پس این مراسم هم می تواند به عنوان یک ناجی عمل کند و هم به عنوان موضوعی که شهر را به نابودی بکشاند. درواقع شخصی که قربانی میشود خود مورد ظلم و ستم قرار میگیرد و این چرخه باعث رواج خشونت روی زمین میشود. در حقیقت یک Pharmakon پارادکسی عجیب در خود دارد، که هم درمان است و هم زهر. به نوعی میتوان گفت که شخصیت مجهول Outsider که به عنوان شخصی خارح از جامعه و خارج از چهارچوب امپراطوری جسامین و سپس امیلی معرفی میشود، نقش یک Pharmakon یا قربانی را پذیرفته است. او مورد ستم واقع شده (قربانی شده) و حالا برای جلوگیری از ستم به مظلومان قدرتِ مقابله با ستمگران را اعطا میکند. همچنین موضوع خارجی بودن این شخصیت است که او را در جایگاه خاصی قرار میدهد. نگاه از بیرون او باعث میشود که حقایق را به طور دقیق دیده و تحلیل کند، به همین دلیل او به درستی نقش فرد ستم دیده را شناخته و به او قدرت می دهد، اما در همین حین با ناتوانی کامل، منتظر تصمیمات حامل نشانش میماند و فقط نگاه میکند و در مواقعی خاص سوالاتی را مطرح میسازد، سوالاتی که گاهی بسیار تاثیرگذار هم هستند
بری توضیح نقش یک Pharmakon از افلاطون کمک میگیریم که می گوید؛ دارو یا فارما (که در ریشه از کلمه Pharmakon گرفته شدهاند) هم درمان است و هم زهری که وارد بدن میشود. در توضیح دقیق تر می توان اینطور گفت که کتاب خواندن وقتی مفید است که بتواند مشکلی در بیرون از خودش را حل کند و به نتیجهای مفید برسد، در غیر این صورت این کار عبس است. در واقع نقش Outsider هم چنین است. او در جهانی خارج از جهان آشفته Void کارآمد است و مفید واقع میشود.
اما این موجود کاربردی دیگرهم دارد، وجود او برای مذهبیون و فرقه خاص مذهبی امپراطوری که outsider را ریشه تمام فسادهای جهان می دانند، بسیار مفید است. این مفید بودن برای کسانی که او را شیطان می دانند خود پارادوکس اصلی یک Pharmakon را توضیح میهد. به این صورت که Overseerها، با دیدن هرچه که به Outsider مربوط است، از جادو گرفته تا مناسک خاص و یا حتی دزدی، فساد را به او نسبت داده و فرد خاطی را اعدام میکنند. اما نفعش برایشان کجاست؟ این نفع در بازنمایی ارائه شده از طرف Overseerها از جامعه نشان داده میشود. با وجود شخصی مانند Outsider منبع تمام، تکرار میکنم، تمام فسادها معرفی میشود، Overseerها می توانند در قدم اول؛ وجود داشته باشند، چرا که تشکیلات آن ها بدون وجود داشتن Outsider اصلاً شکل نمی گرفت و دوم، تمامی کمکاری ها، کاستی ها، فسادها و بدی های حکومتی را پشت نام او پنهان کنند، به این ترتیب بازنمایی ارائه شده از حکومت بسیار پاک و معصومانه است، و دلیل تمام بدیهای موجود Outsider است. در اینجاست که نقش اصلی چنین موجودی مشخص میشود، او منبع بدی برای Overssrهاست، اما وجودشان و تصویرخوبّ ارائه شده از حکومت توسط آن ها را تضمین میکند.
اما سوال بعدی اینجاست که چرا او قدرتهایی را به افرادی واگذار میکند. در سری Dishonored اولین کسی که صاحب قدرت است، Daud قاتل ملکه است. فردی که از اقشار پایین و ستم دیده جامعه است. در پاسخ به سوال باید گفت که شخصیت Outsider به عنوان پسرجوانی که به ناحق برای پاک کردن گناهان دیگران کشته شده، تمایلی عجیب به کمک کردن به تمام قربانیان دیگر دارد. البته در اینجا مفهوم قربانی برای کسی که کشته شده استفاده نمی شود، بلکه به کسی اشاره دارد که برای مقاصد دیگران مورد سواستفاده قرار گرفته است. و Daud هم چنین شخصیتی است. Outsider قدرت هایی را به او ارزانی می دارد، تا به وسیله آن ها در مقابل ظالمان، یعنی ملکه جسامین، ایستادگی کرده و حقش را پس بگیرد، اما درست در زمانی که Daud خودش به یک ظالم بدل می شود، OutSider نشانش را به کس دیگری که مورد ظلم قرار گرفته می دهد. در حقیقیت OutSider کسی است که سعی دارد دارویی برای جامعه باشد. او با تمام قدرتی که دارد هنوز هم یک قربانی یا Pharmakon است. او در هر شرایطی سعی دارد راه حلی برای بهتر شدن وضعیت و خلاص شدن شهر از بلا را با قربانی کردن (همان سپردن قدرتها) کسی ایجاد کند، اما فرد مورد نظر او با سواستفاده از قدرت ها باز خودش به ظالم و دلیل اصلی بلا بدل می شود. البته شخص OutSider هرگز از چنین چرخهای شگفت زده نمیشود و میداند که خشونت یکی از اصلی ترین ارکان جامعه بشری است. این موضوع زمانی روشن میشود که با پس گرفتن تاج و تخت بدون کشتن حتی یک نفر، OutSider از اعمال شما متعجب میشود. چرا که شما دیگر ادامه دهنده خشونت نیستید، و اگر باشید چرخه را ادامه داده و اینبار همه را به تباهی میکشانید. (همانطور که Daud و دلایلا هم چنین میکنند) بازی با وارد کردن موجودی مثل Outsider بیشتر از قبل، به مسئله خشونت و حتی ذات خشن و قدرت طلب انسان که توسط ماکیاولی و سپس هابز مطرح میشود اشاره میکند، اینکه انسان به ذات موجودی فرصت طلب، خشن و بی رحم است که فقط به خودش میاندیشد. آرکین به زیبایی، ضعف همیشگی عدهای از انسان ها در مقابل عدهای دیگر را که در طول تاریخ تکرار شده، با موضوع حاکمیت و شایستگیهای لازم برای رسیدن به آن پیوند میزند، و در انتها به وسیله یکی از دشوارترین روش های به اتمام رساندن بازی (نکشتن حتی یک نفر) فرد شایسته را معرفی میکند. فردی که چرخه دائمی خشونت در جوامع انسانی را نابود کند. (اگر بازی را با امیلی به پایان ببرید و کسی را نکشید او شخص شایسه است)
اما نقش مهم دلایلا ،او مورد ظلم قرار گرفته و قدرت های Outsider را به دست میآورد، اما به دلیل اینکه رفته رفته، خودش به یک ظالم بدل میشود و به خشونت می پردازد مورد غضب قرار میگیرد، چرا که Outsider به عنوان یک مردجوان، شاهد خشونت جوامع علیه مظلومین بوده و به عنوان یک موجود خداگونه، به همین مظلومان قدرتی برای مبارزه می بخشد، اما نه قدرتی برای تبدیل شدن به ظالمی دیگر. به همین دلیل کوروو با قدرت های Outsider ظهور میکند و Daud و دلایلا را میکشد (از سرنوشت قطعی Daud در نسخه دوم حرفی به میان نیامده).
با اینکه دلایلا توسط اراده قدرتمندش همچنان در Void زنده مانده و به موجودی تقریباً شبیه به خود Outsider تبدیل میشود. اما درست پس از اینکه دلایلا خود به موجودی ظالم میشود تبدیل میشود و مظلومی را ایجاد میکند (در هر دو مرتبه) Outsider سررسیده و مظلوم را با قدرت هایش برای مقابله با ظالم (که دلایلا باشد) اماده می کند. در حقیقت این موجود ناشناخته که به عقیده بعضی دیگر، نمادی از شیطان است (نگاه این عده شبیه به Overseerهاست) به نوعی نقش حمایت از مظلومان را برعهده میگیرد، اما هربار همین مظلومان خود به رواج دهندگان خشونت تبدیل میشوند و ظلم میکنند. اما این چرخه با پایان خوب بازی و وقتی که امیلی از قدرت های ارزانی داشته برای بهتر کردن اوضاع استفاده میکند برهم می ریزد و در همین نقطه است که قربانی یا Pharmakon نقش دیگرش را ایفا میکند و تبدیل به دارو میشود. در حقیقت این موجود عنصری است که بنا به نوع استفاده مردم، می تواند برایشان دارو و یا زهری کشنده باشد. برای درک بهتر این موضوع مثال دقیق چاقوی دولبه بسیار کارآمد است. به نوع برخورد جامعه ایران با مسئله اینترنت بازمیگردیم، جایی که همه آن را فرصتی برای یادگیری و در عین حال منبعی برای گسترش فساد معرفی میکردند. البته این موضوع در مورد خاص Outsider موضوع قربانی شدن برای گناهان دیگران و سپس تبدیل شدنش به یک دارو یا زهر را هم شامل میشود.
سعی شد در نوشته، به نگاه آرکین و یا به طور دقیق تر، برداشت ما از نگاه آرکین به مسئله حاکمیت و فلسفه شایستگی و سپس نقش مهم شخصی مثل Outsider بپردازیم. نوع حکومت جسامین و سپس امیلی، کودتاهایی که هردو حکومت با آن مواجه شدند، نقش کوروو در این میان و در انتها عامل اصلی شایستگی توسط سازندگان به زیبایی در بازی معرفی شده است. (البته براساس برداشتی که ما از بازی داشتهایم). سری Dishonored در شماره اول، شاهکاری بیهمتا بود که همه را شگفت زده کرد، و در شماره دوم، بازی خوب و زیبایی بود که در بخش مفاهیم بازهم گل کاشت، به امید اینکه این سری با همین کیفیت ادامه داشته باشد و یا اینکه بازیهایی اینچنینی را از استدیو کاربلد آرکین شاهد باشیم.