نمايش «آيسلند» نوشته نيكلاس بيلون، نمايشنامهنويس جوان كانادايي است كه به كارگرداني آيدا كيخايي و ايفاي نقش آزاده صمدي، احسان كرمي و فهيمه امنزاده در سالن تئاتر باران روي صحنه رفته و استقبال تماشاگران را به دنبال داشته است. اتفاقي جذاب براي نمايشي برپايه «مونولوگ» كه توسط سه شخصيت روايت ميشود. آزاده صمدي با ايفاي نقش در «آيسلند» دومين تجربه متوالي حضور در نمايشي را پشت سر گذاشت كه بر اساس مونولوگ خلق شده است. در مطلب پیش رو گفتوگویی با وی در رابطه با تجربه اخيرش، جهاني كه در بازيگري براي خودش در نظر دارد و سالهاي آغازين ورود به تئاتر را بازگو كردهايم.
صمدي در سالهاي پرنشاط هنرهاي نمايشي وارد دانشگاه شد و همزمان به كسب تجربه عملي پرداخت كه ايفاي نقش در نمايش «بيشير و شكر» – ١٣٨٣- كاري از حميد امجد حاصل آن دوران است. اين بازيگر به ويژه در سالهاي اخير بسيار فعالتر از گذشته با گروههاي نمايشي همكاري ميكند. به همين نسبت در سينما نيز حضور پررنگتري دارد اما بهانه اصلي گفتوگوي پيشرو استمرار حضورش در آثار نمايشي است. گفتوگو با آزاده صمدي را در ادامه ميخوانيد.
كمي از سالهاي ابتدايي آشنايي خود با تئاتر بگوييد؛ از تجربه حضور در نمايش «بيشير و شكر» حميد امجد و دوراني كه قطعا به ياد ميآوريد در مقايسه با امروز شور تئاتري متفاوتي بين مردم وجود داشت.
آن سالها دانشجوي تئاتر بودم و بيشتر نمايشهاي مجموعه تئاتر شهر را تماشا ميكردم. علاقه به تماشاي نمايش از سالها قبلتر نيز وجود داشت ولي در دوران دانشگاه تشديد شد. مدتي هم دستياري شبنم طلوعي و افروز فروزند را تجربه كردم. به واسطه همين رفت و آمدها با افشينهاشمي كه انتخاب بازيگران نمايش «بي شيروشكر» آقاي امجد را برعهده داشت به بازيگران اين نمايش پيوستم.
سال دوم دانشگاه در اين نمايش روي صحنه رفتم و بعد در يك موسسه آموزش بازيگري و كارگرداني ثبتنام كردم. دانشگاه برايم بستري فراهم آورد تا ببينم اصلا توانايي بازيگري در من هست يا نه؟ براي پاسخ به اين پرسش در موسسه ثبت نام كردم و اطمينان دارم اگر به نتيجه ميرسيدم چنين استعدادي نيست حتما براي موفقيت در حرفه ديگري تلاش ميكردم.
نخستين نمايشي كه به تماشا نشستيد كار كدام كارگردان بود؟
نخستين تئاتري كه ديدم نمايش «شب سيزدهم» به كارگرداني حميد امجد بود و تماشاي آن كار قضيه را بسيار برايم هيجانانگيزتر كرد. عواملي اينچنين موجب شد تئاتر بيش از هر هنر ديگري به دغدغهام بدل شود.
نمونههاي ديگري از آن سالها به ياد ميآوريد؟ به هرحال آن دوران شور و نشاط تئاتر بسيار بيشتر بود.
بله، هيچوقت نمايش «شازده احتجاب» دكتر رفيعي از ذهنم نميرود. دكور، بازيها و اتفاقهاي روي صحنه برايم به جادو بيشتر شباهت داشت. اتفاقي كه با نمايش «در مصر برف نميبارد» هم تكرار شد. همان سالها يك نمايش عروسكي خارجي نيز در ايران روي صحنه ميرفت كه فراموش نميكنم همهچيز مثل جادو بود. يا وقتي روبرتو چولي نمايش «خانه برنارد آلبا» را با بازيگران ايراني مثل فريده سپاه منصور، پانتهآ پناهيها و عاطفه تهراني روي صحنه برد بسيار برايم جذابيت داشت. سالن تئاتر محلي بود كه من در آن جان گرفتن روياها روي صحنه را ميديدم.
وقتي به دانشگاه بازميگشتيد خبري از اين شور و هيجان بود؟
نه، واقع بينانه اين بود كه سيستم آموزش توان نداشت آنچه نياز داشتيد را به شما آموزش بدهد و فقط يك بستر فراهم ميكرد. بيشتر محلي براي آزمون و خطا بود. عروسكسازي را بيرون از دانشگاه و در همكاري با كارگردانها فرا گرفتم. حتي فراموش نميكنم به دليل غيبت زياد از درس كارگرداني خانم ماسوري حذف شدم چون همراه گروه و براي شركت در يك جشنواره پانزده روزه به جزيره كيش سفر كرده بوديم. با تمام اينها يك حسي درونم ميگفت كاري كه ميكنم درست است.
البته آن سالها شرايط طوري بود كه واقعا كشش زيادي ايجاد ميشد. حتي مخاطبان ديروز و امروز متفاوت هستند. در مجموع فضاي تئاتر حرفهايتر به نظر ميرسيد.
دقيقا، فضا حرفهايتر بود و با مخاطب حرفهايتري هم مواجه بوديم.
مثلا در همان دوران شما فكر ميكرديد چقدر زمان نياز است تا در يكي از سالنهاي حرفهاي تئاتر روي صحنه برويد يا مثلا به چهره تئاتري تبديل شويد؟
واقعيت را بخواهيد چه آن زمان و حتي امروز اصلا به اين نكته فكر نكردم كه قرار است به چه جايگاهي دست پيدا كنم. بهصورت كاملا حسي و غريزي چيزهايي كه برايم جذابيت داشت را ذخيره ميكردم و پيش ميرفتم. آن زمان حال خوبي داشتم و مشغول كشف بودم. اصلا به فكر بيلبورد يا سردر تئاترشهر نبودم و همهاش به اين فكر ميكردم كه چه روزي در سالن اصلي مجموعه تئاتر شهر روي صحنه ميروم. چون تا آن زمان بازيگران صاحبنامي روي صحنه سالن اصلي قدم گذاشته بودند و من هم آرزو داشتم جايي بازي كنم كه بازيگران بزرگ تئاتر ايران در آن به ايفاي نقش پرداخته بودند.
در اين مدت هم قطعا با دشواريهاي كار بازيگر خانم مواجه شديد. آيا فكر كرديد كه هرطور شده بايد پيش رفت و كوتاه آمدن در كار نيست؟
بله، چون دقيقا برايم اتفاق افتاد. وقتي آموزشگاه ميرفتم كار بسيار دشوار بود و فضاي رقابتي متفاوتي وجود داشت. يك روز اعلام كردم ديگر به آموزشگاه نميآيم و درحالي كه شاگرد اول آموزشگاه بودم هيچ مقاومتي نشد. وقتي دليل را پرسيدم پاسخ اين بود كه «اينجا نمونه بسيار كوچك فضاي سينما است. تو اگر اين را تاب نميآوري، دوام آوردن در سينما كه اصلا ممكن نيست. » پاسخ برخورندهاي بود. همين نكته موجب شد مقاومت كنم.
ولي همان دوران شاهد اتفاقهايي مثل ماجرايي كه براي شبنم طلوعي پيش آمد يا قبلتر سوسن تسليمي بوديد.
و همه اين اتفاقها پشت سر هم رخ ميداد و با هر قدم شاهد جريانهاي عجيبي بودم. ديدم چيزي به اسم عدالت اصلا وجود ندارد. بايد تصميم ميگرفتم اين جريانها روحم را آزرده كند يا نه. فكر ميكنم خود شبنم طلوعي هم در نهايت متوجه نشد چه اتفاقي افتاد؛ ولي واقعا جاي تاسف دارد. چون علاوه بر استعداد، هنرمند با جربزهاي بود. بعد از بازي در نمايشي به كارگرداني دكتر رفيعي تصميم گرفت وارد بازيگري به شيوه رئال شود و اين كار را انجام داد. كارگرداني را تجربه كرد و بعد از ٩ ماه تمرين با تعدادي بازيگر جوان نمايشي را روي صحنه برد. واقعا حيف است ما افراد را به دلايل بيربط به هنر حذف كنيم و سرنوشت آنها را تغيير بدهيم.
البته همان دوران استقرار دولت نهم هم بر سرنوشت شما اثر گذاشت.
همه متوجه بوديم چه اتفاقي در حال رخ دادن است ولي مگر ميتوان جلوي بعضي مسائل ايستاد؟ ما در دوران اصلاحات آزادي تئاتر و سينما را ديده بوديم و در آن شرايط نفس ميكشيديم. صفهاي طولاني جشنوارههاي فيلم و تئاتر فجر فراموش شدني نيست. روزگاري كه فرهنگ و هنر اهميت داشت. به هرحال برايم روشن بود چه اتفاقي در حال رخ دادن است و بر همين اساس سعي كردم با انداختن راي به صندوق نظرم را اعلام كنم. در نهايت وقتي دولت روحاني سر كار آمد همهاش به اين فكر ميكردم كه آيا واقعا امكان دارد به آن سالها بازگرديم؟ ولي خب گذر زمان نشان داد كه قطعا چنين اتفاقي نميافتد و نبايد اميد زيادي داشت.
اما يك پرسشي برايم مطرح است كه معمولا در گفتوگو با هر بازيگري تكرار ميشود. اينكه با توجه به وضعيت دانشگاهها و آموزشگاهها شما چطور خودتان را به روز ميكنيد يا مطابق جريانهاي روز پيش ميرويد؟
خيلي به اين مساله فكر ميكنم. حتي گاهي به اين نتيجه ميرسم كارم را براي دورهاي يكساله تعطيل كنم و مدتي را به گذراندن كارگاههاي آموزشي بازيگري خارج از كشور اختصاص بدهم. زماني روبرتو چولي به ايران ميآمد و ما اين امكان را داشتيم از نزديك با شيوه بازي بازيگران و كارگرداني هنرمندان صاحبنام خارجي آشنا شويم، اما متاسفانه همين امكان را هم از دست داديم.
متاسفانه جشنواره تئاتر فجر هم از كيفيت سابق برخوردار نيست و اصلا قرابتي با عنوان يك رويداد بينالمللي ندارد. اين خيلي غمانگيز است و ما به عنوان بازيگر درحال دستوپا زدن هستيم. من اگر كاري انجام ميدهم فقط براي روح خودم و كسب تجربه ارتباط نفس به نفس با تماشاگر است. حس ورزشكاري را دارم كه با خودش در رقابت است. صحنه تئاتر براي من محل ايجاد يك ماه چالش با خودم است و همين ويژگي همهچيز را برايم جذاب ميكند. فراموش نكنيم ما همهچيز را تجربي آموختهايم و در اين بيبضاعتي آموزش بازيگري كار چنداني از دستمان ساخته نيست. البته جا دارد به اين نكته هم اشاره كنم كه بعضا شاهد هستيم بعضي همنسلان ما به واسطه حضور در دو يا سه نمايش مشغول تدريس ميشوند.
در اين بين اهميتي ندارد فقط به عنوان بازيگر تئاتر شناخته شويد؟ يا مثل بعضي اصولا خودتان را بازيگر ميدانيد؟
زماني بهشدت ايدهآليست بودم و اصلا تصور نميكردم با سريالهاي تلويزيوني همكاري كنم. اما بعد از مدتي به اين نتيجه رسيدم كنار تئاتر و سينما حضور در سريالهاي تلويزيوني هم ايراد ندارد؛ چون به اين ترتيب با خيال آسوده به عشق اصليام يعني بازيگري تئاتر ميپردازم. به هرحال همه بر اين نكته اعتراف داريم كه تامين هزينههاي زندگي فقط با حضور در آثار نمايشي امكانپذير نيست.
در فقدان نقد جدي، كيفيت بازي خود را چگونه مورد ارزيابي قرار ميدهيد. مثلا استقبال مخاطب يا توجه كارگردانها؟ چه چيز موجب ميشود تصور كنيد مسير را درست طي ميكنيد؟
اول بايد به اين نكته اشاره كنم كه در هر مقطع طوري تصميم گرفتهام كه بعدا پشيمان نباشم. گاهي هم پيش آمده كه از همه كارنامه كاريام رضايت نداشته باشم اما به اين نكته هم توجه دارم كه حتما شرايط منجر به تصميمگيري شده و خودم را سرزنش نميكنم. در زمينه نقد اتفاق چنداني شاهد نيستم و سالها است كه پذيرفتهام نقد در كشور ما به شكلي كاملا سليقهاي انجام ميشود. وقتي شما در رسانه ملي با برنامهاي مواجه هستيد كه منتقدش ميگويد فيلمهاي اصغر فرهادي بسيار بد و فيلمهاي مسعود دهنمكي بسيار خوب! هستند، تكليف روشن است. همهچيز در اين حد مغرضانه اتفاق ميافتد.
دو تجربه اخيرتان «پنج ثانيه برف» و «آيسلند» هردو نمايش به شيوه مونولوگ اجرا شدند اما ايفاي نقش در كداميك دشوارتر بود؟
در «پنج ثانيه برف» ايفاي نقش شخصيت اكرم را برعهده گرفتم كه بسيار برايم جذاب بود، چون تابهحال تجربه بازي در چنين نقشي را نداشتم. البته در «زبان اصلي» تجربه متفاوتي را پشت سر گذاشته بودم ولي بازي در «آيسلند» طعم متفاوتي از بازيگري را برايم به همراه آورد. بنابراين جا دارد تاكيد كنم در اين دو نمايش با جنس متفاوتي از بازيگري مواجه هستيم. بايد به يك نكته هم اشاره كنم و آن اهميت انتخاب نقش است. يكي از خصوصيتهاي سينماي ما اين است كه تمايل دارد از بازيگر تيپ بسازد و ما اگر حواسمان نباشد و اندكي وابدهيم خيلي سريع به كليشه تبديل خواهيم شد. مثلا امكان داشت با ايفاي نقش در فيلم «پنجاه كيلو آلبالو» تا ابد به يك چهره تكراري بدل شوم اما به سرعت شخصيتي مثل اكرم در نمايش «پنج ثانيه برف» را جايگزين كردم كه البته برايم يك چالش اساسي بود.
بعد از آن ماجراي «آيسلند» پيش آمد كه واقعيتش را بخواهيد اگر دست خودم بود دلم ميخواست نقش حليم – تنها شخصيت مرد داستان – را برعهده بگيرم. ايفاي اين نقش ميتواند آرزوي هر بازيگري باشد و حقيقتا دوست داشتم مرد بودم اين نقش را بازي ميكردم. بعد از مطالعه نمايشنامه به حدي شيفتهاش شدم كه ميخواستم هرطور شده در آن بازي كنم.
ما در تئاتر با اسامي كارگردانهايي مواجه هستيم كه بازي در نمايشهايشان مساوي با ايجاد چالش براي بازيگر است. اما در تجربههاي اخير شما خبري از همكاري با اين افراد نيست و بيشتر با كارگردانهايي كار كردهايد كه به نظر توانايي چنداني در اين زمينه ندارند.
به هرحال همواره خودم تلاش ميكنم در مسير كاريام چالش به وجود بياورم. مثلا وقتي با مصطفي كوشكي در نمايش «روياي يك شب نيمه تابستان» همكاري ميكنم جنس بازيام تفاوت زيادي با كارهاي قبلي دارد. كارگردان در اين نمايش از بازيگر بازي فيزيكال ميخواست كه شما در كارنامهام چندان به آن برنخوردهايد. نقش هيپوليتا در نمايش «روياي يك شب نيمه تابستان» هم كار سادهاي نبود. در زندگي هم تك بعدي نيستم و بنابراين در بازيگري هم اين گونه نخواهم بود. به همين دليل ميبينيد بلافاصله از آن تجربه كه برايتان گفتم به نشستن روي صندلي در برابر تماشاگر در نمايش «آيسلند» ميرسيم.
چه عاملي موجب شد در سالهاي اخير با كارگردانهايي عموما جوان كار كنيد؟
خب هميشه براي يك بازيگر بحث پيشنهاد هم مطرح است. من تلاش كردم از بين نمايشنامههاي پيشنهادي همكاري با كارگردانهايي را انتخاب كنم كه به تواناييشان اعتماد داشتم. از طرفي جذابيت كاراكتر هم در اين مسير موثر نبود چون همان طور كه اشاره كردم تجربه نقشهاي متفاوت برايم اهميت زيادي دارد. من پويايي بازيگري را دوست دارم و به نظرم بازيگر بايد با كارگردانهايي همكاري كند كه تجربه و اندوخته فكري زيادي داشته باشند.
با ورود تهيهكنندهها به تئاتر اين طور حس ميشود كه رفتهرفته اختيار بازيگر و كارگردان كاهش پيدا كرده و بعضا تهيهكننده است كه ميگويد كدام بازيگر در نمايش حضور داشته باشد.
اين جريان در تئاتر كمتر است ولي نميگويم اصلا وجود ندارد. البته بعضي كارگردانها با گروه مشخص همكاري ميكنند و شايد اين است كه باندبازي و مافيا لقب ميگيرد ولي همكاري با افرادي كه ذهنيت مشترك و درك نزديكتر دارند طبيعي به نظر ميرسد. هرچه عرصه تئاتر گسترش پيدا كند يا در گسترهاي قرار بگيريم كه پول و شهرت اهميت پيدا كند بيشتر با چنين مسائلي مواجه خواهيم شد.
يا مثلا عنوان ميشود بعضي بازيگرها گيشه را بيمه ميكنند.
اصلا نميگويم چنين چيزي مطرح نيست ولي نميتوان گفت به طور مطلق همين است. به هرحال در تئاتر بايد ميزاني از توانايي هم در بازيگر موجود باشد. شايد يك نفر براي مدتي چنين كاركردي داشته باشد ولي قطعا هميشگي نخواهد بود. جمله شازده كوچولو يادم ميآيد «به تعداد همه آدمها راه براي رسيدن به خدا وجود دارد» پس بازيگر است كه مسير نهايياش را انتخاب ميكند. در اين حرفه كشف و شهود برايم بسيار جذابيت دارد مثل كودكي كه وقتي به دنيا ميآيد آشنايي با زندگي و دريافت شناخت از محيط پيرامون را با لمس اشيا آغاز ميكند.
به عنوان نمونه شما و احسان كرمي در نمايشهاي «p٢» و «آيسلند» كنار يكديگر بازي ميكنيد و نام يك تهيهكننده و مديرتوليد در هر دو نمايش مشترك است.
جالب است چنين بحثي به وجود آمده اما آيدا كيخايي كه كارگرداني نمايش را برعهده دارد خودش معتقد است وقتي در كانادا نمايشنامه را خوانده بازيگران نقشهاي «كاساندرا» و «آنا» را انتخاب كرده است. براي همكاري در اين نمايش هم خودش مستقيم با من تماس گرفت. براي نقشي كه احسان كرمي برعهده دارد هم كار سختي در پيش داشتيم و اين طور نبود كه از ابتدا مشخص باشد قرار است بازيگر كار باشد. البته به دليل آسيبديدگي پا در نمايش «روياي يك شب نيمه تابستان» اصلا مشخص نبود بتوانم در «آيسلند» بازي كنم.
بازي در نمايش «آيسلند» كار سادهاي نيست. دشواري كار هم از ويژگي «مونولوگ» ميآيد. سختي جان بخشيدن به شخصيت و ساختن اتمسفر و برقراري ارتباط با تماشاگر.
به ويژه كه نمايش با حضور من در برابر تماشاگر شروع ميشود و اگر كاستي به وجود بيايد به ريتم كل كار آسيب ميزند. اينكه بتوانم در آغاز نمايش توجه بيننده را چنان جلب كنم كه بخواهد ادامه ماجرا را بشنود اهميت زيادي دارد.
اضطرابآور بود؟
باور كنيد نه تنها در اين نمايش بلكه پيش از شروع هر كار نگراني و اضطراب دارم. در نظر بگيريد ما در يك اتاق تمرين ميكرديم ولي بعد از چند روز ادامه تمرينها به سالن نمايش منتقل شد. تازه آنجا تمام تصورمان از نقشها به هم ريخت و متوجه شديم بيان بازيگران بايد طور ديگري باشد. بعد هم از جايي در ارتباط با تماشاگر است كه شما متوجه ميشويد جنس بازي درست است يا بايد تغييراتي به وجود بيايد. تازه در ادامه اجراها و در جريان ارتباط با تماشاگر است كه كمي از اين دلهره كاسته ميشود.
حالا نكته اينجاست كه در اين ميان وظيفه كارگردان در هدايت بازيگر چيست؟
به نظرم در بعضي نمايشها وظيفه كارگردان لزوما هدايت بازيگر نيست. انتخاب هوشمندانه متن، چيدمان درست ميزانسن در خدمت اجرا و انتخاب بازيگران بخشي از كار را پيش ميبرد. ايجاد هماهنگي ميان اجزا به نحوي كه خودنمايي كارگردان غالب نشود هم اهميت زيادي دارد. كاري كه آيدا كيخايي در نمايش آيسلند انجام داد به وجود آوردن همين اتمسفر مورد نياز بازيگران كار بود. طراحي صحنه ساده و به وجود آوردن شرايطي كه بازيگر بتواند پيشنهادهاي خودش را هم در نمايش اجرا كند. از هياهو براي هيچ فاصله گرفت و اين تشخيص را داشت كه به آنچه بسته شده دست نزند.
پس بين شما و كارگردان درك مشترك وجود داشت.
بله و به نظرم آيدا قصد نداشت نمايش را طوري پيش ببرد كه به زور اعلام كند اينجا من كارگردان هستم. همين رفتار هم نشاندهنده هوشمندي كارگردان است.
در نمايش «پنج ثانيه برف» چطور؟ چون به نظرم آنجا خودنمايي كارگردان و طراحي صحنه كاملا واضح بود.
شيوه كار كارگردان در نمايش «پنج ثانيه برف» در مقايسه با آنچه در «آيسلند» اتفاق افتاد متفاوت بود. اينجا كارگردان بسياري اجزاي شكلدهنده نمايش مثل چيدمان و طراحي صحنه را به نفع ديده شدن بازيها عقب كشيد.
اصلا ايفاي نقش دو شخصيت كه به نظر ميرسد قرباني هستند از كجا سرچشمه ميگيرد؟
در «پنج ثانيه برف» همه كاراكترها قرباني بودند حتي فردي كه مرتكب قتل ميشد. در نمايش «آيسلند» شخصيت نمايش قرباني كاپيتاليزم است ولي بيمرزي و جهانشمولي نمايشنامه بيش از هرچيز برايم جالب بود. يعني در متن، مناسباتي وجود دارد كه به راحتي در همين تهران قابل مشاهده هستند. نويسنده هيچ روزنه اميدي براي جهان متصور نيست و تو با خودت ميگويي نظر درستي دارد و اين واقعيت حاكم بر جهان هستي است.
«پول» همهچيز است.
بله و اين حقيقتي است كه اين روزها نه تنها بر كشور ما كه بر تمام جهان سايه انداخته است.
پيشتر از واژه «شهود» استفاده كرديد و من نميدانم چقدر بنا بر نياز جمله بود و چقدر آگاهانه به كار رفت، اما به نظرم تئاتر اين روزها كمتر به چنين مسائلي توجه ميكند.
آگاهانه است چون من براي پايان دوران بازيگريام زمان در نظر گرفتهام و بعد از آن دوران ميخواهم به كسب تجربههاي بيشتر و شناخت بهتر جهان تلاش كنم. اين حرفه براي من همه زندگي نيست ولي فعلا يك پويايي هيجانانگيز دارد و ايستادن روي صحنه همواره قلبم را به هيجان ميآورد. اما در اين جهان چيزهاي زيادي وجود دارد كه همچنان كشف نكردهام و دلم ميخواهد با سفر به جستوجوي آنها بپردازم. اگر قرار باشد همه داشتههاي هستي را در بازيگري خلاصه بدانيم به جهان و ظرف كوچكي بدل ميشود كه قرار است انسانهاي زيادي از آن آب بنوشند قطعا نتيجه چندان جذابي نخواهد داشت.
در يكي دو سال اخير بعضي افراد كه تجربه چنداني هم در بازيگري نداشتند از ايران مهاجرت كردند و بهانهشان هم پيشنهادهاي غيراخلاقي بود.
معتقدم سالم ماندن در هر حرفهاي كاملا به روحيات و ذهنيات اشخاص بستگي دارد. مثلا عدهاي بيان ميكنند «سينما كثيف است.» خب مگر سينما جزيي از جامعه نيست؟ و آيا همهچيز در جامعه پاك و پاكيزه و تميز است؟ به نظرم كاملا به زاويه ديد افراد بستگي دارد. به هرحال اين مسائل در جامعه وجود دارد و حالا بخشي از آن در سينما هم ديده ميشود ولي اين طور نيست كه بگوييم همه سينما ناپاك است. تفاوت اصلي اينجاست كه به دليل شهرت افراد، هر اتفاقي در سينما رخ ميدهد در جامعه و بين مردم نمود و بازتاب گستردهتري پيدا ميكند. در نهايت اگر سينما بيمار است پس مشكلي در كل جامعه وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد. به عنوان مثال اگر ملاك قضاوت ما آمار طلاق در ميان اهالي سينما باشد؛ كافي است به راهروهاي دادگاههاي خانواده سر بزنيم و آمار طلاق در كشور را جستوجو كنيم.
دقيقا، طوري مطرح ميشود كه گويا اصناف ديگر مشكل ندارند.
بله، جامعه در مرحله گذار قرار دارد و طبيعي است كه نسبت به سي سال قبل ملاكهاي متفاوتي به ميان بيايد. ما بين آنچه سه دهه قبل ارزش تلقي ميشده و مسائلي كه امروزه به عنوان ارزش مطرح هستند، گير افتادهايم. همچنان تابوهايي وجود دارد ولي در مرحلهاي است كه بايد از آن عبور كنيم. در نهايت به شخص بازميگردد. اگر كسي بخواهد سالم زندگي كند هيچ چيز نميتواند مانع شود. ما هر روز در معرض دوراهي انتخاب قرار ميگيريم و عملكرد نهايي است كه نشان ميدهد حقيقتا چطور آدمي هستيم.
دوفصل